حضرت علی اکبر علیه السلام
به مناسبت سالروز میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام، قسمتی از کتاب پدر، عشق و پسر نوشته ی سید مهدی شجاعی را می خوانیم که عقاب اسب آن حضرت برای لیلی بنت ابیمرّه، مادر حضرت علیاکبر علیه السلام روایت میکند. لیلی بنت ابیمرّه که در حماسهی عاشورا حضور نداشته و در بستر بیماری بوده است، داستان شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام را از زبان اسب او که همواره همراهش بوده، میشنود. این ده مجلس به واقعهی عاشورا در ماه محرم منتهی میشود.
امام به حضرت علی اکبر علیه السلام فرمود:" اذان بگو!"
چرا میان این همه قاری و موذن و نمازگزار، علی اکبر اذان بگوید؟ چه رابطه ای بود میان او و علی اکبر در این اذان؟ چه حسی را طلب می کرد از اذان گفتن علی اکبر؟ من که این لحن و رابطه را هیچ نفهمیدم.
گفتم شاید امام می خواهد خاطره حضور رسول الله را تجدید کند؟ شاید امام می خواهد اعتلای هماره اسلام را در قامت علی اکبرش ببیند. شاید امام می خواهد این روشن ترین نشانه ی جدش را به رخ خلایق بکشد. شاید امام می خواهد آخرین اذان این دنیا را از زبان محبوب ترین عزیزش بشنود. شاید امام می خواهد...
من چه می فهمم! من چگونه می توانم بفهمم که وقتی علی اکبر نگاه در نگاه پدر، فریاد الله اکبر سر می دهد، از چه حکایت می کند. من چگونه می توانم بفهمم که این دو با نگاه از هم چه می ستانند و به هم چه می دهند.
اما... اما کاش بودی به وقت لباس رزم پوشاندن علی.
داماد را این طور به حجله نمی فرستند که امام علی اکبر را مهیای میدان می کرد. با چه وسواسی هدیه اش را برای خدا آذین می بست.