« ابوحمزه ثمالی» نام یک شخص نیست. قصه من و خداست. « من» بنده ای که شوق گناه، او را فرسنگ ها از خانه مولا دور کرده و « خدا» مولایی است که لحظه ای از این بنده فاصله نگرفته. در ادامه بخشی از قسمت آغازین کتاب «قصه من و خدا: قصه واژه هایی که بوی ابوحمزه گرفتند» را مرور می کنیم. خدا را سپاس که به « من» مهلت داده شد.
اَلْحَمْدُللهِ الَّذي لا اَدْعُو غَيرَهُ وَلَوْ دَعَوْتُ غَيرَهُ لَمْ يسْتَجِبْ لي دُعآئي
خدا را سپاس که غیر او را نمی خوانم که اگر غیر او را می خواندم، دعایم را مستجاب نمی کرد.
وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي لا اَرْجُو غَيرَهُ وَلَوْ رَجَوْتُ غَيرَهُ لاَخْلَفَ رَجآئي
و خدا را سپاس که به غیر او امید نبندم که اگر جز به او امید می بستم ناامیدم می کرد.
وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي وَكَلَني اِلَيهِ فَاَكْرَمَني وَلَمْ يكِلْني اِلَي النّاسِ فَيهينُوني
و خدا را سپاس که مرا به خودش واگذاشت، از این رو به من رأفت و محبت کرد و به مردم وانگذاشت تا مرا خوار کنند.
وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي تَحَبَّبَ اِلَي وَهُوَ غَنِي عَنّي وَالْحَمْدُ للهِ الَّذي يحْلُمُ عَنّي حَتّي كَاَ نّي لا ذَنْبَ لي
و خدا را سپاس که با من دوستی ورزید، در حالی که از من بی نیاز است و خدا را سپاس که بر من بردباری می کند تا آن جا که گویی مرا گناهی نیست!
فَرَبّي اَحْمَدُ شَيء عِنْدي وَاَحَقُّ بِحَمْدي
پروردگارم ستوده ترین موجود نزد من بوده و به ستایش من سزاوارتر است.
شکر خدایی را که در خانه کسی را نمی زنم جز او. چرا چنین کنم؟ در حالی که می دانم کسی جز او پاسخم را نمی دهد.
به قدری این در و آن در زده ام و پاسخ نگرفته ام که دیگر از همه، خسته و رمیده ام. شکر خدایی را که چشم امیدم تنها به او دوخته شده و به کسی جز او امید نمی بندم.
بارها آزموده ام و دیگر نخواهم آزمود. به هر که جز او امید بستم، جان افسُرد و امیدم پژمرد.
خدای را شکر که مرا به خودش وانهاد و کارم را به خلق خویش واگذار نکرد. او مخلوقات خود را می شناسد و می داند اگر مرا به مردم وانَهد، سرمایه عزتم را پایمالِ بخل و منت و کِبر خود می کنند.
شکر خدایی را که بساط محبت برایم پهن کرد، در حالی که نیازی به من نداشت. اگر به مهربانیاش ایمان نداشتم، باورم نمیشد که او با عظمت بیمنتهایش، به من که جز فقر، سرمایه دیگری ندارم اظهار محبت کردهاست.
شکر خدایی را که به قدری حلیمانه به من نگاه میکند که گویا نامه عملم با واژه گناه، غریبه است و تا کنون جانم به معصیتش آلوده نگشته.
با این همه خوبی، باید بگویم هیچ موجودی نزد من شایسته تر از او نیست که سپاس بگزارمش، بِسِتایمش.
منبع: قصه من و خدا: قصه واژه هایی که بوی ابوحمزه گرفتند/ محسن عباسی ولدی