بسم رب الشهدا
خداوندا! دمی بر من گذر کردی. شبم را تو سحر کردی. مرا در این دل، چو مرغی دربهدر کردی. "و لا خوف علیهم" را به زیبایی بنا کردی. در این گلگشت جانانه، به یک جرعه عطشناکی، شراب اشکهایم را به جان دل بنوشاندی. نگاهت بود آن دم که شرافت را به این مخلوق بخشیدی و من عاشق شدم بر تو، همان روزی که تو میساختی روز ازل را... و تا آخر چه سازم عشق جانسوز وصالت را؟ به عمق مردم چشمم، فقط چشمان تو باقیست و تا روز ابد من باشم و آن راز چشمانت... که شیدایم، شهیدم، عاشقم من.
شهید در زمان حیات خود همیشه نام خود را غدیر مینوشت و اینگونه علاقمند بود؛ در حالی که در مدارک و شناسنامه قدیر نوشته شده است. اگر چه قدیر یکی از اسماء الهی است، شاید به نظر او نام محلی به نام غدیر که گلواژه تشیع است هم زیبا باشد. بین عید غدیر و قربان به دنیا آمده بود و اسمش را غدیر گذاشتند.
معرفی و خوانش کتاب راز چشمان قدير: (نگاهي گذرا به زندگي باشکوه هنرمند شهيد، قدير غلامنيا)/ نويسنده: غلامحسين غلامنيا
چهارمين نشست خوانش متون دفاع مقدس همزمان با آغاز هفته دفاع مقدس و دومین سال گشایش واحد مطالعات دفاع مقدس
این نشست با مشاركت:
انديشگاه رضوي، واحد مطالعات دفاع مقدس، بسيج سازمان كتابخانه ها، گروه شهدايي سروهاي نيلوفري، گروه شهدايي رهروان شهداء
برگزار شد.
همچنين
يادآور ميشود در سال 1398 سه نشست خوانش كتب دفاع مقدس با حضور نويسنده و قهرمانان بازماندهي داستان در واحد مطالعات دفاع مقدس كتابخانه مركزي برگزار گرديد:
اولين خوانش متون دفاع مقدس (معرفي 3كتاب با حضور 3نويسنده دفاع مقدس)
دومين نشست خوانش متون دفاع مقدس با حضور استاد سعيد عاكف نويسندۀ خاك هاي نرم كوشك و نويسنده پرتيراژترين كتب دفاع مقدس
سومين نشست خوانش متون دفاع مقدس، با محوريت كتاب «جنون مجنون»
خوانش بخشهای منتخب از کتاب در نشست چهارم با محوریت موضوعی دفاع مقدس
دائما توصیه های پدر در ذهنم مرور میشد. پدر بارها تاکید کرده بود: نماز اول وقت، کسب حلال، چشم پاک و فرار از حرام، غیرت در مراقبت از خانواده و... پسرم موظب داداشت قدیر باش!
ص80- بزرگترین سنگر متعلق به مسجد بود که در آن سه نوبت نماز جماعت برقرار میشد. پس از آن سنگر آشپزخانه و فرماندهی تعمیرگاه و تدارکات قرار داشت.
ص84
قبل از انقلاب یک سرهنگ ایرانی تانکی بسیار پیشرفتهتر از چیفتن را طراطی کرده بود و آن را رژیم سابق برای ساخت به انگلستان سفارش داده بود. در این تانک علاوه بر مزیتهای زیاد همچون رفع نقص قدرت موتوری، برای هدفیابی آنقدر در تحویل تانکها که به اسم "شیرایران" نامگذاری شده بود، تعلل کرد که عاقبت انقلاب اسلامی پیروز شد و انگلیس هم کلا آن تانکها و سلاحهای دیگر را تحویل نداد.
ص90- به این فکر میکردم که حاجی قدیر در خانه مرا داداش صدا میزند، ولی همین که قفل در مغازه را باز می کند تا آخر شب مرا اوستا خطاب میکند. این همه ادب عجیب به نظر میآید.
اوستا! دارم تمرین میکنم. طراحی تمام یک چهره برام راحته اما فقط شباهت سازی در چشمها خیلی سخته. شما چطوری راحت میکشین؟... مخصوصا چشمهای شهدا رو! باور کنین همیشه فکر می کنم که چشمهای شهدا با من حرف میزنن. رازی توی چشمهای شهئاست؛ یک راز عجیب؛ خیلی جذاب و شیرین اما بزرگ و خدایی! چه جوری بگم!؟
گفتم: بله ممکن است اینطور باشه که تو میگی؛ اما به جای شعر گفتن دربارهی راز چشمهای شهدا به خانواده هاشون بدقولی نکن!
ص133-
قدیرگفت: من خوابشو دیدم، دیگه برنمی گردم. جنازه و اثری هم از من برنمیگرده. دوست دارم مثل بی بی حضرت فاطمه... ص133
ص75-76من حرکت کردم تا با تاکسی، خود را به محل اجتماع یک گروه از داوطلبان اعزام در پادگان بسیج برسانم. تا وقتی که به پادگان بسیج پایگاه اعزام نیروهای داوطلب دفاع مقدس رسیدم، اندوه جداشدن از عزیزانم دلم را میآزرد. اما درست وقتی که به جمع داوطلبان پیوستم، همه را فراموش کردم.گویی هیچ کس نیست که باید به او بیندیشم. وارد دنیایی تازه شده بودم! از مردان شصت ساله تا جوانان کم سن و سال همه میخواستند با ایثار و گذشت فراوان عملا از خاک و کیان میهن اسلامی جانانه دفاع کنند. اتوبوس ها طبق برنامه ساعت دو بعد از ظهر از پادگان بسیج بیرون آمدند و با حال و شوری که رزمندگان داشتند در خیابانها به آرامی حرکت میکردند. سپس به نیت طواف حرم رضوی در خیابانهای اطراف حرم دور زدند و از مشهد خارج شدند. هر اتوبوس تقریبا یک یا دو مداح داشت که اشعاری در عزای حضرت اباعبدا... علیه السلام و وقایع عاشورا میخواندند و رزمندگان را با روحیه ای حسینی تا اهوار همراهی میکردند.
قدیر وقتی قلمنی به دست گرفت، استعداد عجیبی از خود نشان داد. او در طول شبانه روز در هر فرصتی تمرین میکرد. به او آموخته بودم که از مشق نظری و دقت در سرمشقهای استادان دیگر هم غافل نشود. قدیر به دلیل آن که همیشه با خط خوش روبهرو بود در عرض سه ماه به مرحلهی "خوش" رسید و کمتر از یکسال بعد، به راحتی در حد عالی مینوشت. در کار تابلونویسی خطاط بودن شرط اول است. در تمرینات نقاشی و طراحی چهره هم بسیار موفق بود. قدیر با تمرینات مستمر و علاقمندانه، تابلوهایی زیبا از منظره و چهره نقاشی کرد. تا جایی که یکبار بدون اطلاع من، با فروش پنج تابلوی منظره توانسته بود برای خودش یک موتور گازی بخرد.