از امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (علیه السلام) شنیدم که می گفت: «..در دوزخ عذاب دردناک و خوار کننده ای است که هر امیری در میان رعـیت بـه عدالت رفتار نکند او را در آن جایگاه به عذاب دردنـاکی، کـیفر می دهند!»
جنب و جوش عجیبی بود، هزاران نفر، پیر و جوان، سیاه و سـفید، غـنی و فـقیر، شاه و گدا افسر و سرباز و شخصیت های مختلف اجتماعات، دنیای غوغاها، ماجراجوئی ها، هوس ها و خودپسندی ها، غرور و دعـواها، نزاع ها و امتیازات بی جا و پرزرق و برق را پشت سر گذاشته اند و همه نشانه های ی تعیین و تشخیص و مقام را با دسـت های خود به دور ریخته اند و بـا یـک لباس ساده که احرامش گویند، وارد دنیای پر خلوص و مملو از صفای مراسم حج شده و به دیار معنویت و آستان الهی ورود کردند و همه گرد نقطه ای مرکزی کعبه طواف کنند!
گردش منظم انسان ها با ملیت و نژاد گـوناگون گرد کانون وحدت، با لباس و سبک خاص، خود نمونه ای از هماهنگی فعالیت های جسمی و روحی، مادی و معنوی و اتحاد همهجانبه ی انسان ها است! آن صحنه بزرگ و دینی، انسان را به یاد رستاخیز عظیم قیامت می اندازد!
«هشام بن عـبد المـلک» خلیفه مقتدر اموی، نیز در این گنگره عظیم و مراسم با شکوه شرکت دارد! او با این سفر مذهبی علاوه بر ادای فرضیه؛ گویی می خواهد مبانی لرزان حکومتش را که بر اساس ظلم و ستم و سر نیزه بنا شده اسـت، بـا یک مانور مذهبی، رنگ دینی دهد و خویشتن را در صف مؤمنین و پاکدامنان جا زند و خلیفه ای پرهیزگار و عادل جلوه دهد، تا بدین وسیله پایه های متزلزل حکومت غیر ملی خود را محکم و استوار سازد!
از اینکه کـفشم را نـزدیک فرش شما درآوردم و نشستم باید بـگویم ایـن کاری است کـه روزی پنج بار آن را در حضور خداوند و هنگام عـبادت انـجام می دهم و خدا نه مرا توبیخ مـی کند و نه بر من خـشمناک مـی شود. او قادر متعال است و تو بـنده ی ضـعیف ...
شـاید هـم مشاهده ی این صحنه عظیم روحانی حج و هماهنگی روح و جسم در عبادت که صحنه ای همانند رستاخیز و قیامت است، او را به فکر آخرت انداخته و صحنه ی فجیع جنایت ها و اعمال ناشایست او را جلو چشمش مجسم ساخته است و او را بـه فکر حـساب افـکنده و شاید هم خود را در همین دنـیا و در مـحکمه وجـدان محاکمه و محکوم می کند، و از این جهت در فکر اصلاح خویش افتاده! و در جستجوی پند و موعظه ای بر آمده است، و یا...؟!
نمی دانم!
در هر صورت در پایان مراسم در مجلس بـاشکوهی کـه بـرایش ترتیب داده بودند، رجال و شخصیت ها نیز در اطرافش بودند. هـشام خـواست تا یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله و علیه وآله) را به نزدش آورند؟
اطرافیان گفتند خلیفه را عمری دراز باد اصحاب پیامبر (صلی الله و علیه وآله) همه عمر به شما داده اند و از آنان کـسی بـاقی نـمانده است!
گفت: اگر از تابعین (تـابعین به افرادی گفته می شود که خود پیامبر را ندیده ولی خـدمت اصحاب پیامبر رسیده و استفاده کرده باشند.) کسی زنده است، حاضر کنید!
بـه دنبال طاووس که فقیه و زاهد بود رفتند. همین که طاووس آمد بدون آنکه منتظر اجازه باشد یا هیمنه و شـکوه مـجلس و ابـهت و اقتدار سلطان مقتدر و سفاک: او را مرعوب سازد داخل مجلس شد و کفش های خـود را کـنار فرشی که «هشام» بر روی آن نشسته بود بیرون آورد و بدون توجه به مقام و شخصیت خلیفه، به رسم معمول بر وی سـلام کـرد.
آنگاه باکمال سادگی ولی با وقار و سنگینی یک سره به طرف خلیفه رفت و بدون اذن وی در کـنارش نـشست و گفت:کیف انت یا هشام؟هشام حالت چگونه است؟!
هشام که هنوز دنیای پر غرور و اوهام و افکار جـاهلی را پشـت سـر گذاشته و امتیازات طبقاتی بیجای دوران جاهلی در خون، رگ، مغز و پی او می دوید و خود نیز شاهد انواع و اقـسام چـاپلوسی و دغل بازی سران و شخصیت نماهای مختلف بود که در برابر همانند بردگان و غلامان حلقه به گوش دسـت بـه سینه ایـستاده و منتظر اوامرش هستند، از گستاخی و بی اعتنائی او سخت بر آشفت و همانند آهن داغ سرخ خشمگین شد.
شدت خـشم و غـضب به حدی بود که کاسه چشمش پر از خون شد و بی تابانه آن را به این سو و آن سو حـرکت مـی داد و گویی در جستجوی جلادی است تا فرمان قتلش را صادر کند!
آری او تصمیم گرفته که طاووس را به کیفر بـی اعتنائی و عـدم احترام نسبت به خود، بکشد تا دیگران نیز عبرت گیرند! و اگر دخالت اطـرافیانش نـبود ایـن کار را می کرد! ولی او را متوجه خطا و اشتباهش ساختند و گفتند: خلیفه! شما اینک در حرم پیامبر هستی. .. در اینجا چـنین عـملی امـکان ندارد. اعدام طاووس در چنین شرایطی موجب ننگ و رسوایی است!
خلیفه پس از سـکوت طـولانی و دو دلی و تردید، سرانجام به طرف طاووس برگشت و گفت چه کاری بود که انجام دادی و چرا چنین جسارتی از تو سر زد؟!
-چـه کردم؟!
-چـرا کفش هایت را کنار فرشم درآوردی و مراسم ادب را به جای نیاوردی؟ چرا به عنوان امیر مؤمنان خطاب نکردی؟ وانگهی چرا بدون آنـکه اجـازه نشستن بدهم، در کنار من نشستی؟ و آخرین توهین خـود را بـا ایـن جمله به پایان رساندی و گفتی: هشام حالت چـطور است؟!
طـاووس بدون آنکه مرعوب گفتار و خشم خلیفه گردد با کمال شهامت گفت: از اینکه کـفشم را نـزدیک فرش شما درآوردم و نشستم باید بـگویم ایـن کاری است کـه روزی پنج بار آن را در حضور خداوند و هنگام عـبادت انـجام می دهم و خدا نه مرا توبیخ مـی کند و نه بر من خـشمناک مـی شود. او قادر متعال است و تو بـنده ی ضـعیف ...
و اما علت آنکه شما را امیر مومنان خطاب نکردم، بدین جهت بود که هـمه ی مـؤمنان و مسلمانان به امارت و خلافت شـما راضـی نـیستند! و این لقب مـطابق بـا واقع نخواهد بود، نـخواستم تـا دروغگو باشم!
و چرا شما را «به کنیه» (کنیه به کـلمات و اسـامی گفته میشود که اولش اب و ام باشد مثل ابو الحسن،و ام- البنین!) نخواندم و به نام خطاب کردم، باید بگویم این عمل عـیب و عـار نیست چون خداوند پیامبرانش را به نام خـطاب کـرده است و در قـرآن گـفته اسـت: «یا داود...یا یحیی یـا عیسی...»!
در صورتی که دشمنانش را به «کنیه» یاد کرده است: «تبت یدا ابی لهب...»
و چرا بدون اجـازه در مـجلس نشستم، بدان جهت بود که خودم از مـولایم «امـیر مـؤمنان عـلی بـن ابیطالب (علیه السلام)» شنیدم کـه مـی فرمود: «اگر می خواهید به مرد جهنمی نگاه کنید، به آن مردی بنگرید که خود نشسته باشد و گروهی در اطرافش ایـستاده بـاشند هـمه حاضران از شهامت و حاضر جوابی غرق حیرت و تـعجب شـدند و «هـشام» نـیز لحـظه ای سـر به زیر انداخت و اندکی تأمل کرد.
گوئی در دریای فکر غوطه ور شد! و در مغز خود قیافه های سران و درباریان خویش را که برای تقرب و کسب مقام چه تملق ها و چاپلوسی ها می کنند و بـه هر ذلت و خواری تن می دهند، تصویر می کرد و آنگاه به این شهامت و صراحت فکر می نمود و شاید در درون خویش فرو می رفت و اعمالش که فرسنگ ها با روح تعالیم اسلامی فاصله داشت در مدت کوتاه همانند برق از جلو چشمش رژه رفت و جـا داشـت که بگویند که اسلام کجا و ما کجا و او کیست و ما که هستیم...؟!
و چرا بدون اجـازه در مـجلس نشستم، بدان جهت بود که خودم از مـولایم «امـیر مـؤمنان عـلی بـن ابیطالب (علیه السلام)» شنیدم کـه مـی فرمود: «اگر می خواهید به مرد جهنمی نگاه کنید، به آن مردی بنگرید که خود نشسته باشد و گروهی در اطرافش ایـستاده بـاشند
آری هشام پس از لحظه ای تفکر که گوئی طوفانی در مغزش پدید آمده سر بلند کرد و گفت: طاووس مرا موعظه کن!
او فـرصت را غـنیمت شمرد و بی درنگ گفت: آگاه باش که از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) شنیدم که می گفت: «..در دوزخ عذاب دردناک و خوار کننده ای است که هر امیری در میان رعـیت بـه عدالت رفتار نکند او را در آن جایگاه به عذاب دردنـاکی، کـیفر می دهند!»
او پس از این موعظه کوتاه برخاست تا از مجلس بیرون رود. هشام که فوق العاده تحت تأثیر واقع شده بود، با همه ی اطرافیان خود برخاستند و او را تا دم در بـدرقه کردند و او خارج شد!
ولی شـگفتی آنـکه طاووس با آنکه از فقهای معروف اهل تسنن است حقیقتی را از زبان امیر المؤمنان پیشوای شیعیان (علیه السلام) با تجلیل و احترام و بدون پروا، در برابر هشام بن عبد الملک و سران شام گفته است! منبع:
اخلاق اسلامی: ایمان و شهامت؛ مجله «درس هایی از مکتب اسلام » اردیبهشت ۱۳۵۰، سال دوازدهم - شماره ۴