حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و اوضاع زمانه اش
۱۴۰۳-۰۲-۰۴

درباره حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و اوضاع زمانه اش در کتاب " پاسداران ولایت" چنین می خوانیم:

حق، خانه نشین است، در محاصره اقتصادی است. نمی گذارند دست طلب کننده علمی به او برسد. ولی خدا را در محله «عساکر» جای داده اند، اطرافش را گرفته اند، او را در پشت دیواری مرئی و نامرئی محبوس داشته اند. البته آنان بی حیاتر از آنند که از گروهی معدود شرم کنند یا از افکار عمومی هراسی داشته باشند. می توانستند مثل پیشینیان غاصب خود، مثل «هارون الرشید» این فرزند «موسی بن جعفر» را هم علنا در زنجیر بکشند؛ ولی به صلاحشان نیست، هر چه ستم و جنایتشان بی سر و صداتر باشد به نفعشان است.

عفریتی متکبر چون متوکل بر اریکه خلافت نشسته است. او آنقدر پلید است که امیرالمومنین از شقاوت و جنایتش سخن گفته و او را خبیث ترین فرد خاندان عباسی معرفی فرموده است. این عفریت متکبر و دائم الخمر، شدید ترین کینه ها را نسبت به امیرالمومنین و فرزندان و شیعیان او دارد، اصلا در این مورد دچار بیماری شده است. گویا کاری جز دشمنی و تحقیر خاندان رسول ندارد. روز و شب یا در حال خوردن شراب است یا در مجالس عیش و عشرت نشسته است، یا به قتل فرزندی از فرزندان فاطمه سلام الله علیها فرمان می دهد و یا زندانی را از آنان پر می سازد و یا دستور می دهد تا اهل و عشیره هاشمی را زنده زنده در دهان شیرهای جوان و گرسنه باغ وحش خصوصی اش بیندازند.

فرمانروایان حکومت به ظاهر اسلامی چنین ابلهانی هستند و در راس آنان چنین عفریتی قرار دارد. او دلقکی دارد که در مجالس خود به او می گوید خودش را شبیه به امیرالمومنین «علی» درست نماید و مسخرگی کند و او را بخداند. او نسبت به نام علی علیه السلام و خاندان علی علیهم السلام و شیعیان علی علیه السلام کینه ای بی جهت دارد. او دائما مست است.

امام هادی علیه السلام نیز ملقب به ابوالحسن است و نام مبارکش «علی» است. همنام و هم کنیه جد بزرگوارش می باشد و رفتار و وقار و ایمان و رهبریش هم مانند پدر گرامی اش است. متوکل نمی تواند وجود مقدس امام را تحمل کند. شخصیت والای امامت عظمی دل حسود و بدخواه آن دیو را پر از کینه ساخته است. خفاش ها همیشه دشمن خورشید بوده اند.

به دستور او بی خبر، شبانه به خانه امام می ریزند و او را با همان لباس عبادت که بر سجاده ای از شن و ریگ نشسته است پیش متوکل می برند. خلیفه و درباریان مشغول میخوارگی اند. او با کمال بی شرمی و وقاحت امام را دعوت به نوشیدن شراب می کند. امام می فرماید: «گوشت و استخوان من با این حرام ها آلوده نشده است.» عفریت نجس، سرحال و مست است. می خواهد امام شعر بخواند.

این موجود، خلیفه مسلمانان است. بر منبر پیامبر صلوات الله علیه و آله نشسته و مردم او را امیرالمومنین می دانند. مثل وبا در خانه خانه کشور می گردد و شیعه می جوید و آنان را نابود می کند. شیعیان به زیارت قبر «سیدالشهدا» می روند و او تحمل نمی کند، دستور می دهد آثار قبر را خراب کنند، زمین را شخم بزنند و به آن تربت پاک آب ببندند. هر چند خداوند نگهدار انوار خویش است ولی آن بدخشم کافر دست بردار نیست. آمدند و به او گفتند که آب از حدود معینی جلوتر نمی رود. کارگزارانش این معجزه را برایش باز گفته اند ولی باز بر کفرش افزوده می شود، بر کینه اش دامن می زند و دستور می دهد تا هیچ کس را نگذارند بسوی قبر ابا عبدالله برود. مثل دیوانه ها می خواهد در مدتی اندک گریبان کفرش را از پنجه خاطره خاندان هاشم رها سازد. مثل جد ملعونش هارون می گوید: تا علی بن محمد زنده است آرامش ندارم.

دستور می دهد بر همه فرزندان فاطمه سلام الله علیها سخت بگیرند. در کارهای دولتی شرکتشان ندهند. هر کجا آنها را دیدند تحقیرشان کنند و به کمترین بهانه سرشان را زیر آب نمایند. خود او برای ذلیل کردن آل رسول، همه بنی هاشم و حتی وجود حضرت هادی علیه السلام را در یک سان و رژه عمومی در برابر چشم انبوه جمعیت، پیاده در رکاب خود راه می برد. خودش سواره است و آنها پیاده اند. می خواهد تحقیرشان کند.

به بزرگان خاندان رسالت خیلی سخت می گذرد. در وسط پیاده روی یکی از آنان به امام هادی علیه السلام عرض می کند: « آیا حالا در روی زمین کسی نیست که خداوند دعایش را بپذیرد و شر این ملعون را از سر ما کم کند؟»

امام علیه السلام و می فرماید: « به خدا قسم اکنون در روی زمین کسی وجود دارد که ناخن چیده او در پیش خدا از بچه ناقه صالح کمتر و بی ارزش تر نیست.»

کار به اینجا کشیده شده است. پرده حیا را بنی عباس دریده اند، یکسره تن به درندگی و رذالت سپرده اند. در این هنگامه ها چگونه جناب عبدالعظیم علیه السلام می تواند آرام باشد و راحت زندگی کند؟ زبان دوستان را بسته اند، قلم هایشان را شکسته اند.

تاریخ نویسان شرح مجالس عشرت خلفاء و تعداد معشوقه هایشان را با تفصیل می نویسند، ولی قلمی حق ندارد روایات خاندان رسول را مکتوب کند. کتابهایشان را می سوزانند، زبانشان را می برند.

عبدالعظیم حسنی، مومنی حقیقی است، عارف به زمان خویش است، وظیفه اش را خوب می داند. بر می خیزد، مردم را با روایات آشنا می کند و بر علیه دستگاه ظلم وادار به طغیانشان می سازد و چهره خلفای جور را بر ملا می کند.

در شرفیابی به حضور حضرت هادی، خاندان عصمت را امام خویش می خواند و اطاعتشان را واجب می داند و با دشمنان آنان دشمنی می نماید. این جزو اعتقادات او و همه کسانی است که پیرو آل محمدند. دشمن دانسته است او چه می کند، پس دستور قتلش را می دهد.

او با برهان و استدلال و تبلیغ خود می تواند مملکتی را بشوراند. دنبالش هستند و می خواهند نابودش سازند. او می گریزد و با اجازه از امامت عظمی به ری می رود. به همه ولایات اطلاع داده اند که اگر او را دیدند بی درنگ تسلیمش کنند یا سر از تنش جدا سازند.

در ری، در محله شیعیان پنهان می شود. مخفیانه به ترویج شریعت جعفری می پردازد و شیعیان دورش را می گیرند. سعی می کنند خبر به بیرون درز نکند.

مدتها است که پیشوای روحانی شیعیان در شهرهای قدیمی ری اقامت دارد. مردم از او کسب روایت می کنند. هر چه در خاطر دارد منتشر می سازد، به مردم می رساند و آگاهشان می کند. دستگاه جابر عباسی در به در به دنبال وی می گردد. او کارش را انجام داده است، رژیم بنی عباس با همه عظمتش نتوانسته او را از جامعه دور نگه دارد. او وظایف خود را به پایان برده و حال منتظر رسیدن امر خداست و امر خدا می رسد: در غربت در سردابی از خانه های محله ای در ریريال دور از خانواده و عشیره خود، چشمان حق بینش فرو می افتد و گوهری همیشه فروزان بر تارک ری می شود. اینگونه است که «ری» «حضرت عبدالعظیم» می شود.

حال دیگر او در صدها روایت جاودانه شده است. با حدیث هایش در تمامی اعصار دروازه های بسته زمان را می گشاید و روزنه ای به بینش انسانها به سوی نور باز می کند. او با یک جهش، همه طول اعصار را پیموده است و همه جا، در هر مجلس حقی، در هر کلام بلندی، در هر فریادرسائی، در هر حرکت آینده سازی حضور دارد. یادش گرامی و تربت پاکش پرشکوه تر باد.

مؤلف/نویسنده/عکاس:
منبع:
کتاب کتاب پاسداران ولایت/محمد صادق موسوی گرمارودی، انتشارات میقات،1368،صفحه ی 79-81)
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید