مجموعه خاطرات حجه الاسلام و المسلمین محسن قرائتى(1)
۱۳۹۴-۰۹-۰۷
مجموعه خاطرات حجه الاسلام و المسلمین محسن قرائتى(1)


بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

با لطف و اراده خداوند متعال ، در سال 1357 انقلاب اسلامى مردم ایران به رهبرى امام خمینى قدّس سرّه پیروز شد. در همان روزها آیة اللّه شهید مطهرى با تلاش و پیگیرى ، مرا به رادیو تلویزیون فرستادند و بحمداللّه تا این تاریخ ، حدود بیست و دو سال است که بدون وقفه و در هر هفته با مردم عزیز گفتگو داشته ام و حدود دو هزار برنامه از من ضبط شده است .

در این دوران ، قدیمى ترین دوستى که مرا یارى کرد، دانشمند عزیز جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج سید جواد بهشتى بود که در اکثر برنامه ها مشاور وهمکارم بود.

ایشان در تابستان 77 چند صد نوار مرا در اختیار آقاى حسین رعیت پور وآقازاده خودشان آقاى مصطفى بهشتى و

دو نفر از صبیّه هاى بنده (زهرا و زینب قرائتى ) قرار داد تا خاطرات ، طنزها و تمثیلاتى را که در لابلاى برنامه ها، از خودم یا دیگران بوده ، استخراج نمایند.

این عزیزان کار خود را انجام دادند و جناب آقاى بهشتى نوشته ها را بازنویسى و پس از تلفیق با برخى خاطراتى که حجة الاسلام والمسلمین محمّد موحدى نژاد جمع آورى نموده بودند، جهت چاپ در اختیار ((مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن )) قرار دادند.

این خاطرات ، کوتاه ، شیرین و آموزنده است ، ولى امیدوارم جرقه هایى که در این خاطرات است ، کلید یک جریان فکرى و تربیتى قرار گیرد.

والسلام

محسن قرائتى

دعاى پدر

خداوند به پدرم فرزندى عطا نکرده بود و سنّ او از چهل سال مى گذشت که همسر دوّمى انتخاب کرد، بازهم بچه دار نشد. او به فرزندار شدن خود امیدوار بود و ماءیوس نبود تا اینکه خداوند سفر حجى را قسمت او کرد. ایشان در طواف و نماز به سایرین کمک مى کرد و از آنان مى خواست در کنار کعبه براى فرزنددار شدنش دعا کنند و آنان در کنار کعبه دعا مى کردند. مرحوم پدرم مى گفت : من همانجا از خداوند خواستم نسل من مبلّغ دین باشد. به هر حال از سفر حج که برگشت ، خداوند دوازده فرزند به او داد؛ یک فرزند از همسر اوّل و یازده فرزند از مادرم که همسر دوّم او بود.

با لطف الهى در سن چهارده سالگى به حوزه علمیه رفتم ، یک سال در کاشان ، هفده سال در قم ، یک سال در نجف و یک سال نیز در حوزه مشهد بودم و پس ‍ از پیروزى انقلاب در سال 57 مقیم تهران شدم .

توفیقاتم را از خداوند مى دانم که پس از اشک پدرم در کنار کعبه و دعاى مردم نصیب من فرموده است ، همان گونه که نشر سخنانم از صدا وسیما را مرهون رهبرى امام خمینى قدّس سرّه و خون شهدا و تلاش و پیگیرى علامه بزرگوار شهید مطهرى مى دانم و تمام نواقص و ضعف ها را از خود دانسته و از خداوند طلب مغفرت نموده و از مردم عزیز معذرت مى خواهم .





اثر متلک

پدرم شالى دور سرش مى پیچید. مى گفت : روزى در بازار کاشان زنى مسئله اى شرعى از من پرسید من گفتم : بلد نیستم . زن گفت : اگر بلد نیستى پس این شال را بردار و کنار بینداز. خیلى به من برخورد و تصمیم گرفتم یک دوره رساله عملیه را خوب بخوانم و چنین کردم بطورى که پس از چند سال مسئله گو شدم .

خاطره تلخ

هفت ساله بودم که به یکى از مساجد کاشان رفتم ، در صف اوّل نمازجماعت ایستاده بودم که پیرمردى مرا گرفت و مثل گربه به عقب پرتاب کرد و گفت : بچه صف اوّل نمى ایستد! و این در حالى بود که با بى احترامى هم جایى را غصب کرد و هم ذهن کودکى را نسبت به نماز و مسجد منکدر کرد.

پس از گذشت سالها هنوز آن خاطره تلخ در ذهنم مانده است .

معلّم بد اخلاق

یادم نمى رود در کودکى وقتى معلّم سرکلاس مى آمد، مشق ها را چنان خط مى زد که گاهى کاغذ پاره مى شد و ما همین طور مات و مبهوت نگاه مى کردیم که آقا! ما تا نصف شب مشق نوشتیه ام و شما اصلاً نگاه نکردى که من چه نوشته ام ؟ آن قدر معلّم ما بداخلاق بود که اگر یک روز لبخند مى زد تعجّب مى کردیم .

کتک مبارک

مرحوم پدرم اصرار زیادى داشت که من محصل حوزه علیمه و روحانى شوم و من مخالف بودم و به دبیرستان رفتم .

روزى گزارش چند نفر از همکلاسى هایم را به مدیر دادم که اینها در مسیر راه اذیت مى کنند، مدیر هم آنها را تنبیه کرد. آنها هم در تلافى با هم همفکر شدند و کتک مفصّلى را در مسیر برگشت به من زدند که سر و صورتم سیاه شد و بى حال روى زمین افتادم و به سختى خود را به منزل رساندم . پدرم گفت : محسن چى شده ؟ گفتم : هیچى ، مى خواهم بروم حوزه علیمه وطلبه شوم .

راستى چه خوب شد آن کتک را خوردم !

جریمه خود

بعضى از روزها به حضور در نماز جماعت در اوّل وقت موفّق نمى شدم ، تصمیم گرفتم هرروز که از نماز اوّل وقت غافل شدم مبلغى را به عنوان جریمه بپردازم . پس از مدّتى حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم : تو براى جریمه ناراحتى یا براى از دست رفتن پاداش نماز جماعت ؟!

ضمانت

بچه بودم با دوستانم مى رفتیم به روستاهاى اطراف کاشان میوه هاى درختان را مى خوردیم و وقتى صاحبش مى آمد فرار مى کردیم ، فکر مى کردم چون به سن تکلیف نرسیده ام مسئولیّتى ندارم . سالها گذشت تا اینکه در حوزه آموختم که تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان کودکى باشد.

با لباس روحانیّت به همان روستا رفتم و صاحب باغ را پیدا کردم و داستان را برایش تعریف کرده و حلالیت طلبیدم . صاحب باغ از این حرکت خیلى خوشحال شد و علاوه بر حلال کردن ، ما را به خانه اش مهمان کرد.

ریاست بر آفتابه ها

نوجوان بودم و عازم سفر مشهد، به قهوه خانه اى رسیدیم . مردم وارد دستشویى شدند. یک نفر چندتا آفتابه را کنار هم چیده و چوب بلندى در دست گرفته بود و هرکس مى آمد آفتابه اى را بردارد به دست او مى زد و مى گفت : این را برندار، آن را بردار. من گفتم : این آقا چرا اینطورى مى کند؟ گفتند: این بنده خدا دنبال پست و مقام مى گردد و جایى گیرش نیامده ، بر آفتابه ها ریاست مى کند!

پاداش نیّت خوب

روزى به پدرم گفتم : مى خواهى من چه کاره بشوم ؟ گفت : خوب درس بخوان ، دوست دارم مرجع تقلید و عالم ربّانى مثل آیت الله بروجردى بشوى .(1) گفتم : شما ثواب پدر آقاى بروجردى را بردى . چون به این نیّت مرا به قم فرستادى .

درخت بدون میوه

کنار خانه قدیمى ما باغى بود، به پدرم گفتم : این همه درخت ، یکى میوه نمى دهد! گفت : این همه انسان در این خانه زندگى مى کند، یکى نماز شب نمى خواند.

اثر کار معلّم

یادم نمى رود روزهایى که مدرسه مى رفتم ، وقتى مدرسه تعطیل مى شد بچه ها با سیخى ، میخى ، چوبى دیوارهاى مردم را خط مى کشیدند. فکر کردم که این اثر کار معلّم است . وقتى معلّم مشق شاگرد را خط مى کشد، آنهم طورى که گاهى ورقه پاره مى شود، بچه هم خارج از مدرسه به دیوار مردم خط مى کشد.

اما اگر معلّم در مقابل زحمت دانش آموز احسنت مى گفت و او را تشویق مى کرد، او نیز چنین نمى کرد.

نصیحت پدرم

چهارده ساله بودم که طلبه شده و عازم شدم . پدرم آمد پاى ماشین و به من گفت : محسن ((اُستُر ذَهبَک و ذِهابک و مَذهبک )) یعنى پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم : مذهب را براى چه ؟ امروز که زمان تقیّه نیست ! گفت : منظورم این است که هیچ وقت براى نماز مقیّد به یک مسجد نشو، چون که اگر روزگارى به دلیلى خواستى آن مسجد را ترک کنى مى گویند: خط ها دوتا شده ، یا آقا مسئله اى پیدا کرده و یا این طلبه ... و اگر وارد مسجد دیگرى شوى مى گویند: جاسوس است .

فرزندم ! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقیّد به جا و مکان و لباس و شخص خاصّى مباش .

به شما حجره مى دهیم

سال هاى اوّل طلبگى ام در قم ، خواستم در مدرسه علمیه آیة اللّه گلپایگانى قدّس ‍ سرّه حجره بگیرم ودرس بخوانم . گفتند: به کسانى که لباس روحانیت نپوشیده اند حجره نمى دهند. خودم خدمت معظم له رسیدم ، ایشان نیز فرمود: شما که لباس ندارید معلوم است کم درس خوانده اید. به ایشان عرض کردم گرچه به من حجره ندهید، ولى اجازه بدهید یک مثال بزنم ! اجازه فرمودند:

عرض کردم : مى گویند فردى در کاشان به حمام رفت ، وقتى لباسهایش را بیرون آورد همه به او گفتند: اَه ، اَه ، چه آدم کثیفى ! وقتى این برخورد را دید دوباره لباسهایش را پوشید خواست از حمام بیرون برود، مردم گفتند: کجا مى روى ؟ گفت : مى روم حمّام تا بیایم حمّام ! (چون اگر کسى تمیز باشد که حمّام نمى آید) حال حکایت شماست که مى گوئید برو درس بخوان بعد بیا اینجا درس بخوان ، روحانى شو بعد بیا اینجا روحانى شو. وقتى این مثال را زدم معظم له قدّس سرّه خیلى خندید و فرمود: به شما حجره مى دهیم ، شما اینجا بمانید.


مى خواهم 33 پل را بشمارم

سال اوّل طلبگى را پشت سر گذاشته بودم که خدمت یکى از مراجع رسیده عرض کردم : آقا من پنجاه تومان دارم مى خواهم بروم اصفهان . فرمودند: مى خواهى چه کنى ؟ گفتم : مى خواهم بروم سى وسه پل را بشمارم وببینم 33 پل است یا 32 تا، مى خواهم جاهاى دیدنى شهر را ببینم ، ولى پولم سهم امام است آیا شما اجازه مى دهید؟ ایشان فرمودند: چند ماه است درس مى خوانى ؟ گفتم : 9 ماه . فرمود: در این 9 ماه جایى نرفته اى گفتم : خیر فرمود: اجازه مى دهم برو به سلامت .


فریب استاد

مدرسه اى در قم بدست مبارک آیت العظمى گلپایگانى افتتاح شده بود و من از اوّلین طلبه هایى بودم که براى ثبت نام مراجعه کردم . مرحوم آیت اللّه شهید بهشتى ممتحن بود، وقتى نوبت به من رسید من سریع خواندم . مرحوم بهشتى گفت : اى ناقلا! تند مى خوانى تا غلطهایت را نفهمم .

دانشمند بد سلیقه

سالهاى اوّل طلبگى ام به خانه عالمى رفتم ، پرسید: چه مى خوانى ؟ گفتم : ادبیات عرب گفت : بگو ببینم اشترتنّ چه صیغه اى است ؟ یک کلمه قلمبه از ما پرسید که نفهمیدیم چیست ، بعد پرسید: اگر خواهرزن کسى پسر دائى خواهرش را شیر بدهد آیا به او محرم مى شود یا نه ؟! پیش خود گفتم : علم تنها کارساز نیست ، آدم باید فرهنگ داشته باشد. این استاد علم دارد، امّا فرهنگ نه .


افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید