ای هجر تو وصل جاودانی!
اندوه تو عیش و شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت
خوشتر ز وصال جاودانی
بی یاد حضور تو زمانی
کفر است حدیث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت
آن لحظه که از درم برانی
کار دو جهان من برآید
گر یک نفسم به خویش خوانی
با خوندان و راندنم چه کار است؟
خواه این کن و خواه آن، تو دانی
گر قهر کنی سزای آنم
ور لطف کنی برای آنی
صد دل باید به هر زمانم
تا تو ببری به دلستانی
گر بر فکنی نقاب از روی
جبریل شود به جانفشانی
کس نتواند جمال تو دید
زیرا که ز دیده بس نهانی
نی نی که به جز تو کس نبیند
چون جمله تویی بدین عیانی
در عشق تو گر بمرد عطار
شد زندهٔ دایم از معانی
ديوان عطار نيشابوري/ فريدالدين نيشابوري.- تهران: پيام عدالت، ۱۳۹۳، ص611