جلسه تفسیر قرآن کریم آیتالله سیدمصطفی محققداماد، مدرس حوزه و دانشگاه، هشتم اردیبهشتماه برگزار شد که مباحث این جلسه را در ادامه میخوانید؛
ادعیه قرآن اکثرا از قول انبیا و اولیا است زیرا دعا یکی از بالاترین درجات معرفت است. تا کسی معرفت بالا نداشته باشد نمیتواند دعا کند و دعای واقعی را انسانهای دارای معرفت انجام میدهند. یکی از ادعیهای که از قول حضرت ابراهیم در قرآن آمده است دعایی است که در آیات چهارم و پنجم سوره ممتحنه آمده است: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ».
آیه میفرماید در زندگی ابراهیم سرمشق بسیار زیبایی وجود دارد. ابراهیم بنیانگذار ادیان توحیدی است و ادیان سهگانه یهودیت و مسیحیت و اسلام، خود را فرزندان ابراهیم میدانند و ابراهیم آورنده دین حنیف است. در آخر آیه جملهای است که میگوید ابراهیم و یارانش اینطور با خدا گفتوگو میکنند: «رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ اى پروردگار ما بر تو اعتماد كرديم و به سوى تو بازگشتيم و فرجام به سوى توست پروردگارا ما را وسيله آزمايش [و آماج آزار] براى كسانى كه كفر ورزيدهاند مگردان و بر ما ببخشاى كه تو خود تواناى سنجيده كارى».
چند مطلب اینجاست که هر کدام بحث طولانی دارد؛ از توکل آغاز میکنم. توکل در نظام آثاری که در حکمت عملی نوشته شده است، یکی از مقامات رفیع سیر و سلوک انسانی معرفی شده است که در قرآن هم بر آن بسیار تاکید شده است: «وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ؛ و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن زيرا خداوند توكلكنندگان را دوست مىدارد». توکل یعنی واگذاری امری به دیگری. انسان به چه کسی میتواند کارهایش را وابگذارد؟ باید کارش را به کسی واگذارد که حکیم و بصیر است. دلیل توکل به خدا این است که خدا مقدر امور است و اندازه همه امور به دست اوست. پس چرا انسان امور خود را به او وانگذارد و متوکل بر او نباشد. وقتی همه عالم ملک خداوند است و در اختیار خدا است چرا به او توکل نکنیم.
آیا با توکل باید جد و جهد را تعطیل کرد؟ خیر، روزی شخصی وارد مسجد شد، پیامبر(ص) از او سوال کرد شترت را چه کار کردی؟ گفت شتر را با توکل بر خدا آزاد گذاشتم. پیامبر(ص) فرمودند زانوی شتر را ببند و توکل بر خدا کن. برای به دست آوردن روزی، گندمکاری لازم است پس این جهان، جهان اسباب است و تمامش نیازمند ابزار است. خدا اراده کرده همه چیز از طریق علل و اسباب انجام شود. به همین جهت در سوره واقعه میفرماید: «أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ». انسان وقتی مریض میشود نزد طبیب میرود و دارو میخورد ولی میداند شفای نهایی به دست خداوند است.
بنابراین معنای توکل همین بود که عرض کردم و شخص متوکل چنین ایمان و معرفتی دارد که توکل بر خدا میکند. اگر کسی میگوید به خدا توکل کردم باید بداند خدا وکیل خوبی است: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ». این در رابطه با جمله اول بود.
تفاوت انابه و توبه
انابه هم یکی از مقامات سیر و سلوک است. انابه به معنای بازگشت به سوی خدا است اما با توبه فرق دارد. اول توبه است، آنگاه انابه است. استادان عرفان میگویند توبه به معنای تخلیه است ولی انابه به معنای تحلیه است. نفس انسان پر از دشمنی و عداوت و صفات رذیله است لذا انسان باید توبه کند و اینها را از نفس خودش خالی کند و از خودش دور کند. بعد باید خود را مزین به صفات زیبایی چون عفو و مهربانی و دوستی و سخاوت کند. اینها صفات زیبایی است که نفس آدمی به آنها مزین میشود. انابه زمانی است که انسان به حضرت حق توجه پیدا میکند.
انابه بر سه قسم است یک، توجه قلبی یعنی قلب انسان متوجه حق تعالی باشد و سعی کند چیز دیگری در قلب نیاید. مرحله دوم انابه لسانی است. انابه لسانی زمانی است که اگر از زبان انسان چیزی بیرون میآید ذکر خدا است. سوم انابه ارکان و اعمال است. انابه ارکان و عمل یعنی تمام اعمال انسان مورد رضای خداوند باشد. این انابه عملی است.
آیه بعدی میفرماید خدایا، ما را آزمایش و فتنه کفار قرار نده: «رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا». اگر ما مردم بدی باشیم کافرین میگویند اینهایی که مسلمان هستند چه صفات بدی دارند لذا ایمان نمیآورند.