بیخبر از لحظه دقیق تحویل سال نو در زندانهای عراق/ عید نوروز و شگفتزده شدن اسرا از هنر آشپزی
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) علی ابراهیمنژاد، از آزادگان جنگ تحمیلی در بخشی از خاطراتش در کتاب «هفتسین روی خاک» مینویسد: «... من از جمله افرادی بودم که مدام از این سوله به آن سوله، توسط عراقیها جا به جا میشدم. به قول آنها، من جزو دستهی شورشیها بودم و روی ذهن بچهها تاثیر میگذاشتم؛ اما این جا به جاییها نمیتوانست روحیه من را ضعیف کند و باعث شود از انجام و برگزاری مراسم عید، غافل شوم. آنجا، احساس میکردیم همه اعضای یک خانواده هستیم؛ مثل برادر، پدر و فامیل. نزدیک عید نوروز سولهها را تمیز میکردیم.
سهچهار نفر از بچههای هنرمند، تکهای از ابرهای داخل تشکهای ابری که برای خوابیدن به ما داده بودند، میبریدند و روی آن با طرحهای مختلف حکاکی شده را رنگآمیزی میکردند. از علفهای توی محوطه، رنگ سبز تهیه میکردند و بقیهی رنگهای مختلف، از جمله بنفش، قرمز یا نارنجی بود. با رنگهایی که ساخته بودند، داخل طرحهای حکاکی شده رنگآمیزی میکردند و بعد، به عنوان تزئینات، شکلهای مختلف ساخته شده را به در و دیوار سوله آویزان میکردند تا برای عید نوروز، سولهمان رنگ و بوی تازهای به خود بگیرد.
از لحظه دقیق تحویل سال نو بیخبر بودیم. یک تلویزیون داشتیم. عراقیها، تلویزیون را برای آزار و شکنجه روحی ما داده بودند، چراکه نفر آخری که انتهای سوله نشسته بود، حتی خود تلویزیون را نمیدید، چه برسد به این که صدایش را بشنود. آنها میخواستند به این وسیله بین ما اختلاف بیندازند و باعث درگیری بین ما شوند، اما هرگز موفق نمیشدند. بچهها تلویزیون را فقط برای اطلاع از اخبار روز جهان و وضعیت کشورمان میخواستند، نه تماشای برنامههایی که از تلویزین عراق پخش میشد؛ بنابراین بین خودمان دست به کار شدیم و تقویم را نوشتیم.
برآورد کردیم که چه روزی روز اول سال نو است تا از قبل برای آن روز برنامهریزی کنیم. بچهها سعی میکردند از وقتشان به بهترین نحو برای خدمت به دیگران استفاده کنند. ما برای زندگی کردن مثل همه، نیازمند لوازم بودیم و چون آن لوازم در اختیار ما نبود، همهی توانمان را به کار میگرفتیم تا آنچه میخواهیم، به دست بیاوریم و خودمان آن را میساختیم...
نزدیکیهای عید نوروز که میشد، هرکس، هر هنری که داشت، در آشپزی به کار میگرفت و سعی میکرد، دیگران را شگفتزده کند. بچهها انواع مرباها را با پوست انار، پوست پرتقال و... درست میکردند. شیرینیها و شکلاتهای خوشمزهای هم درست میکردند. ما سفرهی هفتسین نداشتیم، اما روز اول سال نو، یک سفره ی بزرگ پهن میکردیم و همه دورش مینشستیم. همهی غذاها، شیرینیها و مرباهایی را که از قبل تهیه کرده بودیم، توی سفره میگذاشتیم.
روز اول عید سال 1369 خوراکی خوشمزهای بچهها درست کردند که باعث شادی همه شد. داخل نان سمون را خالی کرده بودند و خمیر داخلش را درآورده بودند. پرتقالی را پرّه پرّه کرده بودند و داخل نان خالیشده، چیدند و روی آن شکر ریختند. از همین راههای ساده، سعی میکردیم در زندگی تکراریمان تنوع ایجاد کنیم. روز عید نوروز، همه ردیف مینشستیم برای تماشای برنامههایی که از قبل آماده شده بود.
موسیقیهای اصیل مازندرانی را بچههای مازندران با صدای خوششان میخواندندو سروهای محلیمان را اجرا میکردند. بچههای بجنورد، چوپانبازی میکردند و هر گروهی فرهنگ اصیل منطقهی خودشان را به معرض نمایش میگذاشتند و از برگزاری مراسم عید نوروز خودشان تعریف میکردند.»
* کتاب «هفتسین روی خاک» نوشته مریم سادات ذکریایی، ناشر: کنگره شهدای مازندران