شیخ صدوق با سند متّصل خود روایت کرده است از عبد الله بن یونس از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که گفت :
بَیْنَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَةِ، إذْ قَامَ إلَیهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ: ذِعْلَبٌ، ذَرِبُ اللِسَانِ بَلِیغٌ فِى الْخِطَابِ شُجَاعُ الْقَلْبِ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ! هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟!
فَقَالَ: وَیْلَکَ یَا ذِعْلَبُ! مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ!
قَالَ: یَا أَمیِرَالْمُؤْمِنِینَ! کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟!
هنگامیکه حضرت امام أمیر المؤمنین علیه السّلام بر فراز منبر مسجد کوفه مشغول ایراد خطبه بودند، مردى به نزد او برخاست که به وى ذعلب
مى گفتند. وى مردى تیز زبان و در خطاب رسا و بلیغ و در قدرتِ دل شجاع بود، و گفت: اى أمیر المؤمنین! آیا پروردگارت را دیدهاى؟!
حضرت فرمود: اى واى بر تو! اى ذعلب! من اینطور نیستم که پرستش کنم پروردگارى را که وى را ندیده باشم!
ذعلب گفت: یا أمیر المؤمنین! تو او را به چه کیفیّتى دیدهاى؟!
قَالَ: وَیْلَکَ یَا ذِعْلَبُ! لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الأبْصَارِ، وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإیمَانِ. وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ! إنَّ رَبِّى لَطِیفُ اللَطَافَةِ فَلَا یُوصَفُ بِاللُطْفِ، عَظِیمُ الْعَظَمَةِ لَا یُوصَفُ بِالْعِظَمِ، کَبِیرُ الْکِبْرِیَآءِ لَا یُوصَفُ بِالْکِبَرِ، جَلِیلُ الْجَلَالَةِ لَا یُوصَفُ بِالْغِلَظِ.
قَبْلَ کُلِّ شَىْءٍ فَلَا یُقَالُ: شَىْءٌ قَبْلَهُ؛ وَ بَعْدَ کُلِّ شَىْءٍ فَلَا یُقَالُ: شَىْءٌ بَعْدَهُ.
حضرت فرمود: اى واى بر تو! اى ذعلب! او را دیدگان سر به مشاهده ابصار ندیدهاند؛ ولیکن دلها او را به حقائق ایمان دیدهاند. اى واى بر تو! اى ذعلب! حقّاً و حقیقةً پروردگار من در لطافت بگونهاى لطیف است که نمىتوان او را به صفت لطف توصیف نمود، و در عظمت بقدرى عظیم است که نمىتوان او را به صفت عظمت توصیف کرد؛ و در کبریائیّت به نحوى کبیر است که نمىتوان وى را به صفت بزرگى و کبریائیّت توصیف کرد؛ و در جلالت به حدّى جلیل است که نمىتوان وى را به درشتى و غلظت توصیف نمود.
او قبل از هر چیزى وجود داشته است پس نمىتوان گفت: چیزى پیش از وى بوده است؛ و بعد از هر چیزى خواهد بود پس نمىتوان گفت: چیزى پس از وى خواهد بود.
شَآئِى الاشْیَآءِ لَا بِهِمَّةٍ، دَرَّاکٌ لَا بِخَدِیعَةٍ. هُوَ فِى الاشْیَآءِ کُلِّهَا غَیْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَآئِنٍ عَنْهَا. ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِیلِ الْمُبَاشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْیَةٍ، بَآئِنٌ لَا بِمَسَافَةٍ، قَرِیبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ، لَطِیفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَکَةٍ، مُرِیدٌ لَا بِهَمَامَةٍ، سَمِیعٌ لَا بِآلَةٍ، بَصِیرٌ لَا بِأَدَاةٍ.
لَا تَحْوِیهِ الامَاکِنُ، وَ لَا تَصْحَبُهُ الاوْقَاتُ، وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ، وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ. سَبَقَ الاوْقَاتَ کَوْنُهُ، وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الإبْتِدَآءَ أَزَلُهُ.
او اشیاء را بوجود مىآورد بدون تصمیم و عزم و اسباب قبلى، بسیار درّاک و با فهم است بدون مکر و حیله. در داخل چیزهاست بدون آنکه با آنها ممزوج گردد و بدون آنکه از آنها فاصله بگیرد و دور شود. ظاهر است نه به گونهاى که با بازگشتِ مباشرت به وى بتوان به او دست آزید، و متجلّى و آشکار است نه به گونهاى که با استخدام رؤیت دیدگان بتوان او را دید، از اشیاء دور است نه دورى به مسافت، نزدیک است نه به پیش آوردن و جلو کشیدن، لطیف است نه با لطافت جسمیّه، موجودات است نه آنکه پس از عدم به وجود آمده باشد، فاعل کارها و بجا آورنده امور است نه به اضطرار و فاقد اختیار، اندازه زننده و تقدیر کننده موجودات است نه بواسطه حرکت و جنبشى که در او بوده باشد، اراده کننده است نه با وسائل و تدبیر و همّ و مقدّمات، شنواست نه با آلت شنوائى، بیناست نه با اسباب بینائى.
امکنه و محلها نمىتواند او را در بر گیرد، و اوقات نمىتواند با او همنشین و همراه باشد، و صفات نمىتواند او را محدود کند و به اندازه و حدّ متعیّن سازد، و پینگىها و چرتها نمىتواند او را فرا گیرد. وى موجودى است که تحقّق و هستى او بر اوقات پیشى گرفته است، و وجود او بر عدم سبقت داشته است، و ازلیّت او بر ابتداى عالم وجود جلو بوده است.
بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِتَجْهِیرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ، وَ بِمُضَآدَّتِهِ بَیْنَ الاشْیَآءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الاشْیَآءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ.
ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْجَسْوَ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ.
مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا، مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا، دَالَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَأْلِیفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا؛ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزّ وَ جَلَّ: وَ مِن کُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.
چون او مشاعر آدمیان را بساخت، دانسته مىشود که خودش داراى مشعرى همچون آدمیان که محلّ شعورشان مغز و اندیشه است نمىباشد، و چون او جواهر عالم را جوهر زد و با جوهر خلقت کرد، معلوم مىشود که خودش صاحب جوهر نمىباشد. و چون میان اشیاء تضادّ برقرار فرمود، دانسته مىشود که خودش ضدّى ندارد؛ و به قرین و مقابل انداختن در میان اشیاء فهمیده مىشود که خودش قرین و برابرى ندارد.
خداوند تضادّ برقرار نمود روشنى را با تاریکى، و خشکى و یبوست را با ترى، و سردى را با گرمى.
خداوند آشتى و الفت اندازنده است در میان چیزهائى که با یکدگر دشمنى و جدائى دارند، و دورى و جدائى افکننده است در میان چیزهائى که با هم الفت و نزدیکى دارند؛ بطورى که آن اشیائى که از هم جدا مىشوند و پراکنده و دور مىگردند دلالت کننده هستند بر خدائى که آنها را با وجود قرب و نزدیکى، جدا کرده و متفرّق گردانیده است، و آن اشیائى که بهم نزدیک مىشوند و الفت مىپذیرند دلالت کننده هستند بر خدائى که آنها را با وجود بُعد و دورى و دشمنى، بهم تألیف نموده و بهم پیوسته گردانیده است؛ و آنست معنى کلام خدا عزّ و جلّ:
وَ مِن کُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.
فَفَرَّقَ بِهَا بَیْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ؛ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَ لَا بَعْدَ، شَاهِدَةً بِغَرَآئِزِهَا عَلَى أَنْ لَا غَرِیزَةَ لِمُغَرِّزِهَا، مُخْبِرَةً بِتَوْقِیتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا.
حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ؛ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ غَیْرُ خَلْقِهِ.
کَانَ رَبًّا إذْ لَا مَرْبُوبٌ، وَ إلَهًا إذْ لَا مَأْلُوهٌ، وَ عَالِمًا إذْ لَا مَعْلُومٌ، وَ سَمِیعًا إذْ لَا مَسْمُوعٌ.
پس خداوند در میان موجودات از جهت قبلیّت و بعدیّت فرق گذاشت تا دانسته شود: قبلى براى وجود او نمىباشد؛ و بعدى براى وجود او نخواهد بود.
آن موجوداتِ آفریده شده در حالى هستند که شهادت مىدهند بواسطه غرائز و صفات فطرى و ذاتى که در آنها خداوند بودیعت نهاده است، بر آنکه خداوندِ بوجود آورنده این غرائز خودش صاحب غریزه و صفات ذاتى که در محلّ و موطن نفس وجود دارد نمىباشد؛ و در حالى هستند که شهادت مىدهند آن خدائى که براى آنها اجل معلوم و وقت معدودى مقرّر کرده است خودش محدود به وقت و متعیّن به ساعات و زمان و دهر نخواهد بود.
خداوند بعضى از مخلوقات را از بعضى دگر محجوب نمود تا دانسته شود: حجابى بین او و بین خلائقش غیر از خود خلائق او نمىباشد.
او پروردگار ربّ و آفریدگار مربّى بود وقتیکه آفریده شده و مربوبى در میان نبود، و خداى معبود و مألوه بود وقتیکه عابد و والهى در میان نبود،
و خداى عالِم بود وقتیکه موجود معلومى که متعلّق علم او واقع شود نبود، و خداوند شنوا بود وقتیکه صدائى که شنیده شود در عالم آفریده نشده بود.
ثُّمَّ أَنْشَأَ یَقُولُ
وَ لَمْ یَزَلْ سَیِّدِى بِالْحَمْدِ مَعْرُوفَا وَ لَمْ یَزَلْ سَیِّدِى بِالْجُودِ مَوْصُوفَا (1
وَ کُنْتَإذْ لَیْسَ نُورٌ یُسْتَضَآءُ بِهِ وَ لَا ظَلَامٌ عَلَى الا فَاقِ مَعْکُوفَا (2
وَ رَبُّنَا بِخِلَافِ الْخَلْقِ کُلِّهِمِ وَ کُلِّ مَا کَانَ فِى الاوْهَامِ مَوْصُوفَا (3
فَمَنْ یُرِدْهُ عَلَى التَّشْبِیهِ مُمْتَثِلًا یَرْجِعْ أَخَا حَصَرٍ بِالْعَجْزِ مَکْتُوفَا (4
وَ فِى الْمَعَارِجِ یَلْقَى مَوْجُ قُدْرَتِهِ مَوْجًا یُعَارِضُ طَرْفَ الرُّوحِ مَکْفُوفَا (5
فَاتْرُکْ أَخَا جَدَلٍ فِى الدِّینِ مُنْعَمِقًا قَدْ بَاشَرَ الشَّکُّ فِیهِ الرَّأْىَ مَأْوُوفَا (6
وَ اصْحَبْ أَخَا ثِقَةٍ حُبًّا لِسَیِّدِهِ وَ بِالْکَرَامَاتِ مِنْ مَوْلَاهُ مَحْفُوفَا (7
أَمْسَى دَلِیلَ الْهُدَىَ فِى الارْضِ مُنْتَشِرًا وَ فِى السَّمَآءِ جَمِیلَ الْحَالِ مَعْرُوفَا (8
و سپس آن حضرت شروع کرد به انشاد این اشعار:
1-و پیوسته سیّد و سالار من به حمد و ستایش معروف بوده است، و پیوسته سیّد و سالار من به جود و کرم موصوف بوده است.
2- و بودى تو (اى آقاى من!) در وقتیکه نورى پدیدار نبود که از روشنى آن بهره گیرند؛ و تاریکى نیز پدیدار نبود که بر آفاق گسترده شده باشد و جا گرفته باشد.
3- و پروردگار ما بر خلاف جمیع خلائق است، و بر خلاف جمیع آنچه در افکار و اوهام و اندیشهها به وصف در آمده است.
4- پس کسیکه بخواهد وى را با تشبیه به مثالى و شکلى تصوّر کند، بازگشت او به ضیق و تنگى خواهد گرائید؛ و با دست عجز خود کتفهاى خود را بسته است.
5- و در بلندیها و نردبانهاى بلند و عالى که تصوّر شود، چنان امواج قدرت او موج خود را مىافکند که به دیدگان بصیرت روح او برخورد کرده، و آنرا کور مىکند.
6- بنابراین تو معاشرت و همنشینى خودت را ترک کن با کسیکه در جدل در امور دینى فرو رفته و شکّ و ریب رأى او را معیوب و فکر او را فاسد نموده است.
7- و مصاحبت و همنشینى گزین با کسیکه مورد وثوق است به جهت محبّت و عشق به سیّد و سرور و آقایش، و از جانب مولاى او به او کرامات و بزرگیها و تکریمها ارزانى شده است.
8- او کسیست که حرکت مىکند در نقاط مختلف زمین در حالیکه دلیل هدایت به سوى خداست، و در حالیکه در آسمانها به نیکوئى حال شناخته و معروف شده است.
قَالَ فَخَرَّ ذِعْلَبٌ مَغْشِیًّا عَلَیْهِ ثُمَّ أَفَاقَ، وَ قَالَ: مَا سَمِعْتُ بِهَذَا الْکَلَامِ، وَ لَا أَعُودُ إلَى شَىْءٍ مِنْ ذَلِکَ. قالَ مُصَنِّفُ هَذا الْکِتابِ: فى هَذا الْخَبَرِ ألْفاظٌ قَدْ ذَکَرَها الرِّضا عَلَیْهِ السَّلامُ فى خُطْبَتِهِ، وَ هَذا تَصْدیقُ قَولِنَا فى الائِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ: إنَّ عِلْمَ کُلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ مَأْخوذٌ عَنْ أبیهِ حَتَّى یَتَّصِلَ ذَلِکَ بِالنَّبىِّ صَلَّى اللَهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ.
عبد الله بن یونس که راوى روایت است گوید: چون ذعلب این مطالب را از حضرت شنید مدهوش و بیهوش بر روى زمین بیفتاد، و سپس افاقه یافت و گفت: من این چنین سخنى را تا به حال نشنیده بودم، و از این پس هم به چنین کلامى برخورد نخواهم نمود.
صدوق مصنّف این کتاب گوید: در این خبر الفاظى وجود دارد که حضرت امام رضا علیه السّلام در خطبه خود [1] آنها را بکار برده است. و این تصدیق اعتقاد ما را مىنماید در آنکه ائمّه علیهم السّلام هر یک از آنان علم خود را از پدرشان مأخوذ داشتهاند تا برسد به پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم.
الله شناسى ج2 127 خطبه أمیر المؤمنین علیه السلام در معرفى خداوند در پاسخ ذعلب ..... ص : 124
http://www.islamshenasi.com