آخ آخ! چه حظی داشت صبح زود که از خانه بیرون می آمدی و بوی آجر آب خورده و نم و خاک تازه و نسیم صبحگاهی به مشامت می خورد، انگار این خاک پیوستگی عجیبی با تو داشت، مگر نه اینکه گفته اند: آدمی از خاک است و سرانجام خاک خواهد شد آنگاه بود که صبح سرشاد و قبراق می خواستی روز خوب و با برکتی را آغاز کنی، به همه سلام کنی و پاسخ سلام همه بچه ها بدهی.
آیین دیرپای آب و جاروکردن در خانه ها هنوز هم در برخی کوچه های قدیمی یزد برپاست و مادران امروزی به پیروی از سنتی که از مادران خود آموخته اند کوچه و در ورودی خانه را آب و جارو می کنند و هرکس حریم خانه اش را آب می پاشد و این بود که در نهایت همه کوچه تمیز می شد.
زنان یزدی بر این باور بودند که اگر صبح زود در خانه را آب و جارو کنی خضر پیامبر به در خانه ات می آید و قدمش خوش یمن و مبارک است . آنگاه هر حاجتی داشته باشی برآورده می کند این باور که ریشه در اعتقادات پاک ایرانیان داشت از سوی زرتشتیان و یهودیان یزد هم رعایت می شد و این چیزی نبود جز پایبندی مردم ایران زمین به پاکی و پاکیزگی و بهداشت جان و تن. آن وقت ها که شهرداری به معنای امروزی نبود تا رفتگری داشته باشد و کوچه و خیابان را جارو کند این وظیفه را خود مردم بر عهده داشتند و چون این وظیفه را از یاد بردند به یک باره شهرها آلوده شد و هرکسی به خود حق می داد زباله اش را هرجا دلش خواست بریزد و شهرها را زشت کند و از این رو شعار شهر ما خانه ما باب شد تا آن وظیفه از یاد رفته را یادآوری کند.
آخ آخ! که چه آیین ها و سنت های زیبایی داشتیم و زندگی ماشینی و کور امروزی یکی یکی آن ها را از یادمان می برد: دید و بازدید بزرگان وخویشان، دستگیری از نیازمندان، حل اختلاف ها با ریش سفیدی بزرگان، زندگی های شصت تا هشتاد ساله بدون طلاق، با کم ساختن و قناعت، با ادب نشستن جلوی بزرگ ترها، کسب وروزی حلال با سود منطقی، سلام و پیش دستی در سلام کردن، جوانمردی و لوطی گری، ناموس و ناموس پرستی، احترام به بزرگ تر ها و ریش سفیدها و . . .
(یزد یادگار تاریخ (ج2)/ حسین مسرت. تهران: یزدا، 1398. .ص 622).
مژگان شکرریز یزدی (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).