حائری مازندرانی با سند خود آورده است که: چون بیماری فاطمه (س) فزونی یافت، علی (ع) بر بالین او آمد، کودکانش نزد او بودند، بالش او از پوست گوسفند، و بستر او از کرک شتر بود، از یاد پروردگارش غافل نبود، فرمود: ای پسر عموی من! ای باب شهر علم پیامبر! ای همسر دنیا و آخرت من ! و ای صاحب نسل پاک ! به تو سفارش می کنم پس از من ازاین دو کودکم(حسن و حسین) مراقبت کنی، اینان نور چشم پیامبرند ، برای ایشان داغ فراق جدشان بس است، وبه زودی مادرشان را هم از دست می دهند، آنان را از زیارت قبرمن باز مدار،زیرا قلب من با ایشان است، و بدان ای پسر عموی من! من از تو راضیم، آیا تو از من راضی هستی ؟ به اندازه ی توانم به تو خدمت ، و کمک کردم، در روز جو آرد کردم ، و در شب با مشک ، آب از چاه کشیدم ، با این حال به تقصیر خود در حق تو اعتراف دارم ، مرا حلال کن ، زیرا پیش روی ما گردونه ی (هراس انگیزی) است که جز سبکبار از آن نمی گذرد.