امام محمد تقی علیه السلام بر اساس اصرار مأمون و رعایت مصالح جامعه اسلامی تن به ازدواج با ام الفضل – که از اصالت خانوادگی برخوردار نبود – می دهد و برای حفظ نسل و استمرار امامت، همسر دیگری انتخاب می نماید، چون تقدیر الهی بر این تعلق گرفته بود که از دامن ام الفضل نسلی بوجود نیاید. بالاخره عدم اصالت خانوادگی، نازایی، وجود همسر رقیب و توطئه و دخالت های دیگران در وجود این زن نگون بخت اثر گذاشت و او را به قتل شوهر نازنین خویش وادار ساخت.میان حجره چنان ناله از جفا می زد که سوز ناله اش آتش به ماسوی می زد شرار زهر ز یک سو و سوز غم یک سو به جان و پیکرش آتش جدا جدا می زد نداشت شِکوه زبیگانگان به لب، دم مرگ و لیک داد زبیداد آشنا می زد برون حجره همه پایکوب و دست افشان درون حجره یکی بود دست و پا می زد اِستاده بود و جواد الائمه جان می داد از او بپرس که زخم زبان چرا می زد.
نهمین اختر فروزان آسمان امامت و ولایت، امام محمد بن علی علیهما السلام ملقب به جواد، تقی، قانع، مرتضی، نجیب، منتجب، متقی، زکی، متوکل، مرضی، المختار و مُکنّی به ابوجعفر (ابو جعفر ثانی) و ابوعلی (۱) ، در سال ۱۹۵ ه. ق بنا به قولی در ۱۵ یا ۱۷ ماه رمضان (۲) و بنا به قول دیگر در دهم ماه رجب (۳) در شهر مدینه دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش حضرت امام رضا (ع) و مادرش بانوی گرامی و بافضیلتی به نام «سبیکه» استکه امام رضا (ع) او را «خیزران» نامید. حضرت همواره از ایشان به نیکی یاد کرده او را با تعابیری چون بانویی پاک دامن و بانوی بافضیلت نام می بردند.امام جواد (علیه السلام) اولین امامی بود که در سن خردسالی به امامت رسید و از این حیث منحصر به فرد است. امام رضا و امام جواد علیهماالسلام به مناسبتهای مختلف، به پاسخ این شبهه که چگونه یک کودک میتواند امام باشد پرداختهاند.
القاب، کنیه و نقش انگشتربرای پیشوای نهم، القاب متعددی ذکر کرده اند؛ مهم ترین آنها عبارتند از: جواد؛ تقی، مرتضی، قانع، رضی؛ مختار، باب المراد، زکی، متوکل. منتجب. کنیه آن حضرت ابوجعفر می باشد که معمولاً در روایات تاریخی به ابوجعفر ثانی معروف است تا با ابوجعفر اول، یعنی امام باقر علیه السلام اشتباه نشود. نقش انگشتر آن امام همام، العزه لله بود.چرا امام جواد را تقی لقب داده اند؟مجلسی در بحارالانوار از کتاب معانی الاخبار نقل نموده که محمد بن علی الثانی علیه السلام را از آن جهت تقی لقب دادند که او از خدای عزوجل پرهیز مینموده و خدا او را از شر مأمون نگاهداری فرمود در آن وقت که مأمون در حال مستی بر حضرتش واردشد و او را با شمشیر زده و پیش خود گمان برد که او را کشته و خداوند آن حضرت را از شر مأمون نگاهداری فرمود.
کرامات ومعجزاتی از امام جواد (علیه السلام)محمد بن ریان میگوید: مأمون براى امام جواد (علیه السلام) هر نیرنگى که داشت به کار برد؛ [تا شاید از آن حضرت نقطه ضعفی بگیرد] ولى نتوانست کاری از پیش ببرد و چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت فرستد، دویست دختر از زیباترین کنیزان را خواست و به هر یک از آنها جامى که در آن گوهرى بود داد تا وقتی حضرت به کرسى دامادى مینشیند با اینها از ایشان استقبال کنند؛ ولی امام(علیه السلام) به آنها توجهى نکرد!
مردى به نام مخارق، آوازه خوان و تار زن و ضرب گیر بود که ریش درازى داشت. مأمون او را دعوت کرد. او گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر وی مشغول کارى از امور دنیا باشد من تو را درباره او کفایت میکنم. [چنان که تو خواهى او را به دنیا مشغول میکنم]؛ سپس در برابر امام جواد (علیه السلام) نشست و فریاد عجیبی کشید که أهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع به نواختن ساز و آوازهخوانی کرد! مدتی چنین کرد، ولی امام جواد (علیه السلام) به او توجه نمیکرد و به راست و چپ هم نگاه نمیکرد، سپس سرش را به جانب او بلند کرد و فرمود: اى ریش دراز! از خدا بترس! ناگاه ساز و ضرب از دستش افتاد و تا وقتى که مُرد، دستش کار نمیکرد.مأمون از حال او پرسید. جواب داد: وقتی اباجعفر(امام جواد (علیه السلام)) بر من فریاد زد، وحشتى به من دست داد که هرگز از آن بهبودى نمییابم. کافی/ج۱/ص۴۹۴ابوهاشم جعفری که از اصحاب امام جواد (علیه السلام) بوده است، چند مورد از پیشگوییها و کرامات امام(علیه السلام) را بیان میکند که به این شرح است:۱- ابوهاشم، داود بن قاسم جعفرى میگوید: خدمت امام جواد (علیه السلام) رسیدم و سه نامه بىآدرس همراه من بود که بر من مشتبه شده بود و اندوهگین بودم؛ حضرت یکى از آنها را برداشت و فرمود: این نامه زیاد بن شبیب است، دومى را برداشت و فرمود: این نامه فلانى است، من مات و مبهوت شدم. حضرت لبخندى زد!۲- حضرت ۳۰۰ دینار به من داد و امر فرمود که آن را نزد یکى از پسر عموهایش ببرم و فرمود: آگاه باش که او به تو خواهد گفت مرا به پیشهورى راهنمائى کن تا با این پول از او کالائى بخرم، تو او را راهنمائى کن. داود میگوید: من دینارها را نزد او بردم، به من گفت: اى ابا هاشم! مرا به پیشهورى راهنمائى کن تا با این پول از او کالائى بخرم! گفتم: آرى [راهنمایی میکنم].۳- ساربانى از من تقاضا کرده بود به آن حضرت بگویم: او را نزد خود به کارى گمارد، من خدمتش رفتم تا درباره او با حضرت سخن گویم، دیدم غذا میخورد و جماعتى نزدش هستند، براى من ممکن نشد با او سخن گویم.
حضرت فرمود: اى ابا هاشم! بیا بخور و برایم غذا گذاشت، آنگاه بدون آنکه من چیزی بپرسم، فرمود: اى غلام! ساربانى را که ابو هاشم آورده نزد خود نگهدار!۴- روزى همراه آن حضرت به بستانى رفتم و عرض کردم: قربانت گردم، من به خوردن گِل آزمند و حریصم، درباره من دعا کن و از خدا بخواه! حضرت سکوت کرد و بعد از سه روز دیگر خودش فرمود: اى ابا هاشم! خدا گِل خوردن را از تو دور کرد. ابو هاشم میگوید: از آن روز چیزى نزد من مبغوضتر از گل نبود. کافی/ج۱/ص۴۹۵
منابع: http://www.shia-news.com/fa/news/http://javad.ommolketab.ir/http://www.niksalehi.com/din-andishe