پـس از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) مـقـام امـامت به پسرش ابوالحسن امام موسى بن جعفر
(عـلیـهـمـاالسـلام ) (یـعـنى امام کاظم (علیه السلام ) ) رسید، او سزاوار امامت بود چرا که داراى
هـمـه جـهـات کـمـال و فـضـایـل بـود و پدرش امام صادق (علیه السلام ) به امامت او تصریح نمود و
نیز اشاراتى در این باره کرد .
امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) در روسـتـاى ((اَبـواء)) (بـیـن مـکـّه و مـدیـنـه ) در سال 128 هجرى
(شنبه ، هفتم ماه صفر) دیده به جهان گشود و در بغداد در زندان ((سندى بـن شـاهـک ))
درشـشـم مـاه رجـب سـال 183هـجـرى ،درسن 55 سالگى از دنیارفت .
مـادرش بـه نـام ((حـَمـیـده بـربریّه )) اُمّ ولد بود. و مدّت امامت و جانشینى او از پدرش 35 سـال بـه
طـول انـجـامـیـد. کـُنـیـه او ابـا ابـراهـیم ، ابوالحسن و اباعلى بود و به عنوان ((عبدالصّالح )) شهرت
داشت و نیز از القاب مشهور او ((کاظم )) است .
دلایل امامت امام کاظم (ع (
1 ـ امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) بـه امـامت امام کاظم (علیه السلام ) بعد از خود تصریح نـمـود،
راویـان بـسـیـار این مطلب را نقل کرده اند و در میان آنان افراد برجسته و اصحاب خـاصّ امـام
صـادق (عـلیـه السـلام ) کـه رازدار آن حـضـرت و مورد وثوق او بودند، مانند: مـفـضّل بن عمر جُعفى
، معاذ بن کثیر، عبدالرّحمان بن حجّاج ، فیض بن مختار و افراد دیگر که ذکر آنان به درازا مى کشد.
2 ـ ((مـفـضـّل بـن عـمـر)) مـى گـوید: در محضر امام صادق (علیه السلام ) بودم ، حضرت
ابـاابـراهیم موسى (علیه السلام ) که دوران کودکى را مى گذراند، وارد شد، امام صادق (علیه
السلام ) به من فرمود:
((وصـیـّت مـرا در بـاره او (امـام کـاظـم ) بـپذیر و جریان (امامت ) او را تنها به اصحاب و دوستان
مورد اطمینان خود بگو)).
3 ـ ((مـعـاذ بن کثیر)) مى گوید: به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم ، از خداوندى کـه ایـن
مـقـام (امـامت ) را از جانب پدرت به تو داده ، خواستم که همین مقام را از جانب تو در حالى که
زنده هستى به جانشین شما بدهد. امام صادق (علیه السلام ) فرمود:((خداوند این درخواست تو
را، انجام داده است )).
عـرض کردم :قربانت گردم ! جانشین شما کسیت ؟ آن حضرت به امام کاظم (علیه السلام ) عبد
صالح که خوابیده بود اشاره کرد و او در آن زمان کودک بود.
4 ـ ((عبدالرّحمان بن حجّاج )) مى گوید: به محضر امام صادق (علیه السلام ) رفتم او را در اطـاقى
یافتم که دعا مى کرد و موسى بن جعفر در جانب راستش نشسته بود و به دعاى پـدرش ((آمین ))
مى گفت ، به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم : قربانت گردم ! من پیوند خاصّى با شما دارم
و خدمتگذار شما هستم ، امام بعد از شما کیست ؟!
فرمود:((یا اَبا عَبدِالرَّحْمان ! اِنَّ مُوسى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَاسْتَوَتْ عَلَیْهِ)).
((اى ابـوعـبـدالرحمان ! موسى زره (پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ) را پوشیده و این لباس
بر اندام او زیبنده و رساست )).
گـفـتـم : بـعـد از ایـن سـخـن (امـام بـعـد از شـمـا را شـنـاختم ) دیگر احتیاج به هیچ چیز (و دلیل
دیگر) ندارم
5 ـ ((فـیـض بـن مختار)) مى گوید: به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم : دستم را بـگـیـر و از
آتش دوزخ نجات بده ، بعد از تو چه کسى (امام ) بر ماست ، در این هنگام امام کـاظـم کـه کـودک
بـود وارد شـد، امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) در پـاسـخ بـه سـؤ ال من اشاره به امام موسى کاظم
(علیه السلام ) کرد و فرمود:
((هـذا صـاحـبـکـم فـَتـَمـَسَّکْ بـِهِ؛ ایـن اسـت صـاحـب (و امام ) شما پس به او تمسک کن )). و
دلایل بى شمار دیگر در این راستا وجود دارد.
چگونگی به امامت رسیدن ان حضرت
در زمان حیات امام صادق(ع) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات امام صادق(ع) عده ای چون از حیات اسماعیل مایوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند. و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است. پس از وفات حضرت (ع) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله افطحمی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر امام را نداشت و به قول شیخ مفید در ارشاد متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند. اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برفتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که به فطیحه مرسوم هستند.
شخصیت اخلاقی
امام موسی کاظم(ع) در علم و تواضح و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی ضرب المثل بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیت می فرمود. شبها به طور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و به مستمندان کمک میکرد.مبلغ دویست،سیصد،وچهارصد دینار در کیسه ها میگذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت میکرد. موسی بن جعفر در مدینه معروف بود و اگر به کسی صره ای میرسید بی نیاز میگشت.
برخورد حاکمان سیاسی معصر با امام
مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر بی خوابی که دید و نیز تحت تاثیر شخصیت امام از او عذر خواهی کرد و به مدینه اش بازگرداند. کویند که مهدی از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندش قیام نکند این روایت نشان میدهد که امام کاظم ع قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمیدانسته است و با انکه از جهتکثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز میدانستند و همین امر موجب تشویش و اظطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است.
زندان نمودن امام و چگونگی شهادت
درباره حبس امام موسی کاظم ع به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت میکند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن برمک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به از مقربان خود به امام جعفر بن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم ان را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفر بن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و برمکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی ع و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند.گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پسش هارون باز یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال او می دهند تا انجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند.امام هارون در قبر حضرت رسول ص گفت یا رسول الله از تو پوزش میخواهم که میخواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او میخواهد امت تو را برهم زند و خونشان را بریزد.آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزد والی عیسی بن جعفر بن منصور برند.عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت و گفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را ازاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برسند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قران اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی ان حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد ان حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببینند در بدن او اثر از زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ف در 55 سالگی گفته اند.
نجمه همسر امام
نجمه، مادر بزرگوار امام رضا (ع) و از زنان مومنه، پارسا، نجیب و پاکیزه بود حمیده، همسر امام صادق (ع)، او را که کنیزی از اهالی مغرب بود، خرید و به منزل برد نجمه در خانه امام صادق(ع)، حمیده خاتون را بسیار احترام میکرد و بخاطر جلال و عظمت او، هیچگاه نزدش نمینشست روزی حمیده در عالم رویا، رسول گرامی اسلام(ص) را دید که به او فرمودند: ای حمیده! نجمه را به ازدواج فرزند خود موسی در آور زیرا از او فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روی زمین باشد. پس از این پیام حمیده به فرزندش امام کاظم ع فرمود: پسرم، نجمه بانویی است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام، زیرا در زیرکی و محاسن اخلاق، مانندی ندارد. من او را به تو میبخشم، تو نیز در حق او نیکی کن، ثمره ازدواج امام موسی کاظم ع و نجمه، فرزندی بود که نامش امام رضا ع بود. پس از تولد امام هشتم ع، این بانوی مکرمه با تربیت گوهری تابناک، ارزشی فراتر یافت
فرزندان امام
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم ع سی و هفت فرزند پسرو دختر داشت که هیجده تن از آنها پسر بودند. و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است.
تاثیر علمی آن بزرگوار
امام هفتم علیه السلام با جمع روایات و احادیث و احکام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفربن محمد ع نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا انجا پایداری کرد که جان خود را فدا ساخت
شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید: «او عابد ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان
خود بود، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت. این جمله را زیاد تکرار می کرد: «اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب » (خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار ). امام موسی بن جعفر (ع) بسیار به سراغ فقرا می رفت. شب ها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند، در حالی که آنها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است. هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود، با آواز خوشی قرآن می خواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند، مردم مدینه به او لقب «زین المجتهدین» داده بودند. مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند. آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجویی به خانه آنها می آمده است. بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روی در روی - بد می گفتند و سخنانی دور از ادب به زبان می راندند، ولی آن حضرت با بردباری و شکیبایی با آنها روبرو می شد، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح می آورد، و تنبیه می فرمود. تاریخ ، برخی از این صحنه ها را در خود نگهداشته است. لقب « کاظم » از همین جا پیدا شد. کاظم یعنی: نگهدارنده و فروخورنده خشم. از ابوحنیفه نقل شده است که گفت: «او را در کودکی دیدم و از او پرسش هایی کردم چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است. براستی امام موسی بن جعفر (ع) فقیهی دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود ». محمد بن نعمان نیز می گوید: « موسی بن جعفر را دریایی بی پایان دیدم که می جوشید و می خروشید و بذرهای دانش به هر سو می پراکند ».
نفوذ معنوی امام موسی (ع)در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدراعظم (وزیر) دولت عباسی، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر (ع) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند. سخن چینان دستگاه از علی بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئیها کرده بودند، ولی امام (ع) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتیک خاص اغفالگرانه (تقیه) که در مواردی، برای رد گمی حیله های دشمن ضروری و شکلی از مبارزه پنهانی است، در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی (ع) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق، همچنان پای فشارد - بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود - سرانجام بدگوئی هائی که اطرافیان از امام کاظم (ع) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفری که در سال179 ه. به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوی امام (ع) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم (ع) قائل بودند پی برد. هارون سخت از این جهت، نگران شد. وقتی به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم (ص) را زیارت کرد، تصمیم بر جلب و دستگیری امام (ع) یعنی
فرزند پیامبر گرفت. هارون صاحب قصرهای افسانه ای در سواحل دجله، و دارنده امپراطوری پهناوراسلامی که به ابر خطاب می کرد: «ببار که هر کجا بباری در کشور من باریده ای و به آفتاب می گفت بتاب که هر کجا بتابی کشور اسلامی و قلمرو من است !» آن چنان از امام (ع) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (ع) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (ع) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام (ع) بی خبر بمانند. و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود، از امام (ع) و از یارانی که - گمان می کرد - همیشه امام (ع)آماده خدمت دارد می ترسید، این یاران با وفا - در چنین هنگامی - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر ، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام (ع)را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد. باری، هارون، امام موسی کاظم (ع)را -با چنین احتیاط ها و م6راقبت هایی از مدینه تبعید کرد. هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، یک سال حضرت امام کاظم (ع) را زندانی کند، پس از یک سال والی بصره را به قتل امام (ع) مأمور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد. مدتی حضرت کاظم (ع) در زندان فضل بود. در این مدت و در این زندان امام (ع) پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون، فضل را مأمور قتل امام (ع) کرد ولی فضل هم از این کار کناره جست. باری، چندین سال امام (ع) از این زندان به آن زندان انتقال می یافت. در زندان های تاریک و سیاهچال های دهشتناک، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقی خود ( الله ) راز و نیاز می کرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وی شده است سپاسگزاری می نمود. عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجری در سن 55 سالگی به دست مردی ستمکار به نام «سندی بن شاهک » به دستور هارون مسموم و شهید شد. شگفت آنکه، هارون با توجه به شخصیت والای موسی بن جعفر (ع) پس از درگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسی بن جعفر (ع) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، اما حقیقت هرگز پنهان نمی ماند. بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکی بغداد- به خاک سپردند. از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا گردید، و مورد توجه خاص واقع گردید، و شهر «کاظمین» از آن روز بنا شد و روی به آبادی گذاشت.
منابع:
http://emaman.blogfa.com/page/kazem-z.aspx
http://www.sarbazaneislam.com/imam_kazem.html
http://rasekhoon.net/article/show-106157.aspx
چرا رضا؟ (حدیثی روشنگر دردلیل نامگذاری حضرت)
نوشته شده توسط zebardast
نام: على.
کنیه: ابوالحسن (چون کنیه امام موسى کاظم (ع) نیز ابوالحسن است، به امام رضا(ع) ابوالحسن ثانى نیز گفته مىشود).
القاب: رضا، صابر، رضى، وفى، فاضل و صدیق.
از میان لقبهاى فوق، «رضا» شهرت بیشترى دارد. علت این که آن حضرت را «رضا» نامیدهاند، این است که پسندیده خدا در آسمان و مورد خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار (ع) در زمین بوده و دوستان و دشمنان به اتفاق از وى خشنود و راضى بودند.
منصب: معصوم دهم و امام هشتم شیعیان.
همچنین به مدت سه سال ولیعهد مأمون عباسى بود.
تاریخ تولد: یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى.
برخى مورخان تاریخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى دیگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانستهاند.
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن علىبن ابىطالب(ع).
نام مادر: نجمه. نامهاى دیگرى نیز براى او نقل شده است؛ مانند: تکتم، اروى، سکن، ام البنین، شقرا، خیزران، سمانه، صقر و طاهره.
این بانوى فاضله که با تربیت حمیده -مادر امام موسى کاظم(ع)- به کمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست یافته بود، بهترین زنان عصر خویش در تعقل، دیندارى و حیا بود.
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام موسى کاظم (ع)، در رجب سال 183، تا سال 203 هجرى، به مدت بیست سال. آن حضرت در سن 35 سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: آخر ماه صفر سال 203 هجرى به وسیله زهرى که مأمون عباسى در خراسان به آنحضرت خورانید. حضرت رضا (ع) در هنگام شهادتش، 55 ساله بود. برخى سال شهادت آن حضرت رإ؛ حح سال 205 و برخى 201 هجرى دانستهاند.
محل دفن: مشهد مقدس (در استان خراسان، در کشور ایران).
همسران: 1. سبیکه یا خیزران، مادر امام محمد تقى (ع). 2. ام حبیبه (دختر مأمون). و چند ام ولد.
فرزندان: 1. امام محمد تقى (ع) که پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسید.
علماى شیعه ایشان را تنها فرزند امام رضا (ع) دانسته اند؛ اما در برخى منابع، فرزندان دیگرى نیز براى آن حضرت ذکر شده است که عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهیم. 5. حسن. 6. عایشه. 7. فاطمه.
امام علی بن موسیالرضا علیهالسلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.
چرا رضا؟(حدیثی روشنگر دردلیل نامگذاری حضرت)
در میام همه نام ها و القاب هشتمین امام شیعیان حضرت علی بن موسی الرضا (ع) لقب از همه نامورتر است.
رضا یعنی خشنود و خرسند، اما چرا حضرت را بدین نام خوانده اند؟ گویا این پرسش در زمان حیات خضرت و چندی پس از آن نیز مطرح بوده است، که کسی از امام جواد (ع) علت نامگذاری پدر را جویا می شود.
از آن روایت تاریخی که متن آن را خواهیم آورد روشن می شود که مردم برای این نامگذاری دلایلی از جمله چگونگی رابطه میان امام و مأمون را در ذهن و اندیشه ی خود پرداخته بودند و همان را این سو و آن سو می پراکندند؛ اما امام جواد (ع) با صراحت یادآور می شود که دلیل را باید در جای دیگر، جز مناسبات میان امام و مأمون باید جستجو کرد. بنا بر متن این روایت، این نامی ماورایی و آسمانی است و شیوه برخورد حضرت با مأ مون یا چگونگی تعامل آن امام با داستان ولایت عهدی هیج نسبتی با نام گذاری نداشته است.
در روایتی دیگر آمده است که حضرت موسی بن جعفر (ع)هرگاه فرزندش علی بن موسی را خطاب می کرد، او را با کنیه" ابوالحسن" فرا می خواند، و هنگامی که می خواست فرزندش را نزد او آورند یا درباره ی او سخن می گفت، وی را با لقب "رضا" نام می برد و چه جای گفتن که در آن زمان، هنوز نه از نشستن مأمون به تخت حکومت خبری بود و نه از ولی عهد شدن امام رضا (ع) نشانی به چشم می خورد.
در کتاب عیون اخبارالرضا (ع) اثر شیخ صدوق با استناد به "بزنطی" آمده است که به امام جواد (ع) گفتم: گروهی از مخالفان شما بر این پندارند که مأمون، پدر شما را "رضا" نامیده ، زیرا آن حضرت به ولایت عهدی وی رضایت داده است.
امام فرمود: دروغ گفتند و به گناه اندر افتادند؛ چنین نیست، بلکه خداوند تبارک و تعالی او را "رضا" نام داده است، زیرا او در آسمان خدا از او راضی بود و در زمین خدا از پیامبر و امامان پس از او (صلوات ا... علیهم) رضایت داشت.
به امام گفتم آیا مگر همه نیاکان گذشته شما(ع) چنین نبودند که ازخدای عزوجل و پیامبرش و امامان پس از او راضی باشند؟ فرمود: چرا. گفتم : پس چرا در این میان، تنها پدر شما را رضا نامیده اند؟ فرمود: چون همانگونه که هموسیان و دوستانش از او خرسند بودند، دشمنان و مخالفانش هم از وی رضایت داشتند؛ و این وضعیت برای هیچ از نیاکان ایشان رخ نداده بود از همین رو تنها او را "رضا نامیده اند.
منابع:
http://hamed2114.blogfa.com/cat-1.aspx
http://chavosh333.blogfa.com/post/7
"سبک زندگی" در سیره حضرت امام رضا(ع)
کتاب «سبک زندگی؛ منشور زندگی در منظر امام رضا(ع)» که توسط محمدباقر پورامینی تالیف یافته و از سوی انتشارات قدس رضوی منتشر شده است، در عین ایجاز و اختصار و کم بودن صفحات آن، حاوی نکاتی بدیع و موضوعاتی خواندنی درباره سیره حضرت امام رضا علیه السلام در عرصه های مختلف زندگی است. نویسنده بر همین اساس کتاب را در چهارفصل تالیف کرده که سه فصل آن عبارت است از: «ارتباط با خدا»، «ارتباط با خود» و «ارتباط با خلق». برای آشنایی اجمالی با محتوای این کتاب ارزشمند گزیده هایی از این سه فصل در پی می آید که البته برای رعایت اختصار، از ذکر منابع و مستندات موجود در کتاب خودداری کرده ایم.
«ارتباط با خدا»، پارسایی و بندگی
در حالات معنوی امام رضا(ع) چنین بیان شده است که ایشان کم خواب بودند و بسیار روزه می گرفتند و روزه داشتن سه روز در هر ماه را هرگز ترک نمی کردند و می فرمودند: «هرکسی سه روز از هر ماه را روزه بگیرد، مثل این است که همه عمرش را روزه گرفته باشد.» آن حضرت وقتی پیراهن خود را به دعبل هدیه دادند، فرمودند: احتفظ بهذا القمیص فقد صلیتُ فیه الف لیلة کل لیلة الف رکعة و ختمت فیه القرآن الف ختمة؛ (دعبل! این پیراهن را قدر بدان و خوب محافظت کن! که من در آن هزار شب و هر شبی هزار رکعت نماز خوانده ام و در آن هزار ختم قرآن به جای آورده ام.) رجاء بن ابوضحاک که مامون وی را برای آوردن امام رضا(ع) ماموریت داده بود، در بخشی از گزارش خود به مامون می گوید: «من پیوسته از مدینه تا مرو با ایشان بودم. به خدا قسم، کسی را با تقواتر از او در برابر خدا ندیدم و کسی را ندیدم که بیشتر از او در تمام اوقاتش ذکر خدا گوید و ندیدم کسی را که خداترس تر و پارساتر از او باشد.» امام (ع) نام و یاد خدا را در همه حال جاری می ساختند و این فرهنگ را به یاران خود منتقل می کردند. هرگاه می خواستند یادداشتی برای نیازمندی هایشان بنویسند،چنین می نوشتند: «بسم ا... الرحمن الرحیم. ان شاء ا... به یاد خواهم آورد.» و سپس هرچه می خواستند یادداشت می کردند.
آداب نماز
امام رضا(ع) نماز را وسیله نزدیکی هر انسان پارسا به خداوند می شمردند و می فرمودند: «الصّلاة قربان کل تقیّ.» امام رضا(ع) درباره آداب نماز نیز چنین می فرمودند: «اگر برای نماز ایستادی، تلاش کن با حالت کسالت و خواب آلودگی و سستی و تنبلی نباشد. بلکه با آرامش و وقار نماز را به جای آور و بر تو باد که درنماز خاشع و خاضع باشی و برای خدا تواضع کنی و خشوع و خوف را بر خود هموار سازی. در آن حال که بین بیم و امید ایستاده ای و پیوسته با طمأنینه و نگران هستی، همانند بنده گریخته و گنهکار که در محضر مولایش ایستاده، در پیشگاه خدای عالمیان بایست. پاهای خود را کنار هم بگذار و قامت را راست نگه دار و به راست و چپ توجه نکن! و چنان باش که گویی خدا را می بینی که اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند.»
حکمت نماز
امام رضا(ع) در پاسخ نامه ای که از فلسفه و علل تشریع نماز پرسیده بود، چنین فرمودند: علت تشریع نماز این است که بنده به ربوبیت پروردگار توجه و اقرار کند و مبارزه با شرک و قیام در پیشگاه پروردگار، در نهایت فروتنی و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از معاصی گذشته و نهادن پیشانی بر زمین، همه روزه انجام پذیرد. نیز هدف این است که انسان همواره هوشیار و متذکر شود، گرد و غبار فراموشکاری بر دل او ننشیند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد و نیز طالب وعلاقه مند افزونی در مواهب دین و دنیا شود. همین توجه او به خداوند متعال و قیام در برابر او، انسان را از معاصی باز می دارد و از انواع فساد جلوگیری می کند. امام رضا(ع) درباره سایر دستاوردهای نماز فرمودند: «نماز و مداومت یاد خدا در شب و روز سبب می شود که انسان مولا و مدبر و خالق خود را فراموش نکند و روح سرکش و طغیانگری در برابر خدا بر او غالب نیاید.»
«ارتباط با خود»، ساده زیستی
سادگی و بی تکلفی در زندگی امام (ع) جاری بود. آن حضرت کم خوراک بودند و غذای سبک می خوردند. در خانه جامه ای ساده و غالبا پیراهنی از پارچه های خشن بر تن می کردند و فقط در مجالس عمومی و در میان مردم جبه ای لطیف بر رویش می پوشیدند. معمربن خلاد گوید: از حضرت رضا (ع) شنیدم که می فرمودند: «به خداوند سوگند، اگر خلافت امت در دستم قرار گیرد، طعام های ناگوار و لباس های درشت خواهم خورد و خواهم پوشید و خود را بعد از راحتی، به سختی و زحمت خواهم افکند.» حضرت رسول (ص) در وصیت های خود به ابوذر فرمودند: «ای ابوذر، من لباس های درشت و خشن می پوشم و روی زمین می نشینم و انگشت های خود را پاک می کنم و بر الاغ بدون زین سوار می شوم و دیگری را هم دنبال خود سوار می کنم. هرکس از روش من دوری گزیند، از من نیست. ای ابوذر، اکنون لباس های خشن در برکن تا تکبر و نخوت بر تو مسلط نشود.» ابن عباد می گوید: «امام (ع) تابستان ها روی حصیری می نشستند و زمستان ها بر گلیمی استراحت می نمودند و تنها برای برخی نشست های جمعی، خویشتن را در مواقعی می آراستند.» گاه به هنگام آراستگی و پوشش، به ایشان اعتراض می کردند و ایراد می گرفتند. ایشان در پاسخ می فرمودند: «یوسف بن یعقوب، پیغمبر و فرزند پیغمبر بود. پارچه های دیبا می پوشید و در مجالس آل فرعون می نشست و این لباس ها و معاشرت ها او را از مقامش فرود نیاورد.» امام (ع) ضمن نفی زهد فروشی و پشمینه پوشی صوفیان همه را به ساده زیستی توصیه می کردند و یاران خود را به توصیه پیش گفته حضرت رسول (ص) به ابوذر یادآوری می کردند.
«ارتباط با خلق»، معاشرت کریمانه
نوع برخورد و معاشرت پسندیده امام(ع) به گونه ای بود که بدون استثنا، در دل های مردم نفوذ فراوان داشتند. همواره متبسم و خوش رو بودند و می فرمودند: «عیسی(ع) می گریست و می خندید؛ ولیکن یحیی(ع) می گریست و نمی خندید. سیره عیسی(ع) نیکوتر است.» امام(ع) در معاشرت نیکو، سرآمد و مثال زدنی بودند. ابراهیم بن عباس می گفت: «امام رضا(ع) با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسی را نبرید تا مگر شخص از گفتن باز ایستد. حاجتی را که می توانست برآورده سازد، رد نمی کرد. پاهایش را دراز نمی کرد و هرگز روبه روی کسی که نشسته بود، تکیه نمی داد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمی داد. هرگز آب دهان بر زمین نمی افکند و در خنده اش قهقهه نمی زد؛ بلکه تبسم می نمود.» مردم به راحتی به حضور امام(ع) می رسیدند و خواست و سوال خویش را طرح می کردند؛ زیرا حضرت بعد از این که از نماز و سجده خود فارغ می شدند، جلوس می کردند، مردم در خدمتشان حاضر می شدند و احتیاجات خود را عرضه می داشتند. امام(ع) با مردم بسیار نرم و آرام سخن می گفتند و درباره کسی سخن ناروا بر زبان نمی راندند. هر کس با ایشان صحبت می کرد، آن حضرت به سخنان او گوش می دادند و تا مطلب او تمام نمی شد، سخن او را قطع نمی کردند. این سفارش را به یاران خود می فرمودند: «هر گاه با مردی حضوری خواستی سخن بگویی، او را با کنیه مخاطب قرار بده و هر گاه خواستی از کسی که غایب است، سخن بگویی، او را با نامش عنوان کن.» امام رضا(ع) با زیردستان و خادمان خود با مهربانی و ملایمت رفتار می کردند. هنگامی که تنها می شدند، همه آنان را از بزرگ و کوچک جمع می کردند و با آنان سخن می گفتند. ایشان به آنان انس می گرفتند و آنان با ایشان. در تنهایی، هنگامی که برای امام(ع) غذا می آوردند، آن حضرت خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره شان می نشاندند و با آن ها غذا می خوردند. مردی از اهالی بلخ می گفت: در سفر خراسان با امام رضا(ع) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام(ع) همه خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاندند تا همراه ایشان غذا بخورند. به امام(ع) عرض کردم: «فدایتان شوم. بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند.» فرمود: «ساکت باش. پروردگار همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اَعمال است.» حضرت به آمد و شد مومنان با یکدیگر، تأکید داشتند و می فرمودند: «سخی از غذای مردم می خورد تا مردم هم در سر سفره او حاضر شوند و از غذاهای او بخورند؛ اما بخیل برای این که مردم از طعام او نخورند، از خوردن طعام دیگران خودداری می کند.» ایشان مهمان را دوست می داشتند و بر اکرام او پای می فشردند. شبی امام(ع) مهمان داشتند. در میان صحبت، چراغ نقصی پیدا کرد. مهمان امام(ع) دست پیش آورد تا چراغ را درست کند. امام(ع) نگذاشتند و خود این کار را انجام دادند و فرمودند: «ما گروهی هستیم که مهمانان خود را به کار نمی گیریم.» تواضع و فروتنی امام(ع) مثال زدنی بود. روزی شخصی که امام را نمی شناخت، در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد. امام(ع) پذیرفتند و مشغول شدند. دیگران امام(ع) را بدان شخص معرفی کردند و او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت؛ ولی امام بی توجه به عذرخواهی همچنان او را کیسه می کشیدند و او را دلداری می دادند که طوری نشده است. امام(ع) در کنار تأکید بر معاشرت کریمانه با مردم، درباره معاشرت با اشرار هشدار می دادند و می فرمودند: «هر گاه شنیدی مردی حق را انکار می کند یا تکذیب می نماید یا اهل حق را دشنام می دهد، از نزد او برخیز و با او مجالست مکن.»
احسان و دست گیری
انفاق و دست گیری ضلعی مهم از رابطه فرد با جامعه است. انسان باید در برابر روزی هایی که خداوند به وی عطا کرده است، انفاق کند. هر کس از حضرت رضا(ع) درخواستی داشت، ایشان در صورتی که قدرت و توانایی داشتند، خواسته او را انجام می دادند. امام احسان فراوانی داشتند و به تنگ دستان در نهان صدقه می دادند و بیشتر، این کار را در شب های تاریک به انجام می رساندند تا احسان ایشان، شرمندگی نیازمند را در پی نداشته باشد. روزی غریبی به محضر امام(ع) رسید. سلام کرد و گفت: «من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته ام و خرجیِ راه تمام کرده ام. اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آن جا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد؛ زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام.» امام(ع) برخاستند و به اتاقی دیگر رفتند. دویست دینار آوردند و از بالای در، دست خویش را فراز آوردند. آن شخص را خواندند و فرمودند: «این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و به آن تبرک بجوی. لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه بدهی...» آن شخص دینارها را گرفت و رفت. امام(ع) از آن اتاق به جای اول بازگشتند. از ایشان پرسیدند: «چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟» فرمودند: «خواستم وی صورت مرا نبیند و من هم ذلت سوال را در چهره او مشاهده نکنم. آیا نشنیده اید که حضرت رسول(ع) فرمود: کسی که نیکی را بپوشاند مانند این است که هفتاد عمل نیک انجام داده است و کسی که بدی ها را علنی انجام دهد، رسوا می شود و کسی که اَعمال بد را پنهانی انجام دهد، خداوند آن اَعمال زشت را خواهد بخشید.» احسان حضرت رضا(ع) مرزی نداشت و ایشان حتی پیش از شروع به غذا خوردن نیز سهم مساکین را جدا می کردند. روایت است که هر گاه سر سفره غذا می نشستند، ظرفی پیش آن جناب می گذاشتند. حضرت قبل از این که شروع به میل کردن غذا بفرمایند، از غذاهای گوناگونی که در سفره حاضر بود، از هر کدام مقداری برمی داشتند و در آن ظرف مخصوص می گذاشتند و سپس دستور می دادند آن غذا را به فقرا بدهند. حضرت رضا(ع) در این هنگام، آیه شریفه «فَلا اقتَحَمَ العَقَبَة» را قرائت می کردند و می فرمودند: «خداوند متعال می دانست همه بندگانش قدرت ندارند برده بخرند و آزاد کنند، از این رو اطعام مساکین را مانند آزاد کردن بردگان تلقی کرده و از این طریق بندگانش را به طرف بهشت راهنمایی کرده است.» حضرت رضا(ع) در واکنش به سخن فضل بن سهل که امام را برای انفاق همه مال خود ملامت می کرد، چنین فرمودند: لاتعدن مغرما ما اتبعت به اجرا و مکرما؛ (چیزی را که پاداش و کرامت بدان تعلق می گیرد، ضرر محسوب مکن.)
درباره امام موسی کاظم (ع)
نوشته شده توسط zebardast
پرتوى از سیره و سیماى امام موسى کاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید .
نام مادر آن حضرت، حمیده است .
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش می باشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فکرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بىمایگىِ افکار اِلحادى را نشان مىداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه می ساخت. کم کم جنبش فکرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمىاش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد. این کار بر حاکمان حکومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدّت و فشار و شکنجه برخورد کردند.
از اینرو،امام کاظم(علیه السلام) به یکى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى کند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى کرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى کاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و کمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده که در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب کاظم یافت، و در زمان او هیچ کس در معارف الهى و دانش و بخشش به دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى تحکیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.
امام(علیه السلام) درباره حاکمان غاصب زمانش فرمود: «هر کس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز مىفرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام میدانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع مىکرد و می فرمود: «برآنان که ستمکاراند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ می شوید.»امام کاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یکى از یاران نزدیک خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایّام مهدى بپذیرد.
او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، امّا امام او را از این کار بازداشت و به او گفت: «چنین مکن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار مىکنند، شاید به یارى خدا بتوانى شکست ها را درمان کنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شکسته شوند.
اى على! کفّاره و تاوان شما، خوبى کردن به برادران است، یک مورد را براى من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم، نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن مىشوم که هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر کس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است.»
سخن چینى درباره امام(علیه السلام)
پاره اى از فعّالیّت هاى امام کاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید مىرسید و این امر، کینه و خشم او را بر می انگیخت.
یک بار به او خبر دادند که از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى مى گردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندین بیت المال است.
هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى کردن او فرمان داد، یحیى برمکى آگاه شد که امام(علیه السلام) در پى کار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط کشور اسلامى نامه مى نویسد و آنان را به سوى خویش دعوت می کند و از
مردم می خواهد که بر ضدّ حکومت قیام کنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریک کرد.
هارون امام را به زندان افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(علیه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنین است:«هرگز بر من روزى پربلا نمیگذرد، که بر تو روزى شاد سپرى مىگردد، ما همه در روزى که پایان ندارد مورد حساب قرار می گیریم و آنجاست که مردم فاسد زیان خواهند دید.»امام کاظم(علیه السلام) در زندان، شکنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل کرد، دست و پاى مبارکش را به زنجیر مىبستند و آزارهاى کشنده بر او روا می داشتند.
سرانجام زهرى کشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.
شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید: «او عابد ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان
خود بود، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت. این جمله را زیاد تکرار می کرد: «اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب » (خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار ). امام موسی بن جعفر (ع) بسیار به سراغ فقرا می رفت. شب ها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند، در حالی که آنها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است. هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود، با آواز خوشی قرآن می خواند، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند، مردم مدینه به او لقب «زین المجتهدین» داده بودند. مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند. آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجویی به خانه آنها می آمده است. بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روی در روی - بد می گفتند و سخنانی دور از ادب به زبان می راندند، ولی آن حضرت با بردباری و شکیبایی با آنها روبرو می شد، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح می آورد، و تنبیه می فرمود. تاریخ ، برخی از این صحنه ها را در خود نگهداشته است. لقب « کاظم » از همین جا پیدا شد. کاظم یعنی: نگهدارنده و فروخورنده خشم. از ابوحنیفه نقل شده است که گفت: «او را در کودکی دیدم و از او پرسش هایی کردم چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است. براستی امام موسی بن جعفر (ع) فقیهی دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود ». محمد بن نعمان نیز می گوید: « موسی بن جعفر را دریایی بی پایان دیدم که می جوشید و می خروشید و بذرهای دانش به هر سو می پراکند ».
نفوذ معنوی امام موسی (ع)در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن یقطین صدراعظم (وزیر) دولت عباسی، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر (ع) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند. سخن چینان دستگاه از علی بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئیها کرده بودند، ولی امام (ع) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتیک خاص اغفالگرانه (تقیه) که در مواردی، برای رد گمی حیله های دشمن ضروری و شکلی از مبارزه پنهانی است، در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل علی (ع) و ترویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق، همچنان پای فشارد - بی آنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود - سرانجام بدگوئی هائی که اطرافیان از امام کاظم (ع) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفری که در سال179 ه. به حج رفت، بیش از پیش به عظمت معنوی امام (ع) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم (ع) قائل بودند پی برد. هارون سخت از این جهت، نگران شد. وقتی به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اکرم (ص) را زیارت کرد، تصمیم بر جلب و دستگیری امام (ع) یعنی
فرزند پیامبر گرفت. هارون صاحب قصرهای افسانه ای در سواحل دجله، و دارنده امپراطوری پهناوراسلامی که به ابر خطاب می کرد: «ببار که هر کجا بباری در کشور من باریده ای و به آفتاب می گفت بتاب که هر کجا بتابی کشور اسلامی و قلمرو من است !» آن چنان از امام (ع) هراس داشت که وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند، دستور داد چند کجاوه با کجاوه امام (ع) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای دیگر ببرند، تا مردم ندانند که امام (ع) را به کجا و با کدام کسان بردند، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام (ع) بی خبر بمانند. و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود، از امام (ع) و از یارانی که - گمان می کرد - همیشه امام (ع)آماده خدمت دارد می ترسید، این یاران با وفا - در چنین هنگامی - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند. این بود که با خارج کردن دو کجاوه از دو دروازه شهر ، این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعید امام (ع)را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد. باری، هارون، امام موسی کاظم (ع)را -با چنین احتیاط ها و م6راقبت هایی از مدینه تبعید کرد. هارون، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع) را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود، نوشت، یک سال حضرت امام کاظم (ع) را زندانی کند، پس از یک سال والی بصره را به قتل امام (ع) مأمور کرد. عیسی از انجام دادن این قتل عذر خواست. هارون امام را به بغداد منتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد. مدتی حضرت کاظم (ع) در زندان فضل بود. در این مدت و در این زندان امام (ع) پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود. هارون، فضل را مأمور قتل امام (ع) کرد ولی فضل هم از این کار کناره جست. باری، چندین سال امام (ع) از این زندان به آن زندان انتقال می یافت. در زندان های تاریک و سیاهچال های دهشتناک، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقی خود ( الله ) راز و نیاز می کرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وی شده است سپاسگزاری می نمود. عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجری در سن 55 سالگی به دست مردی ستمکار به نام «سندی بن شاهک » به دستور هارون مسموم و شهید شد. شگفت آنکه، هارون با توجه به شخصیت والای موسی بن جعفر (ع) پس از درگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسی بن جعفر (ع) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، اما حقیقت هرگز پنهان نمی ماند. بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکی بغداد- به خاک سپردند. از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا گردید، و مورد توجه خاص واقع گردید، و شهر «کاظمین» از آن روز بنا شد و روی به آبادی گذاشت.
*این روز به روایتی، شهادت امام حسن مجتبی (ع) هم هست، هر چند قول مشهور در این رابطه 28 ماه صفر است.
منابع:
نشریه نسیم وحی، شماره 25.
http://rasekhoon.net/article/show-106157.aspx
http://khoshmanzar.blogfa.com/cat-57.aspx
حضرت زینب (س)
نوشته شده توسط zebardast
حضرت زینب کبری (علیها السلام )
حضرت زینب , دختر على بن ابیطالب (ع ) و فاطمه زهراى است .
او زنـدگـى شـیـریـنـش را در کـنـار پـدر و مـادر و جد بزرگوارش (نبى گرامى اسلام (ص و برادرانش (امام حسن و امام حسین (ع )) آغاز کرد.
زندگى پررنج و مشقت زینب (س ) پس از پنج سالگى ـ مقارن با رحلت پیامبر اکرم (ص ) ـ آغاز شد و در فاصله اى بسیار کوتاه , پس از مرگ پیامبر, وى شاهد مادرى بود که در بین درب و دیوار فریاد مى زد: اى فضه , مرا دریاب !.
هزاران غم , یکى پس از دیگرى , میهمان قلب کوچک دختر زهرا شد.
ناراحتى غصب خلافت پدر, بردن على بن ابیطالب (ع ) به اجبار و با پاى برهنه به مسجد, تازیانه هایى که بر بازوى مادر مى نشست و سرانجام موج سنگین رحلت زهراى مرضیه ى , کمر زینب را شکست .
گویى زینب , از همین آغاز راه , در برابر طوفان تازیانه غم ها قرارمى گیرد تا روزى بتواند همه غم و رنج هستى را بر دوش کشد!.
غـم و رنـجـى که پدر در کوفه از آن خبر داده است : روزى زینب در کلاس تفسیرش براى بانوان , سوره کهیعص را تفسیر مى کرد.
على (ع ) وارد شد و از دخترش پرسید: کهیعص را تفسیر مى کنى ؟!.
زینب عرض کرد: آرى .
على (ع ) فرمود: اى نور دیده !.
ایـن حـروف , رمـزى است در مصیبت وارده بر شما عترت پیغمبر و شاید فرموده باشد: کاف , رمز کربلا است , هاء اشاره به هلاکت عترت دارد, یاء یعنى یزید,آن که بر حسین ستم مى کند, عین کنایه از عطش ابى عبداللّه است , و صاد اشاره به صبر دارد.
زینب در زیر تازیانه روزگار آبدیده مى شود تا پیام رسان عاشورا باشد.
از هـمـیـن رو زمانى که پسرعمویش , عبداللّه بن جعفر, به خواستگاریش مى آید, شرط مى کند: در رفتن به خانه برادرم (حسین ) آزاد باشم و هرگاه اوبه مسافرت رفت , من نیز باید با او بروم !!.
مصیبت شهادت امیرمومنان على (ع ) و امام حسن مجتبى (ع ), زینب را آبدیده تر مى کند.
آن گاه زمان هجرت فرا مى رسد و در سال 60 هجرى , به همراه برادرش امام حسین (ع ), از مدینه به مکه و از آن جا به طرف کربلا حرکت مى کند.
کـربـلا صـحنه شهادت برادران و برادرزادگان زینب و منظره تماشایى به خون نشستن محمد و عون , دو رزمنده قهرمان و شجاعى است که در دامان زینب پرورش یافته اند.
زیـنـب , نـاظر این صحنه هاست و همه اینها از زینب , دختر على (ع ), شیرزنى مى سازد که از عصر عاشورا, قافله سالار کاروان اسیران آزادیبخش مى شود.
پـس از آتـش گرفتن خیمه ها در شب یازدهم محرم الحرام سال 61 هجرى قمرى و با وجود فشار غـم هـا بر قلب زینب , در نیمه شب با قدى خمیده به نماز شب مى ایستد و فرداى آن به همراه امام سجاد(ع ) و دیگر اسرا, راهى کوفه مى شود.
در کـوفـه , زیـنـب (س ) را بـه مـجـلـس ابـن زیاد مى برند, در حالى که کنیزانش , پیرامون وى را گرفته اند.
او با شکوهى خاص وارد مجلس مى شود و به عبیداللّه اعتنایى نمى کند.
ابن زیاد, از این بى توجهى , به شدت ناراحت شده , با این که زینب را شناخته است , مى پرسد: این زن پرنخوت و تکبر کیست ؟.
کسى جواب نمى دهد!.
باز سوال مى کند, تا بار سوم که زنى پاسخ مى دهد: این زینب دختر على است !.
عبیداللّه مى گوید: خدا را شکر مى کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد!.
زیـنـب با کمال شهامت و شجاعت مى فرماید: خدا را شکر مى کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد!.
رسوائى از آن فاسق ها است .
ما در عمرمان دروغ نگفته ایم , دروغ هم از آن فاجرهاست .
زینب , در شام و در برابر یزید نیز با خطبه اى غرا و آتشین , کوس رسوایى یزید را به صدا درآورد و با ایـن که در چنگال خون آشام ترین طاغوت زمان اسیر بود, چنان حماسه آفرید که پایه هاى حکومت فرزند معاویه را به لرزه درآورد.
در ظـاهـر, یـزید فرمانروا بود و زینب تنها و دربند, اما روح بلند دختر فاطمه (س ), یزید را درهم شـکسته بود و سرانجام یزید, از ترس سقوطحکومتش , به این نتیجه رسید که کاروان اسیران را به مدینه بفرستد.
پـس از ورود کـاروان بـه مـدیـنـه , هـمـه مـى دانـستند باید به کجا رفت , مسیر کاروان به سوى مسجدالنبى ر بود.
زیـنـب که همه خاطرات مدینه , پیامبر(ص ) و حسین (ع ) را به دل داشت , تا نگاهش به قبر پیامبر گرامى اسلام (ص ) افتاد, صداى گریه اش بلند شدوفریادزد: اى رسول خدار!.
خبر کشته شدن حسین (ع ) را آورده ایم !.
پس از این ماجرا, مدینه آماده بهره بردارى از کلاس درس امام سجاد(ع ) و زینب کبرى شد.
زینب احکام و فتاوى را براى مردم بیان مى کرد و محور مراجعه آنان بود.
روحیه و بیان زینب (س ), همه را به یاد امیرمومنان (ع ) مى انداخت .
کـار زیـنـب (س ) ابلاغ خون شهیدان بود و چه خوب پیام خود را ابلاغ کرد. حضرت زینب سلام الله علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات یافته و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.
مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.
شمهاى از کمالات معنوى حضرت زینب (سلام الله علیها)
بر قلّه دانش
زینب کبرىعلیها السلام بانویى سرشار از بینش و بصیرت بود که با سیره و سخن خود «فرهنگ برهنگى» و «برهنگى فرهنگى» دیروز و امروز را به خوبى مورد تعرّض قرار داد؛ الگویى ماندگار از شخصیت عظیم خویش به یادگار گذارد و معیارهاى حرکت ارزشى و ضدارزشى را براى همیشه ترسیم کرد.
برترین درجه علم، علمى است که از ذات الهى به انسان افاضه مىشود که به تعبیر قرآن مجید، علم «لَدُنّى» نام دارد: «و عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً(1)»: «علم فراوانى از نزد خود به او (حضرت خضر) آموختیم». حضرت زینبعلیها السلام به شهادت امام سجادعلیه السلام، داراى چنین علمى بود که خطاب به عمّهاش فرمود:
«أنْتِ بِحَمْدِاللَّه عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ و فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ(2(».
«به حمداللَّه تو دانشمند معلمندیده و فهمیدهاى فهم نیاموخته هستى».
وى در حدود 6 سالگى، شایستگى حفظ خطبه استدلالى، عمیق و جامع مادرش فاطمه زهراعلیها السلام را داشت و این نشانه بارزى از رشد فکرى و بلوغ اندیشه و تعقّل دخترى است که در دامان عصمت و طهارت پرورش یافت و به زلال روح و کمال معنوى و قرب الهى رسید.
یک سال پس از استقرار حضرت علىعلیه السلام در کوفه، زنان و دختران مشتاق دانش، به آن حضرتعلیه السلام پیام فرستادند و گفتند:
«ما شنیدهایم که دختر شما، حضرت زینبعلیها السلام همانند مادرش، زهراى مرضیّه، منبع سرشار دانش و داراى علوم و کمالات است. اگر اجازه بدهید به محضرش حاضر شده و از آن سرچشمه دانش بهرهمند شویم». علىعلیه السلام اجازه داد تا دختر عالمهاش بانوان مسلمان کوفه را آموزش دهد و مشکلات علمى و دینى آنان را حل کند. زینبعلیها السلام آمادگى خود را اعلام نمود و بعد از دیدارهاى مقدماتى، جلسه تفسیر قرآن براى آنان تشکیل داد و پرسشها و شبهات آنان را جواب مىداد(3(.
از سخنان آن حضرتعلیها السلام در طول مسافرت کربلا، کوفه و شام، خطبهها و سخنرانىهایى که در فرصتهاى مختلف در برابر ستمکاران و طاغیان آن زمان و مردم دیگر ایراد فرمود، به خوبى معلوم مىشود که مراتب علم و دانش و کمال آن بانوى بزرگوار از راه تحصیل و تعلیم و اکتسابى نبوده است(4). همچنین در جنبه مقام علمیش، علاوه بر توانایى براى ایراد خطبهها، نکته ظریف و اساسى وجود دارد و آن تصمیمگیرىها و موضعگیرىهاى بهجا در مناسبتهاى لازم است که خوب مىدانست کجا باید نرم سخن گفت، در کجا باید برآشفت و حماسه آفرید، در کجا باید گریه کرد و اشک ریخت و چه وقت باید عقل و منطق را به کار گرفت(5(.
همچنین نام زینب کبرىعلیها السلام به عنوان یکى از محدثان برجسته شیعه، صفحات کتب رجال را مزیّن کرده است. روایتهاى آن حضرتعلیها السلام در منابع معتبر شیعه از جمله در کتابهاى «من لا یحضره الفقیه»، «وسایلالشیعه»، «بحارالانوار» و... موجود است(6) که آنها را از مادر و برادرش حضرت سیدالشهداءعلیه السلام شنیده و براى دیگران روایت کرده است. اهمّ این احادیث بدین شرح است: داستان نزول مائده آسمانى براى حضرت زهراعلیها السلام، حدیث «امّ ایمن» در ماجراى دفن حضرت علىعلیه السلام، خطبه دفاع مادر از حق امامت و مطالبه فدک که سند اخیر را عدهاى از مورخان و محدّثین نامدار شیعه همچون شیخ صدوق در کتاب «علل الشرایع» و علامه مجلسى در «بحارالانوار» آوردهاند.
به هر حال این بانوى شجاع کربلا راوى حدیث از مادر و برادر خود بوده و از نظر دانشمندان رجالى و حدیثشناسان، عدالت و اعتماد این بانوى پاک و بافضیلت در زمینه بیان حدیث و مقامات علمى مورد تأیید قرار گرفته و صداقت و درایت او انکارناپذیر است(7).
عبادت و انقطاع از خلق
در میان فضایل و کمالات ملکوتى حضرت زینبعلیها السلام، خلوت با معشوق و مناجات با قاضىالحاجات، درخشندگى خاصى دارد. سراسر زندگى او به خاطر جهاد و هجرت در راه خدا و همراهى و همگامى با پدر، مادر و برادر در جهت انجام وظیفه و احیاى معالم و معارف اسلام، عبادت محسوب مىشود.
عبادت آن بانوى مکرّمهعلیها السلام تنها به معناى خاص «عبادت» نبود، بلکه تمام حرکات و سکنات، خروش و فریادها، سفرها و اسارتها، بیدارگرىها و مبارزات و حتى نفسهاى او از آنجا که به خاطر خداوند بود، همه از مراتبى عمیق و والا از اخلاص و عبادت خداوند متعال برخوردار بود.
اکثر شبها را به تهجّد و تلاوت قرآن، صبح مىکرد. به گفته برخى از مورّخان، عبادتها و نمازهاى شب پدر و مادر خود را از نزدیک دیده بود.. او در حماسه کربلا شاهد بود که برادرش، حضرت امام حسینعلیه السلام به برادرش حضرت ابوالفضلعلیه السلام فرمود: «اى برادر! نزد دشمن برو و یک شب را مهلت بگیر؛ شاید بتوانیم به نماز، دعا و خواندن قرآن استغفار در پیشگاه پروردگار مشغول شویم. خدا مىداند که من نماز، دعا و استغفار و خواندن قرآن را دوست دارم(8).
در شب یازدهم محرم، علىرغم آنهمه خستگى و فرسودگى و مشاهده آنهمه آلام روحى، نماز شب خود را خواند. امام سجادعلیه السلام فرمود:
«عمهام، زینبعلیها السلام در مسیر کوفه تا شام تمام نمازهاى واجب و مستحب را اقامه مىکرد و در بعضى از منازل به خاطر شدت گرسنگى و ضعف، نشسته اداى تکلیف مىکرد(9(».
امام حسینعلیه السلام که خود معصوم و واسطه فیض الهى است، هنگام وداع با خواهرش فرمود: «خواهر جان مرا در نماز شب فراموش مکن(10)». این، نشان از آن دارد که این بانو به قله رفیع بندگى و پرستش راه یافته بود و به حکمت و هدف آفرینش دست یازیده بود؛ بنابراین دیدهها را بازتر و افقها را برتر و معرفتها را قوىتر باید کرد تا مقام عبودیت زینب کبرىعلیها السلام را بهتر شناخت.
آفتاب عفت
زینب کبرىعلیها السلام بانویى سرشار از بینش و بصیرت بود که با سیره و سخن خود «فرهنگ برهنگى» و «برهنگى فرهنگى» دیروز و امروز را به خوبى مورد تعرّض قرار داد؛ الگویى ماندگار از شخصیت عظیم خویش به یادگار گذارد و معیارهاى حرکت ارزشى و ضدارزشى را براى همیشه ترسیم کرد.
وى در پاسدارى از عفت و عصمت، سرآمد زنان و دختران روزگار بود و با الهام از پیام آسمانى قرآن و طبق آموزههاى مادرش، فاطمه زهراعلیها السلام، حجاب و عفت را مانند گوهرى ارزشمند براى یک زن مسلمان مىدانست و بر این باور بود که زن هنگامى به خداى خود نزدیکتر است که خود را از معرض دید مردان بیگانه حفظ نماید(11).
زینب کبرىعلیها السلام دختر آن مادرى است که براى احقاق حق و دفاع از حقوق رهبر اسلام و حجت خدا از منزل بیرون مىآمد و با دشمنان، به احتجاج مىپرداخت؛ اما سر تا پا محجوب و پوشیده؛ همان مادرى که وصیّت مىکند پیکرش را بعد از مرگ در تابوتى با دیوارههاى بلند بگذارند تا از انظار نامحرمان به دور باشد، پس طبیعى است که دختر او هم باید این تعالیم بلند اسلام را رعایت نماید؛ چراکه حفظ شرف و حیثیّت زن، واجب و حجاب از ضروریّات دین است و اصولاً تمام فداکارىهاى این بانو براى تحقق احکام اسلام بود. بنابراین عفت و پاکدامنى خویش را حتى در سختترین شرایط به نمایش گذاشت. او در دوران اسارت و در حرکت از کربلا تا شام سخت بر عفت خویش پاى مىفشرد.
آن بانوى بزرگوار براى پاسدارى از مرزهاى حیا و عفاف بر سر یزید فریاد زد که: «آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان خویش را پشت پرده نشانى و دختران رسول خداصلى الله علیه وآله را به صورت اسیر به این سو و آن سو بکشانى؟ نقاب آنان را دریدى و صورتهاى آنان را آشکار ساختى(12(».
نماد کمال عقل
برترین معیار عقلگرایى در زندگى، ادب و ادبآموزى است. کیمیایى که تیرگىها و تاریکىهاى قلب را مىزداید و نور و روشنایى در رواق وجود انسان مىافزاید به گونهاى که بهاى بىنظیر آدمى با سنجش مقدار ادب هر فردى، قابل تشخیص خواهد بود.
زینب کبرىعلیها السلام شخصیت شایستهاى بود که درس ادب را در مکتب امامت آموخته بود و سیره و سخن پدر و مادر خود را از اعماق وجود خود پذیرفته بود. در گفتار و رفتار، صمیمى، مهربان، صادق و مؤدب بود به گونهاى که زنان بسیارى در نخستین برخورد، شیفته شیوه و مجذوب اخلاق روحپرور او مىشدند(13(.
ادب و احترام حضرت زینبعلیها السلام به برادر خود آنچنان بود که هنگامى که عبداللَّه بن عباس به امام حسینعلیه السلام گفت: شما که به این سفر خطرناک مىروید چرا زنها را با خود مىبرید؟ حضرت زینبعلیها السلام با شنیدن این سخن سر از محمل خود برآورده و فرمود: «اى پسر عباس! آیا مىخواهى بین من و برادرم جدایى بیندازى؟ هرگز من از او جدا نخواهم شد(14(»..
در حادثه عاشورا در برابر آنهمه مصائب و داغها و حوادث، هرگز از مسیر ادب و عبودیّت نسبت به حضرت حق خارج نشد و هیچگاه کلمهاى حاکى از دلتنگى، نارضایتى، اعتراض، شکایت و تنگنظرى بر لب نراند. هرچه مىگفت بر طبق رضایت خداوند متعال و مقدرات او بود و بلکه بالاتر از آن در پاسخ طعنه پسر زیاد، مىفرمود:
«إنّى ما رَأَیْتُ إلاّ جَمیلاً(15)»: «من جز زیبایى ندیدم».
که این کلام در نظر اهل آن، از بالاترین مراتب توحید، عرفان، قرب به خداى متعال و رسم بندگى و عبودیت، حکایت دارد و کمال ادب عاشق را نسبت به معشوق نشان مىدهد.
ایثار
عقیله بنى هاشمعلیها السلام در این صفت، گوى سبقت را از دیگران ربوده بود. او براى حفظ جان دیگران، خطر را به جان مىخرید و در تمام صحنهها، دیگران را بر خود مقدم مىداشت. او در ماجراى کربلا حتى از سهمیه آب خویش استفاده نمىکرد و آن را نیز به کودکان مىداد. در بین راه کوفه و شام با این که خود گرسنه و تشنه بود، «ایثار» را به بند کشیده و آن را شرمنده ساخت.
امام زینالعابدینعلیه السلام مىفرمود: «عمهام، زینبعلیها السلام، در مدت اسارت، غذایى را که به عنوان سهمیه و جیره مىدادند، بین کودکان تقسیم مىکرد؛ زیرا در شبانهروز به هر یک از ما یک قرص نان مىدادند. او سختىها و تازیانهها را به جان خود مىخرید و نمىگذاشت بر بازوى کودکان اصابت کند(16(».
دفاع از حریم ولایت
حضرت زینبعلیها السلام حرکت و هدایت انسانها را بدون امامعلیه السلام، سکون و هلاکت مىدانست و زمامدارى زیانآلود نااهلان را باعث دورماندن تودهها از صراط مستقیم مىدید. بدین علت، دفاع و حمایت از مقام امامت و ولایت را سرلوحه مسوؤلیتهاى خویش قرار داده بود و با تمام توان، بعد از حادثه عاشورا به ارائه رهنمودهاى شایسته و مبارزه با زرمداران و زورمحوران در قالب خطابه مىپرداخت. وى چون دستپرورده زهراى اطهرعلیها السلام بود، درس ولایتمدارى را از مادر فراگرفته بود. از یک سو در جهت معرفى و شناساندن ولایت، از طریق نفى اتّهامات و یادآورى حقوق فراموش شده اهل بیت تلاش کرد و از سوى دیگر سر تا پا تسلیم امامت بود؛ چه در دوران امامت امام حسینعلیه السلام و چه در دوران امام سجادعلیه السلام که حتى در چند مورد از جان امام سجادعلیه السلام دفاع کرد و تا پاى جان از او حمایت نمود.
کرامت
هر چند هزاران کرامت از این بانوى بزرگوار سر زده است، اما فقط نمونهاى را نقل مىکنیم. مرحوم ثقةالاسلام نورى از سید محمدباقر سلطانآبادى نقل مىکند:
«به چشمدرد شدیدى در چشم چپ مبتلا شدم. هرچه درمان کردم فایدهاى نکرد و برعکس مریضىام شدیدتر شد. بعضى از دکترها مىگفتند قابل علاج نیست. برخى هم قول شش ماه بعد مىدادند و من هر روز از روز قبل نالانتر مىشدم تا اینکه سیاهى چشمم گرفته شد و دیگر نمىتوانستم بخوابم. در آن موقع یکى از دوستانم براى خداحافظى به دیدنم آمد. او مىخواست به کربلا برود. من هم با او همراه شدم. در منزل اول دردچشم شدیدتر شد و همه مرا شماتت مىکردند مگر یک نفر. بالاخره به منزل دوم رسیدیم، درد شدیدتر از قبل شد و ورم چشمم افزونتر؛ تا اینکه نزدیک سحر آرام شد.
در عالم رؤیا عقیله بنى هاشم، زینب کبرى3، را دیدم که گوشه مقنعهاش را به چشمم مىکشید. از خواب بیدار شدم و چشمم خوب شد. دوستانم باور نمىکردند، سوار شدیم در بین راه درد و ناراحتى احساس نمىکردم. من که همیشه ناراحت و عاجز بودم، پیش خود گفتم: کاش بسته روى چشمم را باز مىکردم. تا باز کردم، دیدم همهچیز را مىبینم. صدا زدم که رفقا بیایید. همه آمدند و گفتند: کدام چشمت درد مىکرد؟ گفتم: چشم چپم بود. هرچه نگاه کردند تفاوتى بین چشم چپ و راستم ندیدند(17(».
علت وفات حضرت زینب(س) چه بوده است؟ یکی از علماء گفته است حضرت زینب (س) بر اثر حادثه ای کشته شده ظاهرا بر اثر خفگی در آب فوت کردند؟
در هیچ کدام از مآخذ و منابعی که مراجعه کرده ایم دیده نشده که حضرت زینب کبری(س) در نهر آبی غرق شود. برخی از منابع و مآخذی که مورد مراجعه قرار گرفت از این قرار است: اعیان الشیعه، ج 7، چاپ رحلی، حرف زاء - اسدالغابه، ج 7، کتاب النساء، چاپ بیروت - الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، کتاب النساء، چاپ مصر - طبقات، ج 8، چاپ بیروت - الاعلام، زرکلی، ج 3، چاپ نهم بیروت - معجم رجال الحدیث، ج 24، ص 219، شماره مسلسل 15659 - تاریخ طبری، ج 4، حوادث سال 40 هجری و حوادث سال 60 - بحارالانوار، ج 45، ج 28، ج 44 و ج 42 - تاریخ و اماکن سیاحتی و زیارتی سوریه، اصغر قائدان - منتخب التواریخ - تنقیح المقال، ج 3، فصل نساء - ریاحین الشریعه، ج 3 - زندگانی زینب کبری، شهید دستغیب - المجالس السنیه، سید محسن امین - منتهی الامال، ج 1 - زینب الکبری من المهد الی اللحد، سید محمد کاظم قزوینی، ص 696 و کتاب های دیگر.
در هیچ کدام از این منابع مسأله غرق شدن مطرح نشده است. دشمنان اهل بیت(ع) اینگونه داستان ها را می سازند تا در بین مردم از شخصیت این بزرگواران کم کنند. حضرت زینب یک شخصیت مورد احترام برای همه بود و همواره با او افرادی بودند و در خدمت او بودند. او تنها نبود تا در آب خفه شود.
درباره چگونگی وفات حضرت زینب کبری باید گفت: براساس برخی از نوشته ها آن حضرت مریض شد و به طور طبیعی وفات کرد (منتخب التواریخ، ص 67).
و این احتمال طبیعی تر به نظر می رسد چون آن حضرت آن همه سختی و مصیبت دید و در سایه آنها بیمار شد. براساس برخی از احتمالات حضرت زینب کبری توسط عوامل یزید مسموم شد و به شهادت رسید (زینب الکبری من المهد الی اللحد، ص 592).
این احتمال هم دور نیست چون حضرت زینب همه وقایع کربلا را دیده و وجود او یادآور مصائب کربلا و یادآور فجایع حکومت یزید است و یزید نمی تواند او را تحمل کند. البته دشمن در انجام این کارها سند به دست کسی نمی دهد و در خفا و پنهانی دست به این اعمال می زنند.
در تاریخ وفات آن حضرت هم اختلاف هست. مشهور این است که آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجری روز یکشنبه وفات کرده است (همان).
پی نوشتها:
1) کهف، 65.
2) سفینة البحار، ج 1، ص 558.
3) ریاحین الشریعة، ج 3، ص 57.
4) زندگى زینبعلیها السلام، رسولى محلاتى، ص 10.
5) زینب قهرمانعلیها السلام، احمد صادقى اردستانى، ص 103.
6) ماهنامه مبلّغان، شماره 31، جمادىالاولى 1423، ص 21.
7) زنان دانشمند و راوى حدیث، صادقى اردستانى، ص 278.
8) تاریخ طبرى، ج 6، ص 238.
9) ریاحین الشریعة، ج 3، ص 62.
10) همان، ص 62.
11) ماهنامه مبلّغان، شماره 31، ص 18.
12) بحارالانوار، ج 45، ص 134.
13) مجله پیام زن، شماره 128، ص 19.
14) ریاحین الشریهة، ج 3، ص 41.
15) بحارالانوار، ج 45، ص 116.
16) ماهنامه مبلّغان، شماره 33، رجب 1423، ص 43.
17) زندگانى زینب کبرىعلیها السلام، شهید دستغیب، ص 19 به نقل از ماهنامه مبلّغان، پیش شماره 7، ص 15 - 14.
منبع: برگرفته از گروه ولایت
http://iec-md.org/monasebatha/mazhabi/zaynab_wafat.html
http://porseman.org/q/show.aspx?id=92493