عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ضمن تبیین ویژگیهای حکمرانی در سیره امام علی(ع) بیان کرد: حکمرانی در سیره امام و دیگر ائمه(ع)، امری زمینی شمرده میشود و مردممحور و عرفی است و به بیان دیگر حکمرانی با امامت کاملاً متفاوت است.
نشست «حکمرانی علوی در رویکرد تمدنی»، شب گذشته، ۱۵ اردیبهشت با سخنرانی سیدعلیرضا واسعی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد که در ادامه متن آن را میخوانید؛
حضرت امیر(ع) در خطبه ۲۰۰ نهجالبلاغه، بهخوبی دیدگاه حکمرانانه خود را مطرح میکند. امام(ع) میگویند به خدا سوگند، معاویه زیرکتر از من نیست، اما او پردهدری میکند. اگر پیمانشکنی ناخوشایند نبود، کسی از من زیرکتر نبوده است. این نشان میدهد امام(ع) نمیخواست به هر طریقی حکمرانی کند، بلکه میخواست اهدافی را دنبال کند. سپس امام(ع) میگوید هر پیمانشکنی به گناه میانجامد و هر گناهی به سمت تاریکی است و در روز قیامت این فرد به عنوان فرد فریبکار مشخص میشود. بحث من حکمرانی علوی در رویکردی تمدنی است. حکمرانی امری ضروری است و اساس اجتماع بر آن استوار است، هر چند در باب عقلی یا شرعی بودن حکمرانی بین مسلمین اختلاف وجود دارد.
برخی میگویند اگر قرآن و سنت نمیگفت، به طور طبیعی به سوی تشکیل حکومت نمیرفتیم و استدلالهایی داشتند از جمله اینکه آدمها عقل و شعور دارند و نیازی به فردی که بخواهد سیادت و سروری داشته باشد ندارند و به مقوله تشریع ارجاع میدهند. اما دسته دیگر که البته امروزه اکثریت جامعه را تشکیل میدهند این دیدگاه را قبول ندارند و میگویند همین که انسانها جامعه را تشکیل میدهند، به حاکم نیازمند میشوند تا مشکلات برطرف شود. بنابراین حکمرانی امری ضروری است.
این بحث در میان فلاسفه سیاسی نیز وجود داشته که حاکم چه وظیفهای دارد. مسلمین به مقولاتی اشاره میکنند که شاید فلاسفه به نحوی متفاوت سخن بگویند، اما این مسئله مورد قبول است که وظیفه حاکم تأمین آسایش است و برای آزادی و نظم جامعه تضمینهایی را در نظر میگیرد و آنچه عموم فلاسفه سیاسی به آن تاکید دارند، این است که سعادت مردمی باید تامین شود. در مورد سعادت نیز بحثهای زیادی در گرفته که مراد از سعادت چیست؟ دو دیدگاه عرضه شده که برخی گفتهاند سعادت آن است که رنجهای انسانها کاهش یابد و وظیفه حاکم آن است که بتواند دردهای مردم را کاهش بدهد، اما دیدگاه دیگر این است که اینکه آلام مردم کاهش یابد، حداقل انتظار است و حاکم باید خوشایندی مردم را افزایش دهد.
برخی میخواهند حکمرانی را دینی نشان دهند و میخواهند بگویند بین حکمرانی و امامت امت ملازمهای وجود دارد. این یکسری تبعاتی دارد و مشکلی است که در مطالعات سیرهای با آن روبهرو هستیم و این پیشفرض در ما وجود دارد که همه پیشوایان به دنبال حکمرانی بودند و میکوشند تا از سیره امامان امری سیاسی استخراج کنند. مشکل دیگر این است که این حکمرانی را مشروعیت آسمانی دادهایم و ائمه(ع) نیز از طرف خدا مأموریت حکمرانی را داشتهاند و اگر امامی نیز توفیق نیافت تا این جایگاه را اعمال کند به دلیل ضعف مردم یا عدم مقبولیت عامه بوده است. اما این عدم مقبولیت، مشروعیت را زیر سوال نمیبرد.
اما بحث در مبنای عقلانی و انسانی و دنیاییبودن حکمرانی پیش خواهد رفت و این پیشفرض بنده است و البته این نگاه را پیشداورانه القا نمیکنم، بلکه با نگاهی که به سیره امام علی(ع) داشتم فهمیدم نگاه امام(ع) به حکمرانی نگاه انسانی است.
در فلسفه سیاسی، گونههایی از حکومت تعریف شده است که از تئوکراسی تا خداحاکمی و ... است و نهایتا به دموکراسی میرسیم که در طول تاریخ تجربه شده و بشر اینها را پشت سر گذاشته است. آنچه بیش از همه مورد توجه مردم بود و این گونه مورد پیروی قرار میگرفته است، یکی اتوکراسی است که از آن به تکسالاری یا نظام پادشاهی یاد میکنیم که در آن یک فرد حاکمیت دارد و بقیه صرفا تبعیت میکنند و حق دخالتی ندارند. نوع دیگری که بیشترین همراهی را داشته است، گروهکسالاری بوده است که دستهای و خانوادهای، حاکمیت را به دست میگرفتند و اعمال قدرت میکردند. ارسطو بیشترین بحث را در حوزه فلسفه سیاسی داشته و او مدل پادشاهی را شکل طبیعی حکومت میدانست و نوع دوم را قبول ندارد. ارسطو میگوید اولیگارشی، حکومت فاسده است و طبق این دیدگاهها، فارابی نیز در مدینه فاضله میآید و مدینه فاضله و مدینه فاسقه را بحث میکند. از این بحثهایی که صورت گرفته است عموما روی حکومت آریستوکراسی یا شایستهسالاری تاکید شده است.
انسان دارای ویژگیهایی است که باید مورد احترام قرار بگیرد که باید به او حقوقی باید داده شود که حق تصمیمگیری برای خود در امور فردی و اجتماعی است. باید دید آیا امام(ع) در حکومتداری خود و در حاکمیت خود به این مقوله توجه داشتهاند یا خیر؟ آیا برای آدمیان این حق را باور داشتهاند یا چنین نبوده است. سومین نکته اینکه، وقتی انسان پا به عرصه اجتماعی میگذارد وجود قانون و مجری قانون و ضمانت برای اجرای قانون ضروری است. این نکته در عین بداهتی که دارد برای بسیاری از متفکرین مغفول بوده است. وقتی کتابی مانند «الاحکام السلطانیه» را مطالعه میکنیم، میبینیم سخنی از مقوله انتظام جامعه یا قانون و حقوق مردم مشاهده نمیکنیم و در میان متفکرین اسلامی، چیزی با این عناوین دغدغهساز نبوده است، بلکه بیش از هر چیزی شریعت و دیانت و اجرای احکام مهم بوده است. بنابراین برای حاکم چند وظیفه را برمیشمردند که یکی از آنها حفظ مرزها بوده و دیگر اینکه جلوی تجاوز دیگران را که به شورش میانجامد بگیرد و شریعت و احکام دینی را به درستی پیاده کند.
برای فلاسفه اسلامی یا متفکرین اسلامی دغدغههای کلامی که امروزه مورد بحث است، کمتر مورد بحث بوده و اساسا حکمرانی در فکر و فرهنگ اسلامی از یک پایه و اساس خیلی روشن برخوردار نیست. حیات اجتماعی نیازمند نظم است و نظم، الگو یا چگونگی رفتار منطبق بر ضوابطی است که مانع تجاوز انسانها به یکدیگر و به حقوق دیگری میشود و پای قانون به میان میآید و برای اجرای آن مجری لازم است و برای ضمانت اجرا نیازمند حدود و تعزیرات یا جرائم و کیفرها هستیم.
نکته چهارم اینکه همه مدلهای حکمرانی، در یک آزمون و خطایی نشان دادهاند که خوبیها و بدیهای آنها چیست، تا اینکه بهترین نوع حکومتی که امروزه مورد تاکید قرار گرفته حکومت دموکراسی است و این نوع حکومت شاید مورد قبول همگان نباشد. برخی این ذهنیت را دارند که آیا حکمرانی در نگاه امام علی(ع) با دموکراسی پیوند داشته است یا خیر و یا در نظام حکمرانی امام علی(ع)، مردم چه نقشی داشتهاند. در طول تاریخ حکومتهایی که تجربه شده است، در نهایت جای خود را به یک حکومت دیگر داده و امروزه به دموکراسی ختم شده است، اما نوع حکومت در گذشته به نحوی از قابلیت دفاع برخوردار است. گرچه حکمرانی علوی حکمرانی تکنفره و اتوکراسی است، اما به دلیل رویکردها و شرایطی که دارد کاملاً قابل دفاع است و امروزه نیز اگر آن نوع حکومت باشد میتوان از آن دفاع کرد. حکومت علوی به گونهای به سمتوسوی ارزشگذاریهایی میرفت که با دموکراسی که امروزه وجود دارد، همسویی دارد.
نکته پنجم این است که اساساً حکومتها به ذاته مورد ارزیابی باشند یا خیر، وسیلهای برای رسیدن به هدفی هستند. در یک نگاه غایتاندیشانه اگر حکومتها را ببینیم، نوع داوری ما تغییر میکند. اینکه بپرسند آیا حکومت تئوکراسی بهتر است یا دموکراسی یا ... ، به سادگی به آن جواب نمیدهیم و میگوییم انتظار ما از حکومت چیست؟ اگر انتظار ما این است که جامعه را به جایی برساند، آن وقت نگاه ما به حکومت ابزاری میشود و نوع حکومت اهمیت ندارد. البته نوع حکومت میتواند راه رسیدن به اهداف را به ما نشان دهد، اما تجربه نشان داده که در تاریخ، حکومت پادشاهی طوری بود که مردم کاملا رضایت داشتند و در دورههایی از تاریخ حکومتهای دموکراسی نتوانستند آن طور که بایسته آدمیان است حکومت کنند. بنابراین مهم این است که حکومت چطور عمل میکند تا غایت مطلوب حاصل شود و اهداف شایسته مورد دستیابی آدمیان باشد.
از یک واقعیت نباید گذر کنیم؛ در جوامع دارای سطح آگاهی پایین یا سطح اندیشه متوسط به پایین، بدون هیچ تردیدی حکومت دموکراسی پاسخگو نیست. در خطبهای از نهج البلاغه امام(ع) به این نکته تاکید میکند که اگر من در امری ببینم نظر شما موجب تصمیم بهتر میشود، مشورت میکنم، اما در مسائل دینی نیازی به مشورت نمیبینیم.
نکته ششم اینکه امام(ع) در مقوله حکمرانی بر شایستهسالاری تاکید داشته است. امام(ع) در جاهای مختلفی آن طور که در نهج البلاغه منعکس شده است یا آن طور که در کتب تاریخ دیده میشود، مکرر بر این نکته تاکید دارد که من حکومت را طلب نمیکنم و به دنبال تصدی حاکمیت بر شما نیستم و نشان میدهند برای حکمرانی حداقل اعتبار را نیز قائل نیست. دغدغه امام(ع) این است که متصدی حاکمیت نمیتواند یک فردی بدون شایستگیهای لازم باشد. امام(ع) به مقوله ایمان اشاره کرده که در آن معنا، انسان مؤمن به تعالیم دینی پایبند است و انسانی که از این ویژگی برخوردار است، هرگز خیانت نمیکند. دیگر اینکه، سنتگرایی به مثابه قانونگرایی است و سوم هم پارسایی است.
حکمرانی در سیره امام(ع) و دیگر ائمه(ع)، امری زمینی شمرده میشود و مردممحور و عرفی است و به بیان دیگر حکمرانی با امامت کاملا متفاوت است. در خطبه ۲۰۵ نهجالبلاغه امام جملهای دارد که نشان میدهد نگاه امام(ع) به حکمرانی آسمانی نیست. امام(ع) در خطاب به طلحه و زبیر میگویند سوگند به خدا، من به خلافت رغبتی ندارم و شما بودید که من را به سوی آن خواندید؛ یعنی امام(ع) به حکمرانی، زمینی نگاه میکند و آن را امری انسانی میداند. امام(ع) میگوید انتظار نداشته باشید در امور شرعی با شما مشورت کنم، اما در امور سیاسی، نظرخواهی میکنم.
اساس حکمرانی امام(ع) بر دو اصل مهم استوار است؛ یکی اصل انسانارزشی است که در نگاه امام(ع) و در رویکرد سیاسی امام(ع)، ارزش انسان بسیار مطرح بوده و دغدغه امام(ع) این بود که انسان بما هو انسان بتواند در جامعه زندگی داشته باشد و انسان نباید فقط خودش را ببیند. بحث دوم نیز عبارت از عدالت است که مراد بیشتر عدالت توزیعی است. حکمرانی امام(ع) در این خلاصه میشود که امام(ع) به این مسئله روی داشتند که آدمیان کرامتشان محفوظ باشد و همه انسانها از حقوق مساوی برخوردار باشند.