خدمات کتابخانه گویای رضوی

. عضویت رایگان در کتابخانه 
. ارائه خدمات و استفاده از تجهیزات موجود در محل کتابخانه
. تهیه کپی از منابع اطلاعاتی موجود در کتابخانه بر روی  DVD  و یا هرنوع حافظه جانبی دیگر
. خدمات امانت منابع 
. استفاده از خدمات کتابخانه سیار و تحویل  رایگان منابع درخواستی در محل مورد درخواست اعضای کتابخانه
. ارسال منابع درخواستی اعضای کتابخانه گویای رضوی به سراسر ایران از طریق پست

نشانی: خیابان طبرسی، چهارراه مجلسی ، خیابان مجلسی غربی 1 .        
تلفن آقایان: 32713070-051
تلفن بانوان: 32700115-051

نظرسنجی

نظرتان در مورد سایت چیست؟

انتخاب‌ها
۱۴۰۰-۰۹-۰۶
غواص‌ها بوي نعنا مي‌دهند
غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند روایت داستانی ۷۲ غواص لشکر انصارالحسین همدان است که به قلم حمید حسام به رشته تحریر درآمده است.

  کتاب گويا غواص‌ها بوي نعنا مي‌دهند [لوح فشرده ويدئويي]
عوامل توليد:  نوشته: حميد حسام؛ گوينده: سياوش حقيقي آذر؛ صدابردار و تدوين: هاني شرار؛ تهيه‌کننده: کتابخانه تخصصي موزه دفاع مقدس و ترويج فرهنگ مقاومت شهيد سوداگر
پديدآوران:  حسام، حميد، ‎۱۳۴۰ -، نويسنده
 حقيقي آذر، سياوش، گوينده
 شرار، هاني، صدابردار و تدوينگر
تنالگان:  ‎۱.باغ موزه دفاع مقدس و ترويج فرهنگ مقاومت. کتابخانه تخصصي شهيد سوداگر
 ‎۲.موزه انقلاب اسلامي و دفاع مقدس
 ‎۳.بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس. نشر صرير
محل توليد:  تهران
توليد کننده:  موزه انقلاب اسلامي و دفاع مقدس: نشر صرير
تاريخ توليد:  ۱۳۹۶
مشخصات فيزيکي:  ‎۱ لوح فشرده ويدئويي: صدا
مدت/حجم:  ‎۳۱۸ مگابايت
موضوع:  ‎۱.جنگ ايران و عراق، ۱۳۵۹ - ‎۱۳۶۷ -- خاطرات.  
 ‎۲.غواصان -- ايران -- خاطرات.  
نوع:  ماده شنيداري
جملاتی از کتاب غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند
موج را می دیدیم و مسیر آب را که از سد گتوند میرفت سمت شوشتر. داشتیم خرامان می رسیدیم به اردوگاه غواصان لشکر. چندتا غواص هم دیدیم که تازه از آب زده بودند بیرون. کریم مطهری هم بین شان بود. تا ما را دیدند، آمدند ایستادند جلوی موتوری گردان و برامان دست تکان دادند و خندیدند. لباس همه مان خیس بود. غواص ها از آب و ما از شرجی گرمای هوا و گرمای مضاعف مینی بوس. دیده بوسی و خوش وبش که تمام شد، من ماندم و کریم. کریم سر درد دلش باز شد و گفت " یک تیپ نیرو از دزفول تقسیم شده‌اند و خیلی ها التماس دعا دارند که بیایند پیش ما." گفت " او فقط توانسته دوازده نفرشان را جدا کند، هر چند که مسؤولین لشکر زیاد از قد وقواره و قوه بنیه شان راضی نیستند." گفت " البته این ها زیاد مهم نیست. شنیده که شهر خبرهایی است و بمباران پشت بمباران.
منتظر جواب من بود. چی داشتم که بگویم. نفسم را با صدا دادم بیرون و سر تأسف تکان دادم. لب هم گزیدم. گفتم: چی بگویم که نگفتنم... و چشمم به یک غریبه افتاد، از همان تازه واردها، که یک کلمن قرمز گرفته بود دستش و شده بود سقّای بچه هایی که تو گرمای چهل وپنج درجه تابستان داشتند له له می زدند.

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید