هرچه کتاب از تاریخ ماجرای جنگ تحمیلی خواندهایم از منظر چشم ایرانیان بوده و به همین خاطر حس و حال بیشتر آنها به یکدیگر شبیه بوده است. در اغلب کتابهای خاطرهای که منتشر میشود رزمندگان کشورمان از روزگار و خاطراتشان در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران حرف میزنند، اما در کتاب «من در شلمچه بودم» راوی شخصی است از سپاه دشمن؛ مردی به نام ثامر عبدالله که سرهنگ نظامی کشور عراق بوده است. او در این کتاب دست به افشاگری علیه رژیم بعث عراق میزند و از اعمال و رفتار غیراخلاقی آنها پرده برمیدارد. او همچنین میگوید که ما نمیخواستیم بجنگیم. حتی بسیاری از ما همان ابتدا میلی به برافروخته شدن آتش جنگ نداشتیم. آنها هم که به جنگ رضایت داشتند، در نیمه راه دست حزب بعث عراق برایشان رو شد و تمایلی به ادامه مسیری که در آن بودند، نداشتند. ثامر عبدالله بسیار سخت، گزنده، صریح و بیپرده از شرابخواری درجهداران ارتش عراق در جبهههای جنگ میگوید و همچنین وضعیت روحی و فکری افسران و سربازان عراقی را بیان میکند. او درباره به پوچی رسیدن آنها حرف میزند و از نظامیانی سخن میگوید که در میانه جنگ از حمله به ایران پشیمان شده و دریافتهاند که چه بیرحمانه به مردمی بیدفاع یورش برده و به آنها ظلم کردهاند. در پایان کتاب، اسنادی هم درباره ادعای این سرهنگ بلندپایه عراقی مبنی بر شرابخواری درجهداران منتشر میشود تا چهره کریه این رژیم بیشتر آشکار شود.
سرهنگ ثامر عبدالله، یکی از نظامیان رده بالای حزب بعث عراق بوده که در جنگ این کشور علیه ایران به اسارت نیروهای کشورمان در آمده و تا سالها در کمپ اسرای عراقی به سر برده است. او یکی از حدود 70 اسیر عراقی است که خاطرات خود را از جنگ نابرابر کشورش علیه نظام جمهوری اسلامی و مردم مظلوم کشورمان به منظور چاپ در اختیار مؤسسات نشر قرار داده است.
ثامر عبدالله (روای خاطرات): در این دفتر، از حرارت جنگ و موقعیتهای خونین آن و نیز از نیروهای اسلامی تصویر زندهای ارائه دادهام. همچنین در این دفتر به شرح شدیدترین نبردهایی که در آن شرکت داشتم، پرداختهام؛ نبردهایی که در آن به عنوان فرمانده گروهان انجام وظیفه میکردم. برای اولین بار نیز اسناد مهمی از وقایع جنگی را در این دفتر منعکس کردهام. از مشاهدات عینی برادرانی که در جنگ با من بودند هم استفاده کردهام و هدفم از این کار تقویت دید خواننده نسبت به اینگونه نمونههاست. این روش، وقت زیادی از من گرفت؛ چرا که نوشتن از خاطرات جنگی به حافظه قوی احتیاج دارد و شاید در روایت نبردها چیزی را فراموش کرده باشم، اما به هر حال من با توجه به دورانی که در جنگ بودم به بیان این نبردها پرداختهام. همچنین در این دفتر تلاش کردهام بنابر موقعیت نظامیام سخن بگویم. تمام نبردهای ایران و عراق، نبردهای میان گروهان نبود؛ بلکه میان دو تیپ یا دو لشگر صورت میگرفت.
بریده ای از کتاب: به نیروهای ایرانی نگاه میکردیم و از نزدیک شاهد شجاعت و قهرمانی آنها بودیم. ناگهان گروهی از ایرانیها به طرف ما حرکت کردند. به طرفشان تیراندازی کردم؛ اما آنها از مسیر منحرف نشدند و همچنان به سمت ما آمدند. سرانجام این گروه با آتش ما کشته شدند. فقط یکی از آنها توانست به یکی از سنگرها برسد و در آن پنهان شود. او به طرف سنگر ما یک نارنجک پرتاب کرد. ما فکر کردیم سنگ انداخته؛ اما آن نارنجک پنج سرباز ما را درجا کشت...