فالهاي شگفتانگيز حافظ/ بهاءالدين خرمشاهي، فاني تبريزي.- تهران: آيدين، ۱۳۸۹.
در کتاب حاضر که بیشترین فالهای صائب حافظ را در بر دارد، در حدود 200 فال نقل شده است که اگر به 600 سال – از درگذشت حافظ (792ق) تا امروز – تقسیم شود، می شود یک فال در هر سه سال.
منتخب از پیشگفتار کتاب:
هم جهان غیبی و هم غیب جهانی دارد
به اندازه یک کتاب در بیان و تبیین " فال حافظ " حرف دارم.
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
فال را می توان با دعا و پدیده های فراروانشناسانه مانند رویای صادقانه سنجید. از هر چند هزار دعا یکی مستجاب می شود، و از هر چند هزار رویا یکی صادقه است.
دو رویای صادقه برای بنده در حدود دو دهه پیش رخ داده که نگاهم را به جهان دگرگون کرده است. شرحش را با جزئیات در زندگینامه خود نوشتم که فرار از فلسفه نام دارد، آورده ام.
ما در این کتاب مباحث نسبتا مفصلی از کتاب الهاماتی از خواجه حافظ (از ص 49 تا ص 173) نوشته شادروان محمد وجدانی نقل کرده ایم. همچنین از ص 174 تا 211 در کتاب حاضر، از سفینه غزل جناب مسعود جنتی، با کمی ویرایش و اصلاح ابیات حافظ بر وفق نسخههای معتبر امروزین آورده ایم.
و کتاب حاضر از فالهای شگفت انگیز حافظ را بخوانند، حال و حالتشان، و نظر و نظرگاهشان، کم یا بیش تحول یا حتی تغییر خواهد یافت.
بنده طرفدار آن نظر افراطی نیستم که هر فالی که هر کس در هر زمان و مکان تحت هر شرایطی از حافظ بگیرد، صادق و صائب است.
آنکه شد محرم دل در حرم یار بماند
وآنکه این کار ندانست در انکار بماند
سخن آخر این است که از همه خوانندگان و مخاطبان گرامی درخواست دارم که حرمت دیوان و فال حافظ را نگه دارند:
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
و وقت و بی وقت در هر زمان و مکانی با دیوان حافظ و فال گرفتن از سر تفنن بازی نکنند. قرآن کتاب مقدس است که از آسمان به زمین آمده، و دیوان حافظ، کاب قدسی است که از زمین به آسمان رفته است. بدون حضور قلب، و بدون جمع شدن شرایط معنوی نباید و مبادا برای فال به سراغ دیوان حافظ برویم. زیرا به گفته خود حافظ: چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد.
(بهاءالدین خرمشاهی
تهران- اسفند 1388)
نام من شمس الدین محمد حافظ شیرازی!
" منم که شهره شهرم بعه عشق ورزیدن/ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن/ وفا کنیم. ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن" اگر چه " در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید/ زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش"اما چه کنم، عاشقم و کار عاشق، عشق ورزیدن است، عشق به همه خوبیها.
چهل سال سپری شد ... "چل سال پیش رفت که من لاف می زنم/ کز بندگان پیر مغان کمترین منم" آری "چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت/ تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود"در این مدت ریاضت آنچه یافته بودم به دولت صبر بود و یقین دارم که " الصبرمفتاح الفرج".
عمل نمودم به کلام نورانی صادق آل محمد (ع) که فرموده: "القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله" و من "پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب/ تا در این پرده جز اندیشهی او نگذارم"
و ثالثا "چو غنچه گرچه فرو بستگی است کار جهان/ تو همجو باد بهاری گره گشا می باش" و بدان که: "آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا"...
از این درد دلی که با حافظ نمودم، دلم آرام گرفت، عرض کردم؛ پروردگارا این همه لطف و احسان، و دودلی بی پایان، و هنر و معرفت حافظ از چیست؟ دیوانش را باز کردم، سبحان الله! چه جواب شگفت انگیزی: "سالها پیروی مذهب رندان کردم/ تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم/ من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه/ قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم/ این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت/ اجر صبریست که در کلبه احزان کردم/ صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم/ گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب/ سالها بندگی صاحب دیوان کردم".
(فانی تبریزی
تبریز- اسفند 1388)
اول یک فال شوخی مانند را بگویم که ما برای دو نفر اقدام کردیم به زمینه سازی تا با هم ازدواج کنند، بعد اینها با هم ناسازگار در آمدند و ناراضی. معمولا آن کسی که پیشنهاد دهنده است، تمام کاسه کوزهها سر خودش شکسته می شود. یک روزی نمی دانم ازدواج سرگرفته بود یانه، فالی از حافظ گرفتم در این مورد و آمد که:
"عرض خود می بری و زحمت ما می داری" که واقعا ما به دردسر افتادیم . هم عرض و آبروی انها بر باد رفت.
یا حالا خواهرم برای پسرش که کنکور داده بود، فال زده بود که آیا در رشتهی دلخواهش قبول می شود یا نه؟ "که طاق ابروی یار منش مهندس شد" گفته بود که پسرم مهندس می شود و پسرش رفت دانشگاه صنعتی شریف و مهندس شد.از این چیزهای جزئی خیلی زیاد است.
تفال به دیوان حافظ
سر کتاب باز کردن پیشینهی چند هزار ساله دارد. در غرب هم با کتاب مقدس تفال و استخاره می کرده اند، هم با منظومههای هومر هم با اثر ویر/زیل. در ایران باستان هم، به شهادت شاهنامه، پادشاهان و پهلونان و بزرگان فال می زدهاند و شرح بعضی از آنها در شاهنامه آمده است. در فرهنگ اسلامی- ایرانی، تفال به مصحف شریف و استخاره با قرآن سابقه ی کهنی دارد که اگر به عهدهی خود رسول الله (ص) نرسد، نمونه های تاریخی آن به قرن اول هجری می رسد.
حافظ خود به فال اشاراتی مثبت و موافقانه و امیدوارانه دارد. چنان که می گوید:
_ به نااميدي از اين در مرو بزن فالي بود که قرعه دولت به نام ما افتد
_ از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید
_ روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
اشارههای حافظ به فال از آنچه نقل کردهایم بیشتر است:
_ مگر وقت وفا پروردن آمد که فال لاتذرنی فردا آمد
_ چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این بال می زدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب می زدم
_ نظر بر قرعهی توفیق و یمن دولت شاهست
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
در روزگاران پیش از حافظ فال زدن با شاهنامه و کتابهای دیگر ( به قولی مثنوی ) رسم بوده است. ولی پس از آنکه دیوان حافظ محرم اسرار و مقبول طبع همگان واقع شد، فقط با آن فال زده می شود. و ازفالهای درست درآمدهای که با دیوان حافظ گرفتهاند، نمونههای تاریخی بسیاری نقل شده است که بسیار شگرف و موافق نیت گیرنده و خبر دهنده از غیب جهان و جهان غیب است.
"فال خوانی و انتخاب غزل فال دارای آداب و شرایطی است. با کتابی که صفحههای آن پاره یا ناقص است، فال نمی گیرند. بیش از سه فال برای یک نفر بی احترامی به حافظ است. فال خوان دیوان را مانند کتاب مقدسی در دست می گیرد. رو به قبله می نشیند(معمولا در آغاز وضو می گیرد. و سپس که رو به قبله نشسته پیش از نیت کردن صاحب فال و فالخوانی، فانحهای یا سوره/ سورههای کوتاهی از قرآن، آهسته میخواند، یا لااقل سه صلوات می فرستد و ثواب قرائت آنها را به روح حافظ حوالت می نماید.) پس از آنکه صاحب فال نیت کرد، فالخوان با سر انگشت، معمولا با چشم بسته، صفحهای را نشان کرده و کتاب را می گشاید. غزل فال، اولین غزل در صفحهی (سمت) راست است. اگر شروع غزل در صفحهی قبل باشد، ورق زده و از مطلع غزل میخواند. غزلی را که (بلافاصلهی) بعد از آن میآید، " شاهد فال " گویند. (وبیت اول، و بعضی سوم و بعضی هفتم یا سه بیت اول آن را نیز دنبال غزل اصلی به عنوان تکلمهی آن میخوانند). (به شاخ نباتت قسم، ص 42-43)
گفتنی است که اگر غزل منفی و ناامید کننده باشد، گیرندهی فال یا فالخوان چنین اظهار نظر میکند که " فال راه نمی دهد". پر و بال دادن به غزل فال به درجهی ادب زنی و نکته دانی و هوش و هنر فالخوان مربوط است که بیتی را یا کلمه و تعبیری را برجسته کند، یا به هر حال ربط اصلی فال را پیدا کند.
حکایت پنجم _ دیگر از حکایاتی که حسین کفوی در کتاب خود آورده این است: که چون سید قاسم انوار در هرات رحل اقامت افکند و عامهی مردمان آن دیار به وی گرویدند، میرزا شاهرخ گورکان( که ظاهرا از جمعیت او بیمناک شده بود) حکم به اخراج و تبعید او کرد و ماموری شدید العمل را به اجرای این حکم گماشت و آن مامور کار را به سید سخت گرفت؛ سید هم می خواست سبب این حکم را بداند تا اینکه اتفاقا به دیوان خود تفال زد و ابیاتی آمد که این بیت از آن جمله بود:
قاسم سخن کوتاه کن، برخیز و عزم راه کن
شکر بر طوطی فکن، مردار پیش کرکسان
مامور شاهرخ این قضیه را به شاهرخ اطلاع میدهد و شاهرخ سید را احضار می کند، و می گوید: سبب تسامح و تعلل در اطاعت امر اولوالامر چیست؟ به دیوان خودت هم که تفال زدهای و اشاره به حرکت شده است، دیگر توقفت در پای تخت من وجهی ندارد. سید در جواب گفت: امتثال امر سلطان واجب و تاخیری برای مهیا ساختن لوازم است. اتفاقا دیوان حافظ در مجلس شاه بود و او به سید داده و میگوید: از این دیوان تفال بزن اگر اشاره به حرکت و مسافرت آمد، بی درنگ عزم راه کن و اگر به اقامت اشارت رفت، من نیز موافقت خواهم کرد، پس دیوان را به دست سید می دهند و او فال میزند و این غزل میآید که:
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
حکایت اول – در تذکرهی مرآتالخیال است که بعد از درگذشت خواجه حافظ به عالم باقی در زمان شاه منصوربن محمد مظفر بعضی از علمای وقت و متشرعین به سبب اشعاری که از او در وصف باده و نگار و امثال آن شنیده بودند از حضور در تشییع جنازهی او و نمازگزاردن بر او امتناع نمودند. معتقدین و طرفداران حافظ قرار بر این گذاردند که اشعار او را که بر قطعات کاغذ نوشته شده و هنوز مدون نگردیده و به صورت کتاب و دیوانی درنیامده بود، آنچه که موجود است جمع آوری و در کوزهای کنند. آنگاه برای تفال طفل خردسالی را بگویند تا یکی از آن ورق پارهها را بیرون آورد و بر مقتضای اشعاری که در آن نوشته است عمل کنند. چنین کردند و بر ورقهای که به دست آن طفل بیرون آمد غزلی مکتوب بود که یک بیتش چنین بود:
قدم دریغ مدار از جنازهی حافظ
که گرچه غرق گناهست میرود به بهشت
علما و مشایخ مزبور را حیرتی عجیب دست داد و جنازهی حافظ را تشییع کردند و بر او نماز گزاردند و با عزت و احترام تمام به دفن او پرداختند و این واقعه موجب ازدیاد عقیدهی مردم دربارهی حافظ گردید و او را از آن به بعد لسانالغیب خواندند.
حکایت بیست و دوم- مردی شاعر که تخلص وی "ناهید" بود ارادت درستی به خواجه حافظ نداشت و موضوع فال و تفال از دیوان خواجه را کاری عامیانه و سطحی میدانست. تا اینکه دوستان و آشنایان به ناهید پیشنهاد میکنند موضوع را به خود حافظ و دیوان او واگذار کند و در این باب تفالی بزند. شاعر مزبور و موافقت مینماید و از دیدان حافظ لسانالغیب تفالی میزند این شعر میآید:
غزلسرایی ناهید صرفهای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
حکایت صد و سیزدهم _ جناب آقای حاج جلال اتفاق که یکی از مداحان شهیر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است، روزی اظهار داشتند، اولین بار که به تهران رفته بودم، بیست تومان پول داشتم و در محلهی سبزه میدان نشسته بودم و غرق در تحیر که بار پروردگارا! کجا بخوابم و چه چیزی خواهم خورد؟! در این اندیشه بودم که دیوان حافظ را از جیبم بیرون آوردم و تفال کردم، این بیت آمد:
حافظ قلم شاه جهان رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشهی باطل
غزل مرا آنچنان مست و از خود بی خود کرد که نمی دانستم چه کنم، ناگهان یک نفر با نام، مرا صدا زد، جلال! تو اینجا چه کار می کنی؟ دیدم آقای علی اکبر حامدی است، شاعر بودند و حامد تخلص میکردند، وضعیت خویش را بازگو کردم، گفت: با من بیا تا تو را به یکی از مسافرخانهها راهنمایی کنم. رفتیم، دیدم در خانه اش را باز کرد و فرمود: این مکان محل استراحت توست. دو سال مرا در آن مکان نگه داشت و تحول خاصی در معیشت من به وجود آمد که حالا هم هر چه دارم از برکت آن دارم و هرگز فراموش نمی کنم که: " از بهر معیشت مکن اندیشهی باطل ".
حکایت صد و چهل و سوم _ دانشمند نیک گهر جناب استاد دکتر مهدی محقق داستانی را از استاد بزرگوارش مرحوم شیخ محمد علی مدرس خیابانی صاحب کتاب نفیس ریحانه الادب نقل میکند، که آن مرحوم فرمود: روزی در این اندیشه بودم که آیا حافظ مردی باایمان و عابد متشرع بوده است یا نه؟ فکر کردم که از خود او فال بگیرم شاید خود، پاسخ مرا بدهد و وقتی دیوان را باز کردم این غزل آمد:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار چه مست
همه جا خانهی عشق است چه مسجد چه کنشت