دخترک کبریت فروش و 53 داستان دیگر/ هانس کریستین آندرسن، ترجمه جمشید نوایی. تهران: نگاه،1397.
دخترک کبریتفروش که یکی از معروفترین آثار کریستین آندرسن است که نخست در دسامبر 1845 به چاپ رسید. این داستان دربارهی دخترک کبریتفروش فقیری است که در سرمای منجمد کنندهی شب سال نو سعی دارد تا کبریتهایش را به مردمی که مشغول خرید هستند بفروشد، اما کسی به او توجهی نمیکند و او که در پایان شب یکه و تنها در خیابان باقی مانده است. با روشن کردن تک تک کبریتها و دیدن رویاهایش در نور آنها در گوشهی خیابان از سرما جان میسپارد.
هانس کریستین آندرسن (Hans Christian Andersen)، نویسنده معروف اهل دانمارک است که از معروفترین کتابهایش میتوان از پری دریایی کوچولو، پری جنگلی، بندانگشتی، جوجه اردک زشت، زندگی من، ملکه برفی، دخترک کبریت فروش و لباس جدید امپراتور نام برد.
در بخشی از کتاب دختر کبریتفروش و 53 داستان دیگر میخوانیم:
سوز سرما قیامت مىکرد، برف مىبارید و هوا رو به تاریکى مىرفت. آخرین شامگاه سال بود، شب سال نو. در این هواى سرد و تاریک دخترکى در خیابان مىپلکید. یک لاقبا و پا و سر برهنه بود. از خانه که آمد بیرون دمپایى پایش بود؛ اما برایش خیلى بزرگ بود راستش، دمپایىها مال مادرش بود. وقتى دخترک داشت از وسط خیابان شتابزده مىگذشت تا از سر راه کالسکه تیزرویى کنار برود، هر دو دمپایى را گم کرده بود. یک لنگهاش را نتوانست پیدا کند، و لنگه دیگر را پسرکى درر بوده و هرّهکرّهکنان فریاد زده بود که وقتى صاحب طفلى شود، آن را ننویش مىکند.
و حالا دخترک بیچاره پاى برهنه کوچه و خیابانها را گز مىکرد. پاهایش از سوز سرما ورم کرده و قرمز شده بود. دستهاى چوبکبریت بهدست داشت و بیش از آن در جیب پیشبندش بود. تمام روز نه کسى از او خرید کرده و نه یک پاپاسى کف دستش گذاشته بود. سرما زده و گرسنه، در شهر پرسه مىزد؛ چشمش از زندگى ترسیده بود، طفلک بیچاره! دانههاى برف رو گیس دراز بورش مىبارید. خرمن گیسوانش به زیبایى تمام پشت گردنش حلقه شده بود، اما او به این طور چیزها هیچ وقت توجهى نمىکرد. از پنجره تمام خانهها نور مىتابید، و بوى بریان شدن غاز در سراسر خیابان به مشام مىرسید. خب، شب سال نو بود دیگر و همین فکر او را به خود مشغول مىکرد.
بارى، رفت رو سکو کوچک وسط دو خانه نشست و پاها را زیرش جمع کرد. اما بیشتر سردش شد. مىترسید برگردد به خانه، چون یکدانه کبریت هم نفروخته بود و نگران بود احتمالاً از پدرش کتک بخورد. بهعلاوه، خانهاش دستکمى از سرماى خیابان نداشت. در یک اتاق زیرشیروانى سفالى زندگى مىکرد. با آنکه آنها سعى کرده بودند سوراخها و شکافهاى بزرگ را با کاه و کهنهپ ارههاى بگیرند، باد زوزهکشان به درون مىوزید.
نگارش: مژگان شکرریز یزدی (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).