مجموعه خاطرات حجه الاسلام و المسلمین محسن قرائتى(4)
اهرم هاى قرآن براى کمک به دیگران
در مسجدالحرام به آقاى دکتر شریعتمدارى که دو مدرک دکتراى تربیت دارد گفتم : اگر فرد بخیلى را به دست شما بدهند و بگویند با او صحبت کنید و از روشهاى تربیتى استفاده کرده و او را سخى و بخشنده کنید، چکار مى کنید؟
ایشان فکرى کرد و گفت : شما چه مى گوئید؟ گفتم : خداوند در قرآن براى چنین افرادى از 10 اهرم براى سخاوتمند کردن آنها استفاده نموده است :
1- اى انسان تو بزرگى . ((خلیفة اللّه ، احسن تقویم ، کرّمنا، فضّلنا، سجد الملائکة ))
2- دنیا چیزى نیست . ((متاع الدنیا قلیل ))(7)
3- وابستگى به دنیا سرزنش دارد. ((اثاقلتم الى الارض ارضیتم بالحیوة الدنیا))(8)
4- اگر بدهى چند برابر مى دهیم . ((عشر امثالها- بغیر حساب ....))
5- تشویق آنهایى که ایثار مى کنند. ((و یؤ ثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة ))(9)
6- اگر ندهید آن را مى گیریم یا مى سوزانیم . ((فاصبحت کالصّریم ))(10)
7- دنیا موجب عذاب مى شود. ((فتُکوى بها جباههم وجنوبهم وظهورهم هذا ماکنزتم ))(11)
8 او فامیل توست . ((ذا مقربه ))(12)
9- انسانى گرفتار است . (انسانیّت شما کجا است ) ((ذا متربه ))(13)
10- گول دنیا و زرق و برق آن را نخورید. ((لاتغرّنکم الحیوة الدنیا))(14)
تکبّر یا توجّه
در مسجد الحرام نشسته بودم و با یک نفر گرم صحبت بودم . شخصى دست مرا بوسیده و رفته بود و من متوجّه او نشده بودم . یک نفر آمد و گفت : آقاى قرائتى ! من تعجّب مى کنم از کبر وخودپسندى شما! گفتم : چرا؟ گفت : یک نفر دست شما را بوسید، ولى شما اعتنایى نکردید و دستتان را پس نگرفتید! گفتم : آقا من گرم صحبت بودم و متوجه نشدم . امّا او نمى خواست باور کند و رفت .
من حواس خود را جمع کردم ، بعد از لحظاتى فرد دیگرى خواست دستم را ببوسد، گفتم : نه آقا! قابل نیستم و دستم را پس گرفتم . لحظه اى بعد فردى آمد و گفت : آقاى قرائتى ! شما تکبّر دارید! گفتم : چرا؟ گفت : پیرمردى آمد دست شما را ببوسد، ولى شما نگذاشتید و او خجالت کشید!!
به خود مغرور نشویم
یادداشت هایى که نزدیک دوسال زحمت کشیده بودم و به خیال خود پخته و پُر بار بود، خدمت مرحوم شهید بهشتى براى مطالعه دادم . بعد از چندى که رفتم بگیرم فرمود: ((من دستم از اسلام پُر نیست )) (چنین برداشت کردم که مى گوید: من که سالها زحمت کشیده ام ، خیلى از اسلام درک نکرده ام ، شما به این نوشته ها مغرور نشوید). به سخنان امام قدّس سرّه که گوش کردم ، دیدم مى فرماید: خدایا! نسیمى از اسلام به مغز و روح و زندگى ما برسان . گفتم : اوه ، ما فکر مى کردیم خیلى از اسلام چیزى فهمیده و درک کرده ایم ، اینها چه مى گویند!
آرى ، کسى که بانک مرکزى را دید، خورده پولهاى خود را به حساب نمى آورد.
غذا خوردن در میان سخنرانى
یکروز به علّت سخنرانى زیاد در جلسه آخر ضعف مرا گرفت . 5 دقیقه صحبت کردم امّا ادامه آن مشکل شد، به حاضرین در جلسه گفتم : حال ندارم ، ختم جلسه را اعلام کنید. آما آنان بر ادامه جلسه اصرار داشتند، گفتم : از گرسنگى ضعف گرفته ام . آنان مقدارى نان و پنیر و سبزى آوردند و در بالاى منبر به من دادند. مقدارى خوردم و بعد صحبت را ادامه دادم .
کرامت حضرت زینب علیها السلام
در سفرى به سوریه به علّت سخنرانى و مجالس زیاد، کمتر موفّق شدم به زیارت و حرم حضرت زینب علیها السلام بروم و از این مسئله ناراحت بودم . همچنین با خبر شده بودم که گاهى سیّد نابینایى در حرم روضه مى خواند و خیلى خوب عزادارى مى کند. رمزش این است که زیاد خطاب به حضرت زینب علیها السلام مى گوید ((عمّه جان ! عمّه جان )).
ساعت آخر سفرم به حرم رفتم ، پاى ضریح نشستم و تصمیم گرفتم تنهایى براى خودم روضه بخوانم ، یک وقت در همین حال دیدم فردى کنار من نشست و شروع کرد به روضه خواندن و من از اینکه او خوب روضه مى خواند و مرتّب مى گفت ((عمّه جان )) فهمیدم همان سیّد روضه خوان است . ساعت آخر مسافرت توسّل خوبى پیدا کردم .
و این کرامت حضرت زینب علیها السلام بود.
کرامتى از حُجربن عَدى
در سوریه به قصد زیارت حُجربن عَدى یکى از یاران خاص حضرت على علیه السلام حرکت کردیم ، در بین راه دخترم سؤ ال کرد که حجربن عدى کیست ؟ مقدارى که مى دانستم گفتم ، از آن جمله این که موقعى که امام حسن علیه السلام خواست صلحنامه را قبول کند یکى از شرطها و مادّه هاى آن این بود که معاویه حُجر را آزاد کرده و او را اعدام نکند.
وقتى وارد زیارتگاهِ حُجر شدیم ، یک قفسه کتاب در آنجا بود و در آن کتابى ده جلدى به نام ((واعْلموا اَنّى فاطمه )) به طور اتفاق یکى از جلدهاى آن را برداشته و باز کردم ، در کمال تعّجب فصل و صفحه اى آمد که در آن حالاتى از حجر نوشته شده بود از جمله اینکه حجر گفته بود: ((اقطعوا راءسى فواللّه لا اَتبّرءُ من على ابن ابى اطالب )) اگر گردنم را نیز بزنید، به خدا قسم دست از علىّ علیه السلام بر نخواهم داشت .
این را کرامتى از آن بزرگوار دانستم .
بوسیدن دست کارگر
قرار بود در نماز جمعه شیراز صحبت کنم . امام جمعه فرمود: امروز کارگران نمونه مى آیند، شما آنان را تشویق کنید. عرض کردم شما باید...، ایشان اصرار کرد، پذیرفتم . در پایان سخنرانى گفتم : من سالها این حدیث را براى مردم خوانده ام که پیامبر صلّلى اللّه علیه و آله دست کارگر را مى بوسید، لذا کارگران نمونه را دعوت کردم به جایگاه و دست آنها را بوسیدم ، بعد مردم گفتند: این دست بوسى شما که به روایت عمل کردى ، اثرش بیشتر از سخنرانى بود.
فوتبال به جاى سخنرانى
جبهه جنوب رفتم بودم ، برادرانى را در حال توپ بازى دیدم ، خواستند بازى آنان را براى سخنرانى من تعطیل کنند، گفتم : نه و اجازه ندادم ، آنگاه خودم هم لباس را کنده و همراه آنان بازى کردم .
بیسوادان در انتخابات
شخصى به من گفت : وجود افراد بیسواد به سلامت انتخابات خیلى ضربه مى زند، باید آن را حلّ کرد.
گفتم : قرآن راه حل داده است . گفت : چطور؟ گفتم : آنجا که مى فرماید: ((وَلْیَکتب بینکم کاتب بالعدل ))(15) باید شخص امینى براى آنان بنویسد.
تفسیر به روز
در اردبیل جلسه تفسیر براى جوانان برگزار نمودم ، عدّه اى از جوانها آمدند گفتند: حاج آقا! تفسیر براى پیرمردهاست ، براى ما مطالب روز را بگوئید. من فهمیدم که آنهایى که قبلاً تفسیر گفته اند، بدون رعایت حال مستمعین بوده والاّ قرآن معجزه و ((بیان للناس )) است و باید جورى باشد که هر کس به حدّ ظرفیت و کشش خود بتواند استفاده کند، حتّى بچه ها هم مى توانند تفسیر داشته باشند. زیرا پیامبر اکرم صلّلى اللّه علیه و آله با همین داستان هاى قرآن ، سلمان و ابوذر تربیت کرد.
همانجا براى جوان ها تفسیر سوره یوسف را شروع کردم ، به این شکل که :
یوسفى بود؛ جوانها! شما همه یوسفید.
او را بردند؛ شماها را مى برند.
به اسم بازى بردند؛ شماها را نیز به اسم بازى مى برند.
ترویج اسلام نه حزب و خط
براى سخنرانى در شهرى 20 شب دعوت شده بودم ، بعد از 5 شب فهمیدم براى رقابت و خط بازى از جلسه سوء استفاده مى شود.
از آنان خداحافظى کردم . گفتند: شما قول داده اید! گفتم : من مروّج اسلام هستم ، نه وسیله هوسهاى این و آن .
هر گروهى نیازمند چیزى است
شب احیاى ماه رمضان به مسجدى دعوت شدم . جمعیت زیاد بود، آنها را طبق احتیاجاتى که داشتند از هم جدا کردم : عدّه اى پیرمرد را براى خواندن دعاى جوشن به یک گوشه و میانسال ها را براى درست کردن نماز وحمد وسوره به گوشه اى دیگر و جوانان ونوجوان را براى آموزش اصول عقائد در گوشه دیگرى قرار دادم . رئیس هیئت گفت : مجلس ما را بهم زدى ! گفتم : بنا نیست در سنّت هاى نادرست خورد شویم ، بلکه باید تسلیم روشهاى درست واصلاحى باشیم .
منبع :نرم افزار پژوهش یار – خاطرات حجه الاسلام والمسلمین محسن قرائتی