در آستان هشتمین خورشید
۱۴۰۴-۰۲-۱۳

در کتاب در آستان هشتمین خورشید ذیل مطلب چرا به امام رضا علیه السلام ضامن آهو می گویند؟ می خوانیم:

درباره ضامن آهو به سه گزارش تاریخی زیر اشاره می شود:

1-  امام پس از ورود به نیشابور، دستور ساخت حمام و حفر قنات و ساخت حوض آب را در جوار مسجد صادر کردند که این مکان به گرمابۀ رضاعلیه السلام شهرت یافت. در آنجا، ماده آهویی ( از دست شکارچی ) به آن بزرگوار پناه آورد به این مصرع از شعر ابن حَمادِ شاعر توجه کنید: «الذى لاذَ بِهِ الظبية والقوم جلوس ....؛ کسی که آهو بدو پناه برد، در حالی که مردم نشسته بودند ...»

2- شخصی به نام عبدالله که زیدی مذهب بود و اعتقادی به امامت امام رضا علیه السلام نداشت، می گوید: همراه امام بودیم و در صحرا گله آهویی پیدا شد. ناگاه آن سرور به بچه آهویی اشاره کردند. دیدیم فوراً آن بچه آهو آمد تا مقابل آن حضرت ایستاد و امام دست مرحمت بر سر آن بچه آهو کشیدند و او را به غلام خود سپردند. در آن حال، بچه آهو مضطرب شد و خواست به چراگاه خود برگردد. آن حضرت سخنی با آن بچه آهو فرمودند که ما نفهمیدیم؛ اما بچه آهوآرام گرفت و از اضطراب افتاد.

چون این پیش آمد، آن حضرت به من فرمودند: « آیا ایمان نیاوردی؟ یعنی پس از دیدن این معجزه، به امامت من اعتقاد پیدا نکردی؟» عرض کردم: « چرا ای آقای من. تویی حجت خدا و من توبه می کنم به سوی خدا از اینکه تا حال، قائل به امامت تو نبودم.» آنگاه آن حضرت به آن بچه آهو فرمودند: «اینک برو به سوی چراگاه خود، آن بچه آهو شروع کرد به گریه کردن و دیدیم اشک از چشمان او جاری شد و خود را به آن جناب می مالید. آنگاه آن حضرت رو به من کردند و فرمودند: «آیا می دانید این بچه آهو چه می گوید؟ عرض کردم: «خدا و پسر پیغمبرش داناترند.» فرمودند می گوید: چون مرا به جانب خود خواندی و من اطاعت کرده و به خدمتت آمدم، امید داشتم که از گوشت من تناول فرمایی؛ اما حال که مرا مرخص فرمودی، من گریان و محزونم که قابل نبودم از گوشت من بخوری تا به آن فیض برسم.»

3-  حاکم رازی، دوست ابی جعفر عتبی می گوید: ابو جعفر عتبی مرا به نزد ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاد و چون روز پنجشنبه بود، از او اذن خواستم که به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروم. گفت: «بشنو برای تو در امر این مشهد و زیارتگاه مقدس چیزی بگویم» آنگاه گفت: «من در ایام جوانی نادان بودم و بر زوّار و اهل مشهد آزار می رساندم و راه را بر زوّار می بستم و متعرض زائران می شدم و آنان را برهنه می کردم و اموالشان را می ربودم. روزی به شکار رفته بودم و آهویی دیدم و تازی سگ شکاری خود را در پی آن فرستادم و پیوسته آن تازی او را تعقیب می کرد تا اینکه آهو به داخل محیط آن مشهد پناه برد و ایستاد. تازی نیز مقابل آن ایستاد و نزدیک آن نمی رفت و من هرچه می کردم که سگ نزدیک آن شود، نمی شد. وقتی آهو از جای خود حرکت می کرد، تازی آن را دنبال می کرد تا آهو داخل صحن شد. تازی در همان موضع بایستاد و داخل نشد؛ پس آهو داخل حجره ای از حجره های صحن مقدس رفت و من به صحن داخل شدم و آهو را ندیدم. از ابو نصر قاری پرسیدم: آهویی که الآن داخل صحن شد کجا رفت ؟ گفت: آن را ندیدم. به مکانی رفتم که آهو داخل آن شده بود. پِشک و اثر آمدن آهو را دیدم؛ اما خود آن را ندیدم. با خدا عهد کردم که از آن پس، زوّار را اذیت نکنم و متعرض آنان نشوم، مگر برای کار خیر و رفع حاجتشان.

پس از آن، هرگاه برای من مشکلی روی می داد، به زیارت آن حضرت می رفتم و در آنجا دعا و ناله و زاری می کردم و حاجت خود را از خداوند می خواستم و خداوند حاجت مرا مرحمت می فرمود. در آنجا، از خداوند خواستم که به من پسری عنایت فرماید. دعایم مستجاب شد و پسردار شدم؛ اما وقتی به حد رشد و بلوغ رسید، او را کشتند. باز به مشهد رفته و از خداوند خواستم پسری به من روزی کند خداوند برای بار دوم، فرزند پسر به من عطا فرمود. تاکنون در آنجا حاجتی از خدا نخواسته ام جز اینکه خداوند به من عطا فرموده است و این آن چیزی است که برای من، از برکت این مرقد مطهر که خداوند بر ساکنش درود فرستد، به ظهور رسیده است.»

ضامن آهوست چشمان دو شهد روشنت

کاش آهوی بیابان دو چشمت می شدم

کاش یک شب می شدم خیس نگاه سبز تو

غرق در دریای عرفان دو چشمت می شدم

کاش یک شب نور می نوشیدم از چشمان تو

شاهد اعجاز باران دو چشمت می شدم

کتاب در آستان هشتمین خورشید از محمد باقر پور امینی در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی در تالار علوم قرآن و حدیث موجود است.

مؤلف/نویسنده/عکاس:
منبع:
متن کتاب
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید