۷ تیرماه سالروز شهادت مظلومانه شهید دکتر آیتالله بهشتی و ۷۲ تن از یارانش در دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین کوردل است. به همین مناسبت با حجتالاسلام و المسلمین مسیح مهاجری، مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی و از همراهان شهید بهشتی در حزب جمهوری اسلامی و از بازماندگان فاجعه هفتم تیر، درباره شخصیت شهید بهشتی به ویژه در زمینه اعتقاد ایشان به تحزب و کار تشکیلاتی و منش فکری و رفتاری این شهید مظلوم در حوزه سیاسی گفتوگویی انجام دادهایم که متن آن به شرح ذیل است:
ـ ایده تشکیل حزب جمهوری اسلامی چگونه شکل گرفت؟ یک ایده فردی بود یا جمعی و گروهی؟
هر دو، هم یک فرد خاص در یک جمع انگیزه ایجاد کرد و هم یک جمع براساس عقل جمعی با هم توافق کردند تا این کار را انجام بدهند و انجام دادند. شخصی که انگیزه اصلی را ایجاد کرد، آیتالله بهشتی بود. من از آقای بهشتی قبل از پیروزی انقلاب، تقریبا اوایل دهه ۵۰، شنیدم (یعنی به خود من گفتند) که در حوادث سال ۳۲ در اصفهان حضور داشتند و در تظاهرات شرکت میکردند؛ آنجا من به این فکر فرورفتم که چرا مذهبیها حزب و تشکل ندارند؟ البته منظورشان صرفاً روحانیون نبود. میدانید که تا آن زمان احزاب متعلق به غیرمذهبیها بود. از همان زمان به بعد تقریبا چیزی به نام نهضت آزادی پیدا شد که مذهبیها بودند؛ البته نهضت آزادی هم از دل جبهه ملی بیرون آمد که مذهبی نبودند؛ نمیخواهم بگویم لامذهب بودند، نه، منظورم این است که وجهه مذهبی نداشتند، ولی بعدها از دل آن نهضت آزادی بیرون آمد که صبغه مذهبی هم داشتند ولی باز مذهبیترها که یک مقدار جنبه مذهبیشان پررنگتر بود در آن زمان حزبی نداشتند.
زمانی که آقای بهشتی این حرف را با خودشان در سال ۳۲ زدند هنوز همین نهضت آزادی هم نبود، اصلاً هیچ حزب مذهبی در ایران وجود نداشت. ایشان گفتند که من آن وقت در راهپیمایی به این فکر افتادم و با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که اگر بتوانم این کار را انجام دهیم و حزبی به وجود آوریم، خوب است. پس ایده و انگیزه از ایشان بود؛ منتها فقط ایشان نبود، او حرکتی ایجاد کرد و پنج نفری که بانیان اصلی حزب بودند و به عنوان موسسان حزب جمهوری اسلامی، یعنی آقایان بهشتی، موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، خامنهای و محمدجواد باهنر، آن ایده را عملی کردند. این چند نفر، هم فکر بودند و همه آنها تحزّب را قبول داشتند و قبول داشتند که یک تشکلی از مذهبیهای خط امام و کسانی که با امام مرتبط بودند داشته باشند و امام در مراحل اول سابقه بد احزاب را مطرح کردند و گفتند احزاب در ایران موفق نبودند ولی به هر حال تأیید کردند و قبول کردند که حزب جمهوری اسلامی تشکیل شود؛ چون به این آقایان اعتماد داشتند و بر این اساس این حزب تشکیل شد. بنابراین جواب شما این است که هم فردی و هم جمعی بوده است.
ـ غیر از ۵ نفر اولیه مؤسس حزب، ۳۰ نفر جزو عضو شورای مرکزی حزب بودند؛ انتخاب این افراد چگونه بود؟ شهید بهشتی چه نقشی در این میان داشت؟
شورای مرکزی توسط هیئت مؤسس به وجود آمد و هیئت مؤسس همان ۵ نفر بودند. این ۵ نفر با توافق و اجماع آن ۲۵ نفر را انتخاب کردند؛ بنابراین در حد خودش و در حد آن هیئت مؤسس که همان ۵ نفر میشود بله روش، روش دموکراتیک بود چون با اجماع این ۵ نفر بود، اما اینکه کل اعضا را خبر کنند آن وقت عضوی وجود نداشت. حزب تشکیل شد و اعلام موجودیت کرد و با این افراد شروع به کار کرد و عضو گیری نمود و بعد بنا شد در سال ۶۰ کنگره اول تشکیل شود که به دلیل شهادت آقای بهشتی و عده زیادی از اعضای حزب عقب افتاد و در دهه ۶۰ کنگره اول تشکیل شد و کنگره دوم هم همین طور.
ـ شکی نیست که شهید بهشتی شخصیتی اثرگذار بود؛ اما این سؤال ایجاد میشود که الان که بعد از چهل سال داریم درباره ایشان صحبت میکنیم، ناخودآگاه از او یک چهره کاریزماتیک در ذهنمان میسازیم آیا چهل و اندی سال پیش هم موقعی که حزب تشکیل میشد، آقای بهشتی همین کاریزما و اقتدار را داشت که همه سلایق مختلف را جمع کند و اجازه ندهد که خیلی تشتّت باشد؟
سؤال بسیار مهمی است؛ به خودم اجازه میدهم که با توجه به اینکه حداقل ده سال با آقای بهشتی کار کردهام کار فکری، کار عملی، کار تشکیلاتی و کار سیاسی جواب این سوال را به صورت روشن بدهم. آقای بهشتی امتیازات خیلی بزرگی داشت، خیلی بزرگ؛ خیلی بیش از آنچه درباره ایشان گفته شده است. فکر خیلی دموکراتیکی داشت و آزاداندیش و نواندیش بود و مدیریت و سواد خیلی بالایی داشت؛ جامعیت فراگیری داشت، جامعیت علمی از طریق حوزههای علمیه، مجامع دانشگاهی بینالمللی، اطلاعات وسیع روز، مسائل تاریخی و ... .
من به شما یک نمونه تاریخی بگویم. ببینید ما آن زمان که با ایشان کار میکردیم به ما در زمینه مطالعاتمان توصیههایی میکردند. مثلا آن زمان میگفتند که چه چیزی مطالعه میکنیم. ما چند نفر بودیم که با ایشان جداگانه برنامه داشتیم. در آن صحبتها به تاریخ که رسیدیم ایشان میگفت تاریخ را حتما مطالعه کنید؛ نه فقط تاریخ اسلام و ایران، بلکه تاریخ عمومی جهان را مطالعه کنید. این که میگویم برای سال ۵۰ است؛ یعنی ۵۰ سال پیش. نیم قرن قبل ایشان به ما گفتند تاریخ آلبر ماله را بخوانید ۲۲ جلد کتاب است و ما آن را خریدیم و خواندیم ببینید تاریخهای مختلفی آن زمان مطرح بود که معروف بودند اما تاریخ آلبر ماله را خیلیها نمیشناختند و آقای بهشتی پنجاه سال قبل گفت این تاریخ آلبر ماله را بخوانیم همین طور کتابهای روانشناسی و ... یا آن زمان فلسفه هگل تازه بیرون آمده بود؛ به ما گفتند که این کتاب را تهیه کنید و بخوانید و ما هم خواندیم. بعد دربارهاش بحث میکردیم. ایشان به آقای مطهری خیلی احترام میگذاشتند، اما معتقد بودند که آقای مطهری در مورد هگل اشتباه کرده و ایراد او وارد نیست. البته این را هم اضافه کردند که من فکر میکنم تقصیر آقای مطهری نیست، آقای مطهری زبان خارجی بلد نیست و ترجمه آن را خوانده و به آن تکیه کرده که احتمال دارد آن ترجمه در این قسمت درست نبوده است. یا مثلا کتاب کاپیتال (سرمایه) مارکس را آقای بهشتی کامل خوانده و حاشیهنویسی کرده بود. در کل، انسان جامعی بود؛ جامع معقول و منقول. به این معنا که جامع علوم دانشگاهی امروز بود، جامع دانشهای روز اروپا و آمریکا؛ علومی که هنوز به دانشگاههای ما سرایت نکرده بود علتش هم این بود که در دهه ۴۰ به مدت ۵ سال در اروپا بود و آمریکا رفته بود و به دانشگاهها هم رفته بود و با دانشجوها و استادان و کشیشها و نخبگان غرب بحث کرده و بر همه چیز مسلط بود و مدیریت داشت و ۳ یا ۴ زبان خارجی را خوب بلد بود و تسلط کامل داشت و این مجموعه یک چیزی از آقای بهشتی ساخته بود که در عصر خودش بنده به جرئت عرض میکنم که نظیر نداشت.
غیر از جامعیت در زمینههایی مثل مدیریت، سیاست و مردم شناسی و ... بر روی این مسئله من خیلی تأکید میکنم که شهید بهشتی تفکر تشکیلاتی داشت و به کار جمعی آن هم از نوع دموکراتیک آن، باورمند بود. به یاد دارم وقتی که بنا شد اولین مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل شود، ایشان گفتند که ما از بیرون حزب هم باید کسانی را دعوت کنیم و بیایند و کاندیدایشان کنیم؛ چون صاحبنظر هستند. این کار را هم کردند و البته آنان به دلایل قبول نکردند که بیایند کاندیدای حزب شوند، ولی ایشان این کار را انجام دادند همین طور وقتی که قرار شد که نخستوزیر انتخاب شود و بنا بود که حزب جمهوری اسلامی به عنوان حزب اکثریت در مجلس، کسی را پیشنهاد دهد، هنگام بحث درباره مصداق آن، آقای بهشتی گفتند قبل از این کار که بگوییم چه کسی، من یک بحث مقدماتی دارم همه به این بحث توجه کنید و گفتند ما قبل از اینکه بگوییم چه کسی، این را باید برای خودمان روشن کنیم که مقید نباشیم که حتما از حزب جمهوری اسلامی باشد؛ ما امتیازها را بررسی میکنیم از شخصیتهای داخل و خارج حزب، هر کسی بیشتر امتیاز داشت او را پیشنهاد بدهیم. بررسیها انجام شد و از بیرون حزب آقای رجایی بیشتر امتیاز را آورد و ایشان با اینکه عضو حزب جمهوری اسلامی نبود تصویب شد که او را پیشنهاد بدهیم. توجه داشته باشید که این کار خیلی کار مهمی بود. حزبی که در مجلس اکثریت بالایی داشت و علمای مثل آقایان بهشتی و هاشمی و خامنهای (نزدیکترین یاران امام)، بالای سرش بودند، طبیعی بود که یکی از خودشان را برای نخستوزیری پیشنهاد بدهند؛ ولی حزب جمهوری اسلامی با آن مقدمهای که آقای بهشتی گفت، به این نتیجه رسید که آقای رجایی پیشنهاد شود. اینها شمّهای از خصوصیاتی بود که آقای بهشتی داشتند و خیلی هم صادق بودند؛ همیشه هم در صحبتهایشان میگفتند که اگر میخواهیم در کارمان موفق شویم باید صادق باشیم و واقعا هم ایشان صادقانه برخورد میکرد.
ـ به رغم همه این فضایل و برتریها، ایشان منتقدان و مخالفانی هم در درون حزب و هم بیرون حزب داشتند. دلیل آن را چه میدانید؟
آن زمان در میان مخالفان آقای بهشتی، هم دوستان انقلاب یافت میشد، هم دشمنان انقلاب؛ شهید بهشتی از بین منافقین و غربگراها، دشمن داشتند تا مذهبیها و حتی معمّمین، من خیلی وسیعتر از آنچه شما گفتید میگویم و اطلاع دارم. مثلا آقای بهشتی آن زمان که مسئله تقسیم اراضی را مطرح کرده بودند و معروف شده بود به بند(ج) میرفتند قم و یک عده از علمای قم اصلا ایشان را در حدّ کفر، طرد میکردند. در مدرسه فیضیه یک عده جلوی سخنرانی ایشان را گرفتند و گفتند ایشان نباید سخنرانی کند؛ چرا؟ برای اینکه مرتکب جرم شده، یعنی میخواهم بگویم آنجاها هم مخالف داشت، در داخل حزب هم مخالف داشت همین طیف طرفدار سرمایهداری به شدت با ایشان مخالف بودند.
ایشان یک بار رفته بود بازار و در یک مسجد سخنرانی کرده بود و یک حرفی زده بود که با بازاری بودن جور در نمیآمد؛ گفته بود که گذشت آن زمان که هر چه دلتان میخواست روی جنس بکشید و بفروشید؛ الان دیگر دولت و کشور اسلامی است و باید همه خصوصیات اسلامیت رعایت شود اسلام اجازه نمیدهد بیشتر از اندازه معاشتان سود کنید همین قدر از مردم سود بگیرید که کارتان راه بیفتد و سرمایهتان در جریان باشد؛ نه بیشتر از این باید به حداقل سود اکتفا کنید. آقای بهشتی قدرت داشت و رئیس شورای انقلاب بود و بعد هم رئیس قوه قضائیه شده بود و به پشتوانه این هر دو، عمل میکرد. آقای بهشتی آدمی نبود که شعار دهد و عمل نکند من به شما عرض کنم قبل از منافقین، قبل از غربزدهها، قبل از دیگران ... آنهایی که علیه آقای بهشتی فعالیتی شروع کردند، تبلیغات کردند و مخالفت نمودند، پولداران این مملکت بودند؛ به دلیل اینکه ایشان دارای چنین تفکری بود. علما و روحانیون هم عدهای علاوه بر تحجّرشان، از سر حسادت با بهشتی مخالفت میورزیدند. این تحجّر در بخش غیر سیاسی بود؛ ولی در بخش سیاسی یک عده واقعا حسادت میکردند.
آقای بهشتی اختلافافکنی نکردند، آقای بهشتی ذاتاً محور وحدت میتوانست باشد و بود، اما تحجّر، حسادت، لجبازی، رقابتهای بیمنطق سیاسی باعث شد که عدهای علیه آقای بهشتی این کارها را انجام دهند.
حالا میرسیم به بخش غیرخودیهای مثلا انقلابی؛ یعنی غیر طرفداران انقلاب و اینها مثل منافقین؛ منافقین تلاش کردند اول آقای بهشتی را جذب کنند. این را آقای بهشتی خودشان به من گفتند که منافقین در خانه خود آقای بهشتی به او گفتند که شما از امام مهمتری، شما رهبر انقلاب شو و ما به شما کمک میکنیم و شما انقلاب را اداره کنید و انقلاب نیاز به آدمی مثل شما دارد و امام نمیتواند کشور را مدیریت کند. آقای بهشتی گفتند، من به آنها پاسخ دادم که من مرید و مطیع امام هستم و امام را رهبر خود میدانم و هرگز حاضر نیستم چنین پیشنهادی را قبول کنم. البته بنده خودم در آن زمان گفتم که منطق آقای بهشتی در آن زمان این بود: برو این دام بر مرغی دگر نه/ که عنقا را بلند است آشیانه.
واقعا انسانی مانند آقای بهشتی مخلص، صادق و آزاده لازم بود تا این جواب را به آنها بدهد. بعد از این اتفاق، منافقین سراغ ترور شخصیت آقای بهشتی رفتند. در نشریاتی که منافقین منتشر میکردند از آقای بهشتی یک راسپوتین ساخته بودند. حتی محمد منتظری که خداوند ایشان را رحمت کند، عنوان راسپوتین را برای آقای بهشتی به کار میبردند؛ البته مرحوم محمد منتظری عاقبت بخیر شد و با آقای بهشتی آشتی کرد که داستان بسیار جالبی دارد. افراد دیگر هم میگفتند دیکتاتور؛ بعضی میگفتند انگشتان آقای بهشتی را ببینید چقدر بزرگ است این به معنی دیکتاتوری بودن است که بسیار عجیب بود. همه این حرفها برای سرکوب آقای بهشتی بود تا تک تک یاران امام را از بین ببرند و خودشان بیایند و بر کشور تسلط یابند و الحمد الله موفق نشدند.
ـ میتوان گفت شهید بهشتی خود را فدای نهادینه کردن تحزب در کشور کردند و این امر باعث برخی مخالفتها و ضدیتهای شدید با ایشان شد؟
دو نکته وجود دارد؛ یک نکته اینکه وقتی امام(ره) به ایشان حکم دادند و ایشان را رئیس قوه قضائیه کردند تهاجم شدیدی علیه ایشان شروع شد که یعنی چه؟ چرا یک نفر که حزبی است باید رئیس قوه قضائیه شود؟ این امر با عدالت سازگاری ندارد؛ چرا که به این صورت ایشان طرف حزب خود را میگیرد. آقای بهشتی جواب دادند و گفتند، این برای کسی است که اهل عدالت نباشد، کسی که اهل حقانیت نباشد و دنبال تعصب حزبی باشد، کسی که این خصوصیات را ندارد، تعصب حزبی ندارد، منافاتی ندارد، قانون هم این را نگفته است و اشکالی ندارد. نکته دیگر اینکه آقای بهشتی درسگفتارهایی در حزب داشتند و در واقع درس تحزّب و تشکیل میدادند که جزوههای آن موجود است؛ در آن جا بارها به این امر تأکید کردند و صدا و نوار آن هم موجود است که میگفتند: «حزب معبد ماست و اگر یک روزی اینجا معبد ما نبود و معبد شیطان شد و ما خواستیم طبق هوی و هوسهای خود عمل کنیم، حزب احتیاجی به انحلال ندارد و خود به خود منحل است». ایشان اهل حرف زدن و عمل نکردن نبود و واقعا اهل عمل بودند و به چنین انسانی با این خصوصیات باید هم تهاجم شود که چرا در هر دو جا حضور دارند. در حقیقت هدف این بود که ایشان حزب را رها کند، چون تشکل مذهبیها را به ضرر خود میدانستند.
ـ آیا این تلقی که با انتخاب شخصیتی مثل آقای بنی صدر، انقلاب از آرمانها و اهداف اولیهاش فاصله گرفته است، در حزب یا ذهن و زبان شخص شهید بهشتی بود؟
نه، اصلا چنین تلقی وجود نداشت. این را به معنای فاصله گرفتن انقلاب از آرمانهای خود نمیدانستند و چنین چیزی هم نبود؛ اصلا این به معنای این بود که حزب در این زمینه درست عمل نکرده است. کما اینکه داخل حزب هم تحلیلها همین بود. درست عمل نکردن هم خودش دو معنی دارد؛ یک معنی یعنی این که خودش بلد نبوده چه کار کند؛ دیگر اینکه یک مسائلی پیش آمده که عملا نتوانسته است درست عمل کند. معنای چیزهایی که من میگویم این نیست که پس بنیصدر آدم خوبی بود، رئیس جمهور خوبی بود، نه این را نمیخواهم بگویم. میگویم حزب جمهوری اسلامی در نفس انتخابات، این روش را و این تحلیل را داشت. در انتخابات دو نفر آدم آمدند؛ بالاخره شما یکی را قبول ندارید که کاندیدایش نمیکنید دلایلی هم دارید برایش. اما اینکه انتخابات سالم برگزار شود، قانونی برگزار شود و شما کاری نکنید که کسی را قبول ندارید بالا نیاید، این ارزش است. از این بُعد از انقلاب فاصله نگرفتیم؛ این عین آرمان انقلاب بود و ما هم درست در متن قرار داشتیم؛ یعنی حزب جمهوری اسلامی مطابق متن انقلاب حرکت کرده بود.
ـ به نظر شما اگر شهید بهشتی، با توجه به آن میزان تأثیرگذاری، در آن واقعه غمانگیز به شهادت نمیرسیدند، آیا سرنوشت تحزّب و در یک نگاه کلانتر، سرنوشت نظام جمهوری اسلامی به گونهای دیگر رقم نمیخورد؟
فقدان ایشان ثلمه بزرگی برای نظام بود. حزب، بخش کوچکی از ماجراست؛ فقدان آقای بهشتی خسارت بزرگی برای نظام، انقلاب و ایران بود و اگر این نظام، قرار بود برای ملتهای مسلمان الگو شود پس باید بگوییم نبود ایشان واقعا ثلمهای غیر قابل جبران برای امت اسلامی بود.
ـ در پایان اگر خاطرهای از شهید بهشتی به یاد دارید بفرمایید؟
میخواهم خاطرهای بگویم که بسیار جالب است. روزی که آقای بهشتی میرفتند به جماران خدمت امام که امام حکم دستگاه قضایی را به ایشان بدهند در حیاط حزب ماشین آمده بود تا ایشان سوار شوند و بروند؛ زمانی که از پلههای ساختمان با هم پایین آمدیم قبل از سوار شدن از ایشان پرسیدم کجا میروید؟ گفتند به خدمت امام میروم، امام من را احضار کردهاند. گفتم برای چه؟ گفتند من حدس میزنم که میخواهند به من پیشنهاد بدهند رئیس قوه قضائیه بشوم. گفتم شما قبول میکنید؟ گفتند نه؛ آقای بهشتی اهل تعارف نبودند و حرف خود را صریح میگفتند گفتم پس چه کار میکنید؟ به امام میگویید نه و جواب نه به امام میدهید؟ ایشان گفتند من قصد دارم بروم قم. احساس میکنم انقلاب بسیار به کادر و نیرو احتیاج دارد و دستمان از این بابت خالی است؛ باید به قم برویم و افرادی را تربیت کنیم تا در آینده بتوانند برای انقلاب و نظام کار کنند. چون آقای بهشتی یکی از خصوصیاتش این بود که بسار به کادرسازی معتقد بود.
در حزب هم که بودم من مسئول سازمان شهرستانها بودم بارها به من گفته بودند که ما باید حداقل سالی ۲۰۰ نفر نیرو برای دولت و مجلس و جاهای مختلف تربیت کنیم. یعنی ایشان واقعا به کادرسازی اعتقاد داشتند. ایشان گفتند من میخواهم به قم بروم و این کار را انجام دهم به امام هم این را خواهم گفت ولی جواب من به امام منفی است الا اینکه امام به من بگویند این امر، واجب عینی است؛ در آن صورت، دیگر خیر! بنده قبول میکنم. من در حزب ماندم تا ایشان برگشتند و رفتم جلو و ایشان از ماشین پیاده شدند، سلام کردم و پرسیدم چه شد؟ چون بسیار علاقمند بودم ببینم این قضیه به کجا میکشد. گفتند: «حدس من درست بود امام گفتند بر شما واجب عینی است و باید قبول کنید و من یک شرطی به ایشان گفتم که من در صورتی قبول میکنم که آقای موسوی اردبیلی هم دادستان کل کشور شود و ما دوتایی این کار را انجام دهیم؛ امام هم قبول کردند و بنا شد که به من حکم رئیس کل قضائیه را بدهند و به آقای موسوی اردبیلی هم حکم دادستان کل کشور را بدهند.»
برداشت من از این خاطره این است که آقای بهشتی دنبال پست و مقام نبودند. کسی درصدد حذف دیگری است که خودش به دنبال رسیدن به چیزی باشد. واقعا این گونه نبود و هم آقای بهشتی و هم دیگرانی که آن زمان در حزب جمهوری اسلامی بودند و کار میکردند و حزب را پیش میبردند هدفشان این بود که انقلاب با تشکل و نیروهای منسجم به جایی برسد و بتوانند به مردم خدمت کنند. فلذا جهاد سازندگی و خیلی از انجمنهای اسلامی، معلمان، دانشجویان، کارگران و امثال اینها از دل حزب بیرون آمدند.
هدف آقای بهشتی و حزب، این نبود که کسی را حذف کند؛ هدف این بود افراد را جذب کند. آقای بهشتی جملهای دارند که بسیار معروف است. ایشان گفتهاند: «از ویژگیهای خط امام، جاذبه در حد اعلا و دافعه در حد اقل ممکن است» و ایشان همین ویژگی را داشتند و در حزب به این ویژگی قائل بودند و به این امر عمل میکردند.
انتهای پیام