گوش شنوای حاجی سبزواری
۱۳۹۴-۰۹-۰۴
نقطه آغازین چشم باطن بین و گوش شنوا ، رعایت تقوا است که در نتیجه آن،انسان می تواند چیزهایی را ببیند یا یشنود که با چشم و گوش ظاهر دیده یا شنیده نمی شوند.

اگر حقایق معنی به گوش جان شنوی حدیث بی‌لب و گفتار بی‌زبان شنوی

دلت جگر بگرفتست، ورنه راز سپهر ز ذره ذره‌ی گیتی زمان زمان شنوی(1)

خداوند متعال از بدو خلقت انسان، تمایل به دو سوی خیر و شر را در درون وی بودیعت نهاده است، که هر کدام سعی می نمایند قلب و روح انسان را تسخیر نموده و افسار عقل وی را در دست گیرند، حال اگر انسان در مقابل خداوند متعال، خاضع و خاشع شده و تنها او را پرستش کند، بُعد روحانى و الهى بر وجود او پرتو می افکند و کارى جز خیر و خوبی انجام نمی دهد، در حالیکه اگر انسان در حال نسیان و غفلت قرار گرفته و عقلش در مقابل شیطان تسلیم گردد، تاریکی و شر بر او سیطره پیدا خواهد کرد.

از این روست که قرآن کریم به مدد انسان برخاسته و مى‏فرماید:

« ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا؛ ...هر کس تقوا پیشه کند خداوند به او فرقان «قدرت تمیز بین حق و باطل» عطا مى‏کند»( الانفال/29).

این فرقان که در حقیقت، همان چشم حقیقت‏بین و گوش شنواست، مومن را از مهلکه‏هاى گوناگون نجات داده و به سوى رستگارى رهنمون مى‏نماید، چرا که همان طوری که جسم انسان چشم و گوش و قلب دارد، حقیقت و روح انسان نیز قلب و گوش و چشم دارد، منتهی باید توجه نمود که چشم و گوش بیرونی و ظاهری انسان ، ظاهر اشیاء و موجودات و اشخاص را دیده، ولی چشم و گوش باطنی، باطن و حقیقت اشیاء و اشخاص را می بیند و می شنود.

نقطه آغازین چشم باطن بین و گوش شنوا ، رعایت تقوا است که انسان بوسیله آن، نخست بر اعضاى بدن خود مسلط شده و سپس بر خواسته‏هاى نفسانى خویش تسلط مى‏یابد؛ در این فرایند است که روح آدمى قدرت بیشترى پیدا کرده و می تواند چیزهایی را ببیند یا یشنود که با چشم و گوش ظاهر دیده یا شنیده نمی شوند.

« قال رسول الله(ص) قال الله: ما تَحبَّب اِلیَّ عَبدی بشیء اَحبُّ اِلیَّ مِمَّا افترضتُه علیه و انه لِیتحبَّب اِلیَّ بالنافله حتی اَحبَّه، فاذا اَحبَبتُه کنتُ سَمعُه الذی یَسمَعُ بِه و بَصَره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به، و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها، اذا دَعانی اَجبته و اذا سألنی اعطیته؛....

از پیامبر(ص) روایت شده که خداوند فرمود: اظهار دوستی نکرد بنده من به چیزی دوست داشتنی تر از آنچه واجب کردم بر او، و او با نوافل به سوی محبت من می آید تا این که من نیز او را دوست بدارم. پس هنگامی که او را دوست بدارم شنوایی او می باشم آن گاه که می شنود و بینایی او می باشم آن گاه که می بیند و زبان او می باشم آن گاه که سخن می گوید و دست او می باشم آن گاه که ضربه می زند و پای او می باشم آن گاه که راه می رود، هنگامی که به درگاه من دعا کند اجابت می کنم و اگر از من درخواست کند به او می دهم.(2)

در تواریخ نقل شده است که وقتی حرّ بن یزید ریاحی، از کوفه خارج شد تا به سوی حسین بن علی -علیه السلام - آید و به دستور ابن زیاد، راه را بر امام ببندد، از پشت سر ندایی شنید که: «ای حر، تو را بر بهشت جاودان بشارت باد!» اما با شگفتی وقتی به عقب نگاه کرد، کسی را ندید(3)

، همین ندا بود که در صبح عاشورا او را «حسینی» کرد و از جبهه باطل جدا شد و به اردوی حق پیوست و جان خود را فدای امام کرد.

چنانکه امام صادق -علیه السلام - فرمود: «انّ اللّه اذا اراد اَن یهدی عبداً فَتَح مسامع قلبه...هر گاه خداوند بخواهد بنده ای را هدایت کند، «گوش جان» او را باز می کند، و اگر جز این را بخواهد، گوش قلب و درونش را می بندد و مهر می زند، پس هرگز به راه صلاح و اصلاح نمی آید و این است معنای کلام خدا که: بلکه بر دل ها قفل هاست!»(4)

در میان عالمان و بزرگان تشیع نیز می توان افراد بیشماری را یافت که با بهره گیری توامان از عنصر علم و تقوا، به مقاماتی نائل گردیده اند که از شمار بیرون است.

در احوالات مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى (ره) نقل کرده اند که «در سال 1284 قمرى (ناصرالدین شاه ) به قصد خراسان، نخست به سوى حضرت عبدالعظیم حرکت مى کند. در عرض راه مردى را به حالت انتظار مشاهده مى کند شاه قاجار از آنجا که بر جان خود بیمناک بوده به یک نفر از ملتزمین رکاب خود دستور مى دهد که برود وببیند آن شخص پیاده کیست وچه کار دارد؟

پیشخدمت شاه خود را به او رسانیده و در نزدیکش مى ایستد مى بیند مردى ژولیده موى و ژنده پوش است ، از او سبب توقّفش را کنار جاده سۆ ال مى کند:

آن مرد مى گوید: گویا شاه قصد خراسان را دارد پس به سبزوار هم خواهد رفت به ایشان عرض کنید در سبزوار وقتى با حاج ملا هادى ملاقات کردید سلام مرا به او برسانید.

مرد عارف تا اواسط بیرونى از شاه استقبال به عمل مى آورد و سپس او را به اتاق مخصوص خود که با بوریا مفروش بوده راهنمائى مى کند. در ضمن مذاکرات مختلف ، شاه از حاجى مى خواهد که دعاى خیرى در حقّش بنماید. وى پاسخ مى دهد من در تمام اوقات مۆ منین را دعا مى کنم شاه مى گوید: دلم مى خواهد در حق من دعائى مخصوص بفرمائید. مرد عارف دست بسوى پروردگار خویش دراز کرده ومى گوید: (خدایا پادشاه اسلام را رعیّت پرور کن ). در بین این مذاکرات آن پیشخدمت وارد اطاق مى شود.

صاحب اسرار با نظر رافت توجهى به او نموده و مى فرماید: فرزند، اگر چه سلام آن مرد را که در بین راه تهرن وحضرت عبدالعظیم ایستاده بود به من نرسانیدى اما بدان که سلام او به من رسید.

شاه با کمال تعجّب جریان را از پیشخدمت سۆ ال مى کند، وقتى پس از ملاقات پیشخدمت صدق قضیّه را عرض مى کند، ناصر الدین شاه سخت متعجب مى شود و بیش از پیش به این مرد بزرگ علاقه مند مى گردد.(5)

پی نوشت‏ها:

1. اوحدی مراغه‌ای ، دیوان اوحدی مراغه‌ای، تهران، انتشارات پیشرو

2. احمد بن محمد بن خالد برقی ، محاسن، قم ، نشر مجمع جهانی اهل بیت(ع)، ج 1، ص 291

3. شیخ صدوق، امالی، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، ص 154

4. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، قم، انتشارات دارالحدیث، حدیث 16955

5. عبدالحسین کفائى ، مرگى در نور، تهران، انتشارات زوّار، ص 30

منابع:

قرآن کریم

مرگى در نور

http://www.tebyan.net
برچسب‌ها:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید