مجموعه خاطرات حجه الاسلام و المسلمین محسن قرائتى(3)
۱۳۹۴-۰۹-۰۷
مجموعه خاطرات حجه الاسلام و المسلمین محسن قرائتى(3)




از امام حسین چه بخواهم ؟

در بعضى شب هاى جمعه که در نجف بودم توفیقى بود که به کربلا مى رفتم واز آنجا که دعا زیر گنبد امام حسین علیه السلام مستجاب است ، از استادم پرسیدم : چه دعا و درخواستى از خدا در آنجا داشته باشم ؟

ایشان فرمودند: دعا کن هر چه مفید نیست ، علاقه اش از دل تو بیرون رود. بسیارند کسانى که علاقمند به مطالعه یا کارى هستند که علم یا کار بى فایده است .

در دعا نیز مى خوانیم : ((اعوذ بک مِن عِلم لاینفع )) خداوندا! از علم بدون منفعت به تو پناه مى برم .

وظیفه کدام است

وقتى دوره سطح را در حوزه تمام کردم ، متحیّر مانده بودم که چه برنامه اى براى خودم داشته باشم . دوستانم به درس خارج فقه رفتند، امّا من سرگردان بودم . بالاخره تصمیم گرفتم جوان هاى محل را به خانه ام دعوت کنم وبراى آنان اصول دین بگویم . تخته سیاهى تهیه کردم ومقدارى هم میوه وشیرینى خریدم وشروع به دعوت کردم .

بعد دیدم کار خوبى است ولى یک دست صدا ندارد، طلبه ها مشغول درس ‍ هستند و جوانها رها و مفاسد بسیار، در فکر بودم که آیا کار من درست است یا کار دوستان ، من درس را رها کرده ام به سراغ جوانها رفته ام و آنها جوانها را رها کرده به سراغ درس رفته اند. تا اینکه یکى از فضلاى محترم روزى به من گفت : در خواب دیدم که به من گفتند: لباست را بپوش تا خدمت امام زمان علیه السلام برسى . به محضر آقا رسیدم ، امّا زبانم گرفت ، به شدّت ناراحت شدم تا اینکه زبانم باز شد. از آقا سؤ ال کردم : الا ن وظیفه چیست ؟ فرمودند: وظیفه شما این است که هر کدام تعدادى از جوانها را جمع کنید و به آنها دین بیاموزید.

امیدوار شدم و به کارم ادامه دادم .

قرارداد با امام رضا علیه السلام

یک سال براى زیارت به مشهد مقدّس رفتم . در حرم با حضرت رضا علیه السلام قرار گذاشتم که یک سال مجّانى براى جوانها واقشار مختلف کلاس ‍ برگزار کرده و در عوض امام رضا علیه السلام نیز از خدا بخواهد من در کارم اخلاص داشته باشم .

مشغول تدریس شدم ، سال داشت سپرى مى شد که روزى همراه با جمعیّت حاضر در کلاس از کلاس بیرون مى آمدم ، طلبه اى همین طور که جلو من راه مى رفت نگاهى به عقب کرد، مرا دید و به راه خود ادامه داد! من پیش خود گفتم : یا نگاه نکن یا اینکه من استاد تو هستم ، تعارف کن که بفرمایید جلو! (اللّه اکبر)

به یاد قراردادم با امام رضا علیه السلام افتادم ، فهمیدم اخلاص ندارم ، خیلى ناراحت شدم . با خود گفتم : قرآن مى فرماید: ((لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً))(3) آنان نه مزد مى خواهند و نه انتظار تشکر. من کار مجّانى انجام دادم ، ولى توقّع داشتم از من احترام کنند!

خدمت آیة اللّه میرزا جواد آقا تهرانى داستانم را تا به آخر تعریف کرده و از ایشان چاره جوئى کردم . یک وقت دیدم این پیرمرد بزرگوار شروع کرد به بلند، بلند گریه کردن ، نگران شدم که باعث اذیّت ایشان نیز شدم ، لذا عذرخواهى کرده و علّت را پرسیدم ایشان فرمود: برو در حرم خدمت امام رضا علیه السلام و از حضرت تشکّر کن که الا ن فهمیدى که مشرک هستى واخلاص ندارى ، من مى ترسم در آخر عمر با ریش سفید در سنّ نود سالگى مشرک بوده و خود متوجّه نباشم .

توّسل به امام رضا علیه السلام

سال هاى قبل از انقلاب که تازه براى جوانان کلاس شروع کرده و در کاشان جلسه داشتم ، به قصد زیارت امام رضا علیه السلام به مشهد رفتم ، در حرم به امام عرض کردم : چه خوب بود من این چند روزى که اینجا هستم جلسه و کلاسى مى داشتم و لذا گفتم : من یک زیارت جامعه و امین اللّه مى خوانم اگر موفّق شدم که چه بهتر والاّ برمى گردم کاشان و جلساتم را در آنجا ادامه مى دهم .

در همین حال یکى از روحانیون آشنا پیش من آمد و گفت : آقاى قرائتى ! دبیران تعلیمات دینى جلسه اى تشکیل داده اند بیا ما نیز شرکت کنیم . با هم رفتیم ، دیدم جلسه اى است با عظمت که افرادى مثل آیة اللّه خامنه اى ، شهیدان مطهرى و باهنر و بهشتى نیز تشریف داشتند. من اصرار کردم تا اجازه دهند پنج دقیقه اى صحبت کنم ، اجازه دادند و آقاى دکتر صادقى وقتش را به من واگذار کرد. من نیز مطالب انتخابى همراه با مثال را بیان کردم . خیلى پسندیدند (مخفى نماند در موقع سخنرانى من ، آنقدر شهید مطهرى خندید که نزدیک بود صندلى اش بیافتد!) مرحوم شهید بهشتى فرمود: من خیلى وقت بود که فکر مى کردم آیا مى شود دین را همراه با مَثل و خنده به مردم منتقل کرد که امروز دیدم .

در پایان جلسه رهبر معظم انقلاب که در آن زمان امامت یکى از مساجد مهم مشهد را به عهده داشتند، مرا به منزل دعوت کردند. و پس از پذیرائى ، اطاقى به من دادند و بعد مرا به مسجد خودشان بردند که البتّه مسجد ایشان زنده ، پر طراوت و خیلى هم جوان داشت ، فرمود: آقاى قرائتى ! شما هر چند وقت که مشهد هستید در اینجا بمانید و براى مردم و جوانان کلاس داشته باشید.

کلاسهاى آن زمان ما در مشهد سبب آشنایى ما با شهید مطهرى نیز شد که بعد از انقلاب ایشان نزد امام خمینى قدّس سرّه از کلاسهاى ما تعریف کرده و پیشنهاد کردند من به تلویزیون بروم . حضرت امام به وسیله ایشان مرا به صدا و سیما معرّفى و من کارم را از اوّل انقلاب در آنجا شروع کردم .

شوق آموختن

افتخارى داشتم در قم چند ماه میزبان شهید علامه مطهرى بودم و زمانى که مى خواستند از قم به تهران برگردند من نیز همراه ایشان مى آمدم تا در مسیر راه از نظر علمى از ایشان استفاده کنم . یک روز ایشان فرمود: بعضى ها عقیده دارند امام زمان علیه السلام آمده و کارها را درست مى کند، این حرف درستى نیست .

آرى ، آنها که شب به انتظار طلوع خورشید مى نشینند معنایش این نیست که در تاریکى بنشینند و به فکر روشنایى نباشند و اگر زمستان است و تابستان در پیش ، به این معنا نیست که در سرما بسر برده و به فکر گرم کردن خود نباشیم .

احترام بزرگان و اساتید

در زمان مرجعیّت آیة اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه مردم محّله اى در رابطه با خراب کردن حمام عمومى از ایشان استفتائى داشتند. وساطت این کار به اینجانب واگذار شد، به منزل ایشان مراجعه کردم ، گفتند: تشریف ندارند.

گفتم : بعد از ایشان چه کسى جواب مسائل و مراجعات را مى دهند؟ گفتند: حاج آقا روح اللّه (امام خمینى ). با پرس وجو منزل ایشان را پیدا کردم و در خدمتشان طرح موضوع و مسئله کردم . ایشان فرمود: تا آیة اللّه العظمى بروجردى باشد، من جواب نمى دهم ! (و این نشانه ادب نسبت به بزرگترها و اساتید است )

روان گویى ، نه سست گویى

به یاد دارم یک جمله را دو شخصیّت به من سفارش کردند: یکى آیة اللّه حاج آقا مرتضى حائرى قدّس سرّه و دیگرى آیة اللّه شهید دکتر بهشتى ، آنان فرمودند: قرائتى ! نگو من معلّم بچه ها هستم سست و آبکى صحبت کنى ، روان بگو ولى سست گویى نکن ! به شکلى این نسل را بساز و براى آنها سخن بگو که اگر دیگران آمدند بتوانند بقیه راه را ادامه دهند و آنها را بسازند.

قرآن مى فرماید: ((و قولوا قولاً سدیداً))(4) محکم و با استدلال سخن بگوئید.

زیبایى معارف اهل بیت

در یکى از سخنرانى هایم در خارج از کشور، فرازى از دعاى ابوحمزه را تحت عنوان ((عوامل سقوط جامعه )) توضیح مى دادم . بعد از جلسه دکترى آمد و خیلى تعریف کرده و گفت : من خیلى لذّت بردم وخوشحال هستم . دلیلش را پرسیدم ؟ گفت : براى من بسیار تعجّب آور و شگفت انگیز است که امام سجاد علیه السلام در یک سطر و جمله دعا، عوامل سقوط جامعه را بر شمرده است ، آنجا که مى فرماید: ((الّلهم انّى اعوذبک من الکسل و الفشل و الهّم و الجبن و...))

خوابم نماینده امام نیست !

تا دیر وقت در جایى مهمان بودم ، موقع خوابیدن به صاحبخانه گفتم : موقع نماز صبح مرا بیدار کن . گفت : عجب شما که نماینده امام هستى ، گفتم : آقا! خودم نماینده امام هستم ، ولى خوابم که نماینده امام نیست !

تخته سیاه سیاسى

خاطرم هست که امام قدّس سرّه به من فرمود: این هم یک سیاستى است که یک عدّه جوان و نوجوان را پاى تخته سیاه مى نشانى وبعد به هر کس هر چه مى خواهى مى گویى .

چه کسى را انتخاب کنیم ؟

انتخاباتى در پیش بود واز من براى مصاحبه مستقیم تلویزیونى دعوت کردند. فکر کردم چى بگویم ، دیدم روز راءى گیرى مصادف با 13 رجب روز تولّد امیرالمؤ منین علیه السلام است . لذا خطاب به مردم گفتم :

خداوند از صندوق کعبه على علیه السلام را بیرون آورد، شما از صندوق انتخابات در حکومت اسلامى و الهى چه کسى را بیرون خواهى آورد و او چقدر به على علیه السلام و اخلاق و افکارش شباهت دارد. بعد این شعر را خواندم :

این خانه را باید خدا در اصل معمارى کند

آدم بنایش بر نهد جبرئیل هم یارى کند

آید خلیل اللّه در او یک چند حجارى کند

او را اولوالعزمى دگر منقوش و گچکارى کند

اینسان خدا از خانه اش چندى نگهدارى کند

تا ساعتى از دوستى یک میهماندارى کند

یادم هست خیلى گُل کرد وتلفن زیادى زدند و تشکّر کردند.



توجّه به مستمعین

اوائل که کاشان بودم ، ماه مبارک رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم . یک شب خیلى گرم صحبت بودم و جلسه داغ داغ بود و کمى طول کشیده بود، یک نفر بلند شد و گفت : آقاى قرائتى ! مثل اینکه امروز بعد از ظهر خوب استراحت کرده اى و افطار هم دعوت داشته اى و خوب خورده اى ، من امروز سَرِ کار بوده ام و خیلى خسته ام و افطارى هم آش تُرش خورده ام ، بس است ، چقدر صحبت مى کنى !

استخاره در حال طواف

در حال طواف به دور خانه خدا، روى دیوار حجر اسماعیل قرآنى بود برداشتم و باز کردم ، آیات مربوط به ساختن خانه خدا و.... آمد. ((و اذ یرفع ابراهیم القواعد....))(5)

در حال طواف این آیات را تلاوت کرده و لذّت بردم . بعد از طواف آمدم براى نماز طواف پشت مقام ابراهیم ، بعد از نماز دوباره قرآن را باز کردم این آیات آمد که ((و ارزق اهله من الثمرات ...))(6)

در این هنگام یکى از دوستان کنار من نشست و یک موز و چند بادام به من داد، فکر کردم این قسمت از آیه ((وارزق اهله ...)) نیز تعبیر شد.
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید