کمالالدین غراب، نویسنده و کارگردان تئاتر، بهمناسبت ۲۵ اردیبهشتماه و سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، درخصوص نقش و جایگاه فردوسی توسی در احیای زبان و ادبیات فارسی و اثرگذاری شخصیت او در ترویج اندیشههای دینی، اظهار کرد: در ابتدا، قصد دارم از دو نمایش درخصوص حکیم فردوسی، سخن بگویم. نخست نمایش «زال و رودابه» که با همکاری خانم آزاده صهبایی نوشته و اجرا شد، همچنین نمایش «رستم و سهراب» که در مرحله آمادهساری برای اجراست، متن آن به رشته تحریر درآمده و دیدگاه خود از فردوسی، آنگونه که به زبان تئاتر نزدیکتر است، عنوان میشود.
این خادم قرآن ادامه داد: نمایش «رستم و سهراب» گفتوگویی تخیلی میان فردوسی و فرزندش است که در این گفتوگو، وضعیت زندگی فردوسی، شرایط اقتصادی که او و خانوادش در آن گرفتار بودهاند، همچنین رسالتی که فردوسی نسبت به احیای زبان فارسی بر دوش خود احساس میکرد، به روی صحنه خواهد رفت.
غراب افزود: فردوسی در تنگنای اقتصادی قرار داشت و آنچه که در منابع ذکر شده است، اعتراضاتی نیز از سوی خانواده او صورت میگرفت، البته شاید تاریخ این موضوع را تصریح نکرده باشد، اما از آنجا که میدانیم که او در تنگنای اقتصادی بوده و بعضاً بزرگان منطقه به او یاری میرسانند تا رسالت بزرگ احیای زبان فارسی در قالب شاهنامه را به انجام برساند، اینگونه تصور کردیم، ممکن است برخی از ارتباطات بین پدر و پسر، ناشی از مشکلات اقتصادی فردوسی بوده باشد.
این نویسنده و کارگردان تئاتر بیان کرد: فردوسی سوگنامهای در رثای پسر خود سروده است که در آن تصریح میکند که فرزندش رابطه خوبی با او نداشته و از پدر خشمگین بوده است:
مرا سال بگذشت برشست و پنج/ نه نیکو بود گر بیازم به گنج
مگر بهره بر گیرم از پند خویش/بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
مرا بود نوبت برفت آن جوان/ز دردش منم چون تن بیروان
شتابم همی تا مگر یابمش/چویابم به بیغاره بشتابمش
که نوبت مرا به بیکام من/چرا رفتی و بردی آرام من
ز بدها تو بودی مرا دستگیر/چرا چاره جستی ز همراه پیر
مگر همرهان جوان یافتی/که از پیش من تیز بشتافتی
جوان را چو شد سال برسی و هفت/نه بر آرزو یافت گیتی برفت
همیبود همواره با من درشت/برآشفت و یکباره بنمود پشت
برفت و غم و رنجش ایدر بماند/دل و دیده من به خون درنشان
وی تصریح کرد: در ادامه این گفتوگوی خیالی میبینیم که پسر به پدر اینگونه اعتراض میکند:
آخر این چه کار است که پیوسته خود را بدان سرگرم میداری؟ تو را چه سود از بافتن افسانه پیشینیان به گویش دری؟ این چه سودایی است که زندگی ما را بر سر آن گذاشتهای، نه به کشت و دام پردازی و نه به کاری دیگر، تا این زندگانی را بهره و آسایشی باشد. تنگدستی امانمان را بریده و جز همین باغ کوچک چیزی نداریم. همواره چشمانمان به در است تا از دهقانان گشادهدست نوالهای برسد، گذران این زندگی فقیرانه را و تو یک سر به سرودن سرگرمی و افسانه.
پژوهشگر و مترجم قرآن کریم گفت: فردوسی در جواب میگوید: او را گفتم این افسانه نیست، حکمت است و عبرت، تاریخ است و فرهنگ، میراث نیاکان است و همه فخر تو و نژاد تو بدان بسته است. چگونه خود را ایرانی توانی خواند، بیآنکه قطرهای از دریای آیین، فرهنگ، منش و زبان تو، کویر جان تو را نمناک نکرده باشد. نبینی که قرنها سرزمین تو، پایمال سم ستوران ترک تهیمغز و عرب چپاولگر شده است. همه فخر من این است که شیعه علی(ع) هستم و خاندان او و کتاب محمد(ص)، نامهای که او از سوی خداوند تعالی آورده است، اما این ترک غزنوی که اکنون بر ما فرمان میراند و آن عرب نشسته در بغداد را، کجا نسبتی است با علی(ع) و محمد(ص) و اینان جز به نابودی هویت ما نمیاندیشند، تا گم کنیم سر رشته وجود خود را در این جهان، تا بتوانند بر ما فرمان برانند و بهره کشند. من کمر بستهام به نگاهبانی از این میراث، شاید تو اکنون بهای این کار را ندانی. آیندگان خواهند دانست و فرزندان خویش را بر آن خواهند پروند، از هماکنون نیک میبینیم که چه بسیار دانشمندان، عارفان و شاعران که از پس این، نامه نگاشتههای خویش را به پارسی نویسند و این زبان و فرهنگ را بر سرتاسر جهان بپراکنند.
این کارگردان و نویسنده تئاتر تصریح کرد: زبانپارسی در دورانی که فردوسی زندگی میکرد، در نواحی شرق و شمالشرق ایران و در خراسان بزرگ رایج بود، اما این زبان، زبان علمی نبود، زبانی که با آن فرهنگ، فلسفه و اندیشه ایرانیانی که مسلمان شدند و اکنون حدود سه تا چهار قرن از حضور اسلام در میان آنان میگذرد و اکثرا به آیین اسلام گرویدهاند، درآمده است، این زبان، زبان فرهیختگان و عالمان نبود، بلکه زبان عوام بود. عالمان و بزرگان هرگاه قصد داشتند، مطلبی بیان کنند، اغلب آن را به زبان عربی عنوان میکردند.
وی درخصوص عظمت کار فردوسی تشریح کرد: عالِم بزرگی مانند امام محمد غزالی(۴۵۰- ۵۰۵ ه.ق)، یک قرن پس از فردوسی زندگی کرده است، بزرگترین اثر دینی، عرفانی و اخلاقی خود بهنام «احصاء العلوم» را به زبان عربی مینویسد و از آنجایی که متوجه میشود، مردم عامی نمیتوانند با این زبان ارتباط برقرار کنند، چرا که آن فرهیختگی را ندارند، چون به مکتب نرفتهاند، این اثر خود را به فارسی ساده بیان میکند و اثر ارزشمند «کیمیای سعادت» را برای ما به ارمغان میگذارد. در مقدمه این کتاب بهوضوح اذعان میکند که زبان فارسی، زبان عوام است و علمی نیست و من برای نزدیک کردن این مطالب به فهم عوام و اینکه مردم بتوانند استفاده گستردهای از آن ببرند، آن را به زبان فارسی بیان میکنم.
غراب اضافه کرد: ابنسینا(۳۷۰-۴۲۸ ه .ق)، تقریبا معاصر با فردوسی است. همه آثار او به زبان عربی، جز قصیده زیبایی که از اون به یادگار مانده و به زبان فارسی است. همچنین همه آثار شیخ طوسی(۳۸۵-۶۴۰ ه.ق)، بزرگترین عالم شیعه، به زبان عربی است، البته شیخ طوسی از توس به بغداد مهاجرت میکند و نزد شیخ مفید و شیخ مرتضی تعلیم میبیند.
شاهکار فردوسی؛ تبدیل زبان فارسی به زبان علمی و فرهنگی
این کارگردان و نویسنده تئاتر اظهار کرد: در واقع اگر فردوسی نبود، در حال حاضر، آثار بزرگانی چون حافظ، مولوی، عطار، سهروردی، سنایی و خیام همه به زبان عربی بود و شاهکار فردوسی این است که زبان فارسی را به زبان علمی و فرهنگی تبدیل کرد. جایگاه این زبان را بین مردم و دانشمندان ارتقاء داد که آنان از این زبان، برای بیان افکار و اندیشههای خود بهره ببرند.
وی تصریح کرد: بزرگترین آثار ادبی و عرفانی جهان بعد از فردوسی، به زبان فارسی سروده شد، برای نمونه آثار سنایی، دیوان حافظ، مثنوی معنوی مولانا، دیوان و غزلیات شمس، تذکرةالاولیای عطار، حکمتالاشراق سهروردی، همه اینها آثاری هستند که بعد از فردوسی پدید آمدهاند. بدون شک اگر فردوسی نبود، این بزرگان در جهان اسلام بهجای اینکه برای بیان اندیشههای خود از زبان فارسی بهره ببرند، از زبان علمی رایج آن روزگار که عربی بود، استفاده میکردند.
غراب درخصوص اندیشههای فردوسی، بهویژه اندیشههای دینی او اظهار کرد: باید گفت که فردوسی در زمانهای میزیست که میتوان گفت، دانشمندان مسلمان به یک سویی از عرفان و معنویت گرایش یافته بودند و چنانچه میدانیم بزرگانی چون، بایزید بسطامی، شیخ ابوسعید ابوالخیر، حسین منصور حلاج، شیخ ابوالحسن خرقانی، در نزدیکی به زندگی و حیات فردوسی میزیستند. به عنوان مثال منصور حلاج(۲۴۴- ۳۰۹ه .ق)، قبل از فردوسی میزیست و فردوسی با اندیشههای او آشنا بوده است. همچنین بایزدید بسطامی در حدود یک قرن قبل از فردوسی زندگی میکرد، ابوالحسن خرقانی تا حدودی معاصر با فردوسی بوده است و ابوسعید ابوالخیر نیز، ۳۵۷ ه.ق به دنیا آمده و ۴۴۰ از دنیا رفت.
این نویسنده و کارگردان تئاتر تصریح کرد: در زمانهای که عرفان اسلامی رو به گسترس بود، فردوسی گرایشی به عرفان در اثر بزرگ خود نداشت و بیشتر او را یک خردگرای متدین میبینیم، خردگرای متدینی که به پارهای از مقولات نگاه تقدیری دارد. در خداشناسی ابتدای شاهنامه نیز میگوید نه از طریق خرد و نه از طریق جان، از هیچ طریقی، نمیتوانیم خدا را بشناسیم:
ز نام و نشان و گمان برترست/نگارنده بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را/ نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه/که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد/نیابد بدو راه جان و خرد
خرد را و جان را همی سنجد اوی/در اندیشه سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان/ستود آفریننده را کی توان
فردوسی نگاه باورمندانه مذهبی نسبت به خداوند دارد
وی گفت: در تفسیر این ابیات باید گفت: وزن خرد و جان را، خدا میسنجد و بنابراین اندیشهای که مقدار محدودی دارد، خداوند چگونه میتواند در آن بگنجد، در واقع خط فکری فردوسی در همین جا مشخص میشود که نگاه متفاوتی با عرفا و فلاسفه دارد و نگاهی باورمندانهای مذهبی نسبت به خدا دارد و معتقد است خدا را آنگونه که خودش معرفی میکند، باید به او اعتقاد داشت:
به هستیش باید که خستو شوی/ ز گفتار بیکار یکسو شوی
در این جا خستو شدن یعنی ایمان آوردن، به این معنا که باید به وجود خداوند باور داشته باشیم و بهدنبال این نباشیم که بهعنوان مثال خرد، فلسفه و یا حتی عرفان چه حکمی در این خصوص دارند. همچنین این گفتوگوها و راههایی که پیش روی ما قرار دارد، فایدهای نخواهد داشت و تو را به جایی نمیرساند، از اینها کناره بگیر و خدا را قبول داشته باش.
غراب بیان کرد: پرستنده باشی و جوینده راه/ به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
در اینجا یعنی باید پرستنده و بهدنبال راه سعادت باشی، راه سعادت چیست؟ به فرمانهایی که خداوند میدهند، نگاه عمیق بدوزی و ببینی فلسفه آنها چیست و از در اینجاست که فردوسی میگوید: «توانا بود هر که دانا بود»، چه دانایی؟ دانایی نسبت به آن زندگی که قصد داری به آن برسی، اینکه دین برای چه آمده است. «ز دانش دل پیر برنا بود»، به این دانش روی بیاور تا به سعادت برسی و در ادامه میخوانیم:
از این پرده برتر سخنگاه نیست/ ز هستی مر اندیشه را راه نیست
در شاهنامه همچنین میخوانیم: همه دانش ما به بیچارگیست/ بیچارگان بر بباید گریست
به این معنا که همه دانش ما، ناتوان است و نمیتوانیم از طریق آن، به ذات خداوند پی ببریم، بنابراین ما برای این بیچارگان باید بگرییم.
این نویسنده و کارگردان تئاتر ادامه داد: همچنین میخوانیم:
تو خستو شو آنرا که هست و یکیست/روان و خرد را جزین راه نیست
به تعبیر فردوسی، ایمان مقدمهای برای این است که ما به معرفتی از خداوند تعالی برسیم، این معرفت با شناخت حکمت فرمانهای او و عمل به آنها، یعنی همان طریقی که پیامبر(ص) و ائمهاطهار به ما ارائه کردهاند، میسر خواهد شد و راه سعادت و خداشناسی این است که ایمان بیاوریم و به فرمانهای الهی جامعه عمل بپوشانیم، تا به معرفت الهی دست یابیم. به قول غزالی در کیمیای سعادت که میگوید: بهشت بزرگان و اندیشمندان معرفت الهی است و بهشت عوام همان بهشتی که در قرآن به آن وعده داده شده است.
وی بیان کرد: فردوسی ستایشی از ما ایرانیان دارد، چون اثر او از دوران ماقبل از اسلام میگذرد، معتقد است دین ما ایرانیان هیچگاه یا به عبارتی کمتر، دینی نبوده که از آن احساس ننگ کنیم و ما همواره یکتاپرست بودهایم و اینجاست که در بیتی معروفی که ممکن است منتسب به او باشد و در برخی نسخههای شاهنامه بهچشم میخورد، میگوید:
بما بر ز دین کهن ننگ نیست /به گیتی به از دین هوشنگ نیست
غراب ادامه داد: فردوسی معتقد است، ما ایرانیان قبل از اسلام هم یکتاپرست بودهایم و آن هم دین درستی بوده است، البته میدانیم فردوسی مسلمان شیعه پاکاعتقاد است و هیچگاه از این اعتقاد دست برنداشته و در آن سست هم نشده است.
دین و خداپرستی، جایگاه عالی در داستانهای فردوسی دارد
این نویسنده و کارگردان تئاتر تصریح کرد: همه قهرمانان اصیل فردوسی نیز قهرمانان اخلاقی و خداپرستی هستند و همواره دین و خداپرستی، جایگاه عالی در داستانهای فردوسی دارد، بهعنوان مثال در داستان «رستم و سهراب»، زمانی که تهمینه بر بالین رستم میآید و از او درخواست ازدواج میکند، بلافاصله رستم میگوید بروید و موبدان را خبر کنید تا بیایند تا من تهمینه را از پدرش خواستگاری کنم:
بفرمود تا موبدی پرهنر/بیاید بخواهد ورا از پدر
وی افزود: شاید نتوان با اطمینان در این خصوص که ما ایرانیان در دوران ابتدایی یکتاپرست بودیم، صحبت کنیم، چرا که یکتاپرستی یک تاریخ تکامل نیز دارد و براساس نوشتههایی که فردوسی در اختیار داشته است، شاید ایرانیان را از همان دوران ابتدایی، تا قبل از زرتشت نیز یکتاپرست میدیده است، اما این مسئله وجود دارد که زرتشت پیامبر یکتاپرستی بوده و یکتاپرستی را ترویج و تبلیغ میکرده است، چنانچه در قرآن نیز از آیین مجوس، بهعنوان دینی توحیدی در کنار دیگر ادیان ابراهیمی یاد شده است و از نظر پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان، زرتشتیان نیز یکتاپرست بودهاند و دین قبل از اسلام ایرانیان نیز مورد تایید اسلام بوده است.
غراب ابراز کرد: یکی دیگر از اندیشههای فردوسی، دیدگاه تقدیرگرایانه اوست که گویی به چرخ گردون و به قدرت سرنوشت و روزگار اعتقاد دارد که بهنوعی شاید این سرنوشت جبری باشد. فردوسی در لحظهای که سهراب به دست رستم به قتل میرسد، میگوید:
هرآنگه که خشم آورد بخت شوم/کند سنگ خارا به کردار موم
در ادامه می گوید: «چنینست کردار چرخ بلند/ به دستی کلاه و به دیگر کمند» که در اینجا از چرخ بلند و بخت شوم یاد میکند.
این نویسنده و کارگردان تئاتر اظهار کرد: همچنین میخوانیم:
چو شادان نشیند کسی با کلاه/بخم کمندش رباید ز گاه، به این معنا که اگر فردی شادمان باشد و تصور کند به تاج و تختی رسیده است، این چرخ بلند او را با کمند خود گرفتار کرده و از آن جایگاه به پایین میاندازد.
زمانه برانگیختش با سپاه/که ایدر به دست تو گردد تباه، در اینجا عنوان میشود، زمانه سهراب را به این مرحله رسانده است که به دست تو کشته شود. همچنین فردوسی عنوان میکند: چه سازی و درمان این کار چیست/برین رفته تا چند خواهی گریست
خیام نیز در همین خصوص میگوید:
ما لُعْبَتِگانیم و فلک لُعبَتباز/ از روی حقیقتی نه از روی مَجاز
یکچند درین بساط بازی کردیم/رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز و باید گفت خیام دیدگاه جبری دارد و فردوسی نیز در این ابیات اخیر همانند او میاندیشد.
فردوسی؛ خردگرای اخلاقی و متدین
وی بیان کرد: در اینکه فردوسی خردگرای اخلاقی و بسیار متدین و قهرمانان او نیز متدین هستند، خودش در سراسر شاهنامه، انسانها را به خردگرایی و اخلاق دعوت میکند، جای هیچ شکی نیست و خدمت بزرگ او را جهان و جهانیان نمیتوانند از یاد ببرند. اما گذشته از بحث احیای زبان فارسی، در بستر شاهنامه فردوسی، اندیشههای بزرگان شکوفا و بسیاری از میراث نیاکان ما به زبان فارسی منتقل و ماندگار شدند و البته هویت ما را نیز شکل میدهد. شاهنامه شاید به تعبیر برخی محققان شرقشناس، بزرگترین اثر حماسی سروده شده در جهان است و نه ایلیاد و ادیسه هومر و نه مهاباراتای هندی، به شاهنامه فردوسی نمیرسند.
غراب بیان کرد: میتوان گفت اگر فردوسی نبود و این حرکت بزرگ در حوزه ادبیات و زبان فارسی را ایجاد نمیکرد، در حال حاضر ما به زبان عربی سخن میگفتیم، چنانکه هرکجا که فتوحات اعراب گسترس یافت، مردمان آنجا، زبان اصلی و بومی خود را از دست دادند و تا به امروز نیز به جز ایران به زبان عربی سخن میگویند، اگر فردوسی نبود بهتدریج همه زبانهای فارسی محو میشد و عوام هم میآموختند، به زبان حاکمان عرب خود سخن بگویند، چنانکه این اتفاق در شامات، عراق، اردن، فلسطین، سودان، مصر، لیبی، تونس، مراکش و حتی کشورهای آفریقایی افتاد و در حال حاضر به زبان عربی سخن میگویند.
این نویسنده و کارگردان تئاتر تصریح کرد: شاهنامه بزرگترین اثر حماسی جهان در عرصه ادبیات است و از همین رو توانسته خود را تثبیت و زبان فارسی را ماندگار کند، به این معنا که اگر این اثر، از مفاهیم کوتاه برخوردار و عاری از هرگونه مفاهیم حکیمانه و اخلاق عالی بود، هدایتگری که نسبت به انسان دارد و یا پندپذیری از چرخ گردون، در این اثر به چشم نمیخورد، شاید شاهنامه فردوسی، این تاثیر شگرف را در عالم در میان ادیبان، پژوهشگران و محققان باقی نداشت، بنابراین نمیتوانیم از جایگاه خود این اثر غافل شویم و تنها به زوایای فرعی آن بپردازیم و تصور کنیم تنها اثرگذاری آن در گسترش زبانفارسی بوده است، اما دلیل توفیق شاهنامهفردوسی، بهخاطر گنجانده شدن اینگونه مفاهیم در شاهنامه است، مفاهیمی که جهانشمولی بوده و خواهد بود، ارزشمند، قابلتقدیر و ستایش است.