پایههای کفر از چند دیدگاه میتوان بحث کرد: یکی از جهت متعلقات کفر است، یعنی اموری که اگر انسان انکار کند کافر شمرده میشود و دیگری از جهت صفات و خلقیاتی همچون کبر، حسد و حرص است که اگر اصلاح نشوند سرانجام انسان به کفر کشیده میشود .
وَالْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ وَالزَّیغِ وَالشِّقَاقِ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ ینِبْ إِلَى الْحَقِّ وَمَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیئَةُ وَسَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَةِ وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیهِ مَخْرَجُهُ؛1
رویکرد این روایت در بررسی کفر
پایههای کفر از چند دیدگاه میتوان بحث کرد: یکی از جهت متعلقات کفر است، یعنی اموری که اگر انسان انکار کند کافر شمرده میشود و دیگری از جهت صفات و خلقیاتی همچون کبر، حسد و حرص است که اگر اصلاح نشوند سرانجام انسان به کفر کشیده میشود. روایات زیادی با این دیدگاه پایههایی برای کفر معرفی کردهاند که از جمله آنها روایات باب دعائم الکفر کتاب شریف کافی است. اما در این روایت، صفات یا حالاتی مورد بحثاند که در شناخت انسان اثر میگذارند و باعث میشوند که انسان حق را به درستی نشناسد. مقصود حضرت از دعائم الکفر در این روایت چنین صفاتی است.
آفات شناخت حق در کلام مولا علی علیهالسلام
حضرت در این روایت متعرض آفاتی میشوند که ممکن است در مقام شناخت دین حق دامنگیر انسان شود و او را از شناخت حق باز دارد و در دام کفر بیاندازد. این آفات ویژگیها صفات روانی انسان است که برای شناخت حق ضرر دارد.
اولین پایه کفر، رها کردن متن و سراغ حاشیه رفتن
التَّعَمُّقِ، اولین پایهای است که حضرت برای کفر برمیشمرند که تعبیری ناآشناست و بسیاری از کسانی که این روایت را معنا و تفسیر کردهاند معنای روشن و دلنشینی را برای آن ارائه ندادهاند. در محاورات وقتی میگوییم کسی انسان متعمقی است به این معناست که بسیار کنجکاو و دقیق است و به ظاهر مطلب اکتفا نمیکند. اما این صفت خوبی است؛ چگونه میتواند پایه کفر قرار گیرد؟
شقاق از یک خصلت روانی سرچشمه میگیرد که ریشه آن نوعی خودکمبینی است. برخی افراد علاقهمند به تکروی هستند و همیشه میخواهند برخلاف جمع حرکت کنند. مثلا وقتی همه مؤمنین برای جماعت به صف ایستادهاند، او به بهانه حضور قلب بیشتر، فُرادا نماز میخواند یا در مسایل علمی همیشه به دنبال سخن شاذّی میگردد که تاکنون کسی نگفته باشد، یا در لباس پوشیدن طوری لباس میپوشد که همه به او نگاه کنند
مفهوم عمق و تعمق که امروزه در فارسی به معنی گود و ژرف به کار میرود در عربی عینا به همین معنا نیست؛ بلکه معنای لغوی آن اعم از این معناست. کلمه «عمیق» در قرآن آمده است: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ؛2مردم را به طور عمومی به حج دعوت کن، تا پیاده و سواره بر مرکبهاى لاغر از هر راه دورى بسوى تو بیایند.» تقریبا همه مفسرین «عمیق» را در اینجا به «بعید» معنا کردهاند. در لغت، اصل واژه «عُمق» به معنای «بُعد» است؛ اما بُعد گاهی به صورت عمودی و گاهی در عرض است. گاهی راههای کویری در زیر شن مخفی میشوند و تنها کسانی که راهبلد هستند میتوانند مسافران را از بیابان خارج کنند. در چنین وضعیتی کسانی که نشانه روشنی ندارند یا به انگیزههای مختلف، راه خود را از دیگران جدا میکنند از مسیر اصلی دور میشوند. عرب به این دورافتادن از جاده «تعمق» میگوید. تَعَمَّقَ به معنای ابْتَعَدَ (دور شد) است.
اگر کسی میخواهد دین را بشناسد، اول باید متن دین را بشناسد و بعد به سراغ مطالب حاشیهای برود. تعمقی که موجب کفر و انحراف از شناخت صحیح میشود، رها کردن متن دین و سراغ حاشیه رفتن است. برای یافتن شناخت صحیح از دین، ابتدا باید ظاهر آن را شناخت و در مرحله بعد با حفظ ظاهر، به سراغ باطن آن رفت. رها کردن ظاهر، یک انحراف است. تعمق به این معنا یکی از عواملی است که انسان را به کفر میکشاند.
دومین پایه کفر، به دنبال کوبیدن دیگران بودن
وَالتَّنَازُعِ؛ دومین پایه کفر تنازع است. برخی افراد چنین خصلتی دارند که همیشه میخواهند با دیگری بحث کنند و او را بکوبند. خودشان مطلب صحیح و حقی یاد نگرفتهاند، اما دوست دارند با این و آن درگیر شوند و افراد دیگر را بکوبند. آنچه برای این افراد اصالت دارد، کوبیدن، محکوم کردن و خرد کردن دیگران است (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ).3 کالای زندگی چنین انسانی جهل است؛ چراکه نه خدا او را هدایت کرده، نه کتابی دارد که به آن استناد کند و نه علمی دارد که از راه عقل و برهان به آن رسیده باشد. چنین کسی هیچگاه به حق نمیرسد و سرانجام وی به کفر میانجامد. لذا حضرت میفرمایند: وَمَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ؛ آنان که از سرِ جهل و نادانی، با این و آن زیاد نزاع میکنند، نابینایی آنها نسبت به حق، دوام پیدا میکند.
کجبینی، سومین و خطرناکترین پایه کفر
وَالزَّیغِ؛ سومین پایه کفر، زیع قلبی است که شاید از همه خطرناکتر باشد. «زیغ» مفهومی قرآنی است و اصل آن، به خصوص وقتی که در مقام شناخت به کار میرود، این است که انسان چیزی را عوضی و کج ببیند.آیینههای مقعر یا محدب، تصویر را به طور صحیح نشان نمیدهند؛ چون خود آینه تقعّر یا تحدّب دارد. گاه آینه دل، کج است و اصلا نمیتواند چیزی را درست نشان دهد. البته خداوند در ابتدا هیچ کس را به این صورت خلق نکرده که کجبین باشد؛ ولی انسان ممکن است در اثر سوءرفتار به کجبینی مبتلا شود و خداوند هم آنچنان را آنچنانتر کند. قرآن میفرماید: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛6 این افراد ابتدا کجرفتار شدند و عمدا راه کج را انتخاب کردند و بنا گذاشتند که کج را راست ببینند. وقتی این زیغ اختیاری و این انحراف را پیدا میکنند خدا دل آنها را هم کج میکند و کاری میکند که اصلا کج ببینند (خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ).4 دل در قرآن به معنای ابزار ادراک و ابزار احساسات است.
وقتی خداوند بر دل اینان مهر میزند، بُعد ادراکی دل آنها را تعطیل میکند و دیگر درست نمیفهمند. این عقوبت کجرویهای آنهاست. این افراد سعی میکنند مردم را منحرف کنند، اما خدا خودشان را منحرف میکند (أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً).5 چنین کسی دیگر هدایت نمیشود و این همان راهی است که خودش پیشنهاد کرده و خدا هم در پاسخ او میگوید: اکنون که بر این کجروی اصرار داری پس کج هم ببین! این کج دیدن، «زیغ» است. حضرت میفرمایند: وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیئَةُ وَسَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَةِ؛ اگر کسی مبتلا به زیغ شد، کار خوب به نظرش بد، و کار بد به نظرش خوب میآید. لذا ایمان در نظر وی بد، و کفرْ در دید او خوب میآید و به اختیار خودش کفر را انتخاب میکند. تنها این نیست که خوب را بد، و بد را خوب میبیند، بلکه به این درک خود مغرور هم میشود. چنان در ضلالت مست میشود که به خود مینازد و خوشحال است که درست فهمیده و دیگران اشتباه میکنند. چنین کسی مصداق این آیات شریف است که میفرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا؛6 از ترس چنین عقوبتی است که در دعا میگوییم: رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا.6 ممکن است کسی هدایت شود، ولی در اثر سوءاختیار خودش و ناسپاسی از هدایت الهی، کمکم کارش به کجفهمی بکشد.
برخی افراد چنین خصلتی دارند که همیشه میخواهند با دیگری بحث کنند و او را بکوبند. خودشان مطلب صحیح و حقی یاد نگرفتهاند، اما دوست دارند با این و آن درگیر شوند و افراد دیگر را بکوبند. آنچه برای این افراد اصالت دارد، کوبیدن، محکوم کردن و خرد کردن دیگران است چهارمین پایه کفر، شکافتن جماعت
وَالشِّقَاقِ؛ آخرین رکنی که حضرت برای کفر بیان میکنند «شقاق» است. شقاق از یک خصلت روانی سرچشمه میگیرد که ریشه آن نوعی خودکمبینی است. برخی افراد علاقهمند به تکروی هستند و همیشه میخواهند برخلاف جمع حرکت کنند. مثلا وقتی همه مؤمنین برای جماعت به صف ایستادهاند، او به بهانه حضور قلب بیشتر، فُرادا نماز میخواند یا در مسایل علمی همیشه به دنبال سخن شاذّی میگردد که تاکنون کسی نگفته باشد، یا در لباس پوشیدن طوری لباس میپوشد که همه به او نگاه کنند.
این اخلاق از نوعی احساس حقارت و خودکمبینی سرچشمه میگیرد و فرد مبتلا به آن، میخواهد به این وسیله خود را مطرح کند. چنین خصلتی وقتی در شناخت دین مطرح شود فاجعه به بار میآورد. چنین کسی دوست دارد در مطالب دینی چیزی بگوید که دیگران نگفتهاند و راهی را انتخاب کند که دیگران نرفتهاند. اسم این کار را هم نوآوری میگذارد! البته نوآوری به معنای تحقیق جدید و استفاده از منابع جدید بسیار خوب است و باعث رشد علم میشود. اما شقاق به معنای بدعتگذاری است؛ یعنی حرف مندرآوردی و بیمنطق زدن، فقط برای اینکه نظر دیگران جلب شود. انگیزه چنین شخصی این است که معروف شود و مردم بگویند: ایشان آقایی است که فتواهای خاصی دارد! این چنین گرایشهایی وسوسههای شیطانی است که انسان را از راه حق منحرف میکند و اگر ادامه پیدا کند کار انسان را به کفر میکشاند. از این رو حضرت میفرمایند: وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیهِ مَخْرَجُهُ؛ کسی که تکروی کند یعنی راهی را که در اثر کثرت رفتوآمد هموار شده است رها کرده و به دنبال راهی اختصاصی برود، چنین کسی به راهی سنگلاخ گرفتار میشود و در پیچوخمها و پستیوبلندیها خسته و دچار مشکلات میشود و کمکم راه را گم میکند . (وَعُرَتْ عَلَیهِ طُرُقُه) و نهایتا در بنبستی گرفتار میشود که نمیتواند از آن خلاص شود.
پی نوشت ها :
1 . نهج البلاغه، حکمت31.
2. حج، 37.
3 . حج، 8.
4 . بقره، 7.
5 . جاثیه، 23.
6 . آل عمران، 8.
http://www.tebyan.net