سالهاست که روز دوازدهم اردیبهشت به مناسبت شهادت استاد مرتضی مطهری، به عنوان روزمعلم درتاریخ کشور نامگذاری شده است. حضور پرشور معلمان در هشت سال دفاع مقدس و اثرگذاری بالایی که در جبههها داشتند بر هیچکسی پوشیده نیست. این حضور علاوه بر آنکه برای دفاع از میهن عزیزمان بود؛ باعث ایجاد انگیزه در دانشآموزان و همچنین تبدیل شدن به الگویی عملی از آموزههای مذهبی و اجتماعی و گسترش و تداوم تحصیل و تدریس تا خطهای مقدم جبهه را در پی داشت.
وقتی تعداد معلمان شهید را در فضای مجازی جست وجو کردم، به نکات جالبی برخوردم. اینکه بیش از ۱۵۰هزار نفر از معلمان در طول هشت سال دفاع مقدس در جبههها حضور داشتند و از این تعداد، حدود ۴۹۰۰ نفر به شهادت رسیدند؛ برایم آمار قابل توجهی بود. حالا تصور کنید حضور ۱۵۰هزار معلم در بازه زمانی هشت ساله میتوانست چگونه باعث ایجاد انگیزه و شوق دانش آموزان برای حضور در جبهه باشد. حالا با توجه به این نکات، دیگر نباید از شهادت شهدای کم سن و سالی همچون شهید رضا پناهی، شهید بهنام محمدی و شهید محمدحسین فهمیده تعجب کرد.
آنها معلم بودند و عاشق. عاشق یاد دادن و یاد گرفتن و این صفات در وجود آنها موج می زد.
با شروع جنگ تحمیلی، فضای مدارس هم برای معلمان تغییر کرد و هم برای دانشآموزان. مثل روزهای منتهی به انقلاب شکوهمند که هم معلمان و هم دانش آموزان نقشِ به سزایی در رقم خوردن این اتفاقات بزرگ داشتند. حالا وقت انجام یک تکلیف بزرگ دیگر بود.
وقتی آتش جنگ شعلهور شد، معلمان نیز مثل بسیاری از اقشار مختلف جامعه احساس تکلیف کرده و خود را به جبهه رساندند. در امتداد آنها نیز دانش آموزان شجاعشان با هر ترفندی که بود خودشان را به خط مقدم جبهه رساندند. یکی به سختی رضایت نامه مهیا می کرد و دیگری دست در شناسنامه اش میبرد و بعضیها هم با اشک و ناله کارشان را راه میانداختند و خود را به جبهه میرساندند. هرچه بود، این انگیزه اولیه را مدرسه و در رأس آن معلمان در دانش آموزان خلق میکردند.
شهید حاج محمد میرزابیگی یکی از هزاران معلم شهیدی بود که شهیدگونه زندگی کرد تا به شهادت نائل شد. یک زندگی مجاهدانه و با اخلاص تمام، هدیه اش شهادت بود و بس.
شهید محمد میرزابیگی در پانزدهمین روز از آذر ۱۳۳۶ در شهرستان رفسنجان متولد شد. در زمان ستمشاهی از مبارزین فعال شهرشان بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از اعضای حزب جمهوری اسلامی به شمار می رفت.
محمد بعد از پایان سربازی، در مرکز تربیت معلم کودکان استثنایی قبول شد و بعد از مصاحبه و گذشتن از مراحل گوناگون، موفق به ثبت نام شد. او در آذرماه سال ۵۸ دوران دانشجویی را شروع کرد. او معلمی دلسوز و مهربان برای بچه های استثنایی بود؛ به طوریکه در اکثر شهرهای استان کرمان آن زمان، مدارس کودکان استثنایی تأسیس کرد. او حتی بهخاطر توجه و علاقه فراوان به این کودکان مظلوم، قید رفتن به جبهه را زد. اما در نهایت در آذر سال ۱۳۶۵ از سه دختر خردسالش دل کند و با لشگر سپاهیان حضرت محمد(ص) عازم جبهه شد. انگار اصلاً قرار بود در دفتر زندگی¬اش، ماه دوم فصل زمستان ماه مهمی باشد. او در نهایت یک ماه بعد در ۲۸ دیماه ۱۳۶۵ و در مرحله دوم عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
کتاب «حاج محمد» نوشته رضا کشمیری، روایتی از زندگی مجاهدانه معلم کودکان استثنایی است که توسط انتشارات شهید کاظمی در ۲۷۰ صفحه به چاپ دوم رسیده است.
کتاب از سه فصل با عناوین شهید به روایت دیگران، شهید به روایت شهید(خاطرات خودنوشت شهید میرزابیگی) و فصل سوم با عنوان نامه ها و وصیت نامه ها شکل گرفته است.
کتاب با روایت های برادر شهید آغاز میشود. خاطراتی که نشان دهنده توجه شهید حاج محمد میرزابیگی به اعضای خانواده است. او در ادامه از اهمیت و اهتمام شهید به کتاب و مطالعه، از جایگاه روزه و ماه مبارک رمضان، از مردانگی و مروّت، از نمازشب، از تحصیل علم، از برخورد مناسب با بچه ها و نوجوانان و از بسیاری از ویژگیهای اخلاقی دیگر برادرش میگوید. حاج محمد قهرمان کشتی استان کرمان بود و درواقع هرچه که به برادرش می گفت، خودش هم به آن مقید بود.
سپس خاطراتی را از زبان دیگر اعضای خانواده، همسر و شاگرد شهید مشاهده می کنیم:
«اولین روزی که به مدرسه رفتم سال ۱۳۶۴ بود. هشت سال داشتم و نابینای مطلق بودم. آن زمان هیچ مدرسه ای برای کودکان استثنایی در روستای ما یعنی روستای کشکوئیه رفسنجان نبود. در شهر هم مدرسهای تازه تأسیس شده بود و ما خبر نداشتیم. یکی از معلم های روستا به پدرم گفته بود، مدرسه کودکان استثنایی در شهر باز شده که به کودکان نابینا هم آموزش می دهند...
وقتی فهمیدم مدرسه ای مخصوص کودکان استثنایی باز شده و تازه کودکان نابینا را هم آموزش می دهند، باورم نمی شد. هیچکس باورش نمی شد چنین مدرسه ای باشد...
در مدرسه علاوه بر دانش آموزان نابینا و ناشنوا، کودکان کم توان ذهنی هم بودند. کار کردن و توضیح دادن یک کار اشتباه برای کودکان کم توان ذهنی کار خیلی سختی بود؛ ولی آقای میرزابیگی همیشه با صبر و حوصله و مهربانی با بچه ها برخورد میکرد و با ملایمت کار اشتباه آنها را توضیح می داد. آن زمان خیلی از مدیرها و معلم ها بچه ها را کتک میزدند. دانشآموزان هم از ترسشان کار بدی نمی کردند؛ اما ایشان به هیچ وجه تنبیه نمی کرد، همیشه با تشویق و جایزه، بچه ها را جذب می کرد، آن هم بچههای استثنایی را.»
تصور کنید چند نفر می توانند دو کودک نابینا را یک سال تمام در خانه شان پذیرایی و نگهداری کنند؟ بیجهت نیست که میگویند معلمی عاشقی است و سوختن. حاج محمدولی این کار را کرده بود. آن دو کودک نابینا از اهالی یکی از روستاهای رفسنجان بودند و رفت وآمد برایشان خیلی سخت بود. یک سال تمام دهانشان غذا می گذاشت، به آنها قرآن و درس و سرود یاد می داد و به حمام میبرد. حتی خودش لباسهایشان را با دست می شست.
زندگی معلم شهید حاج محمد میرزابیگی را می توان به سه دوره تقسیم کرد:
دوران سربازی اش در تهران که مصادف شد با اوج مبارزات انقلابی مردم. دوران دانشجویی اش در تهران که مقارن بود با اولین انتخابات ریاست جمهوری کشور و التهابات و تنش های سیاسی آن دوران و سوم تشکیل زندگی مشترک، تولد سه فرزند دختر و عاقبت بهخیری با شهادت.
بخش دوم کتاب که حاوی روزنوشتهای شهید است، به مخاطب کمک می کند که با ابعاد شخصیتی و زندگی شهید آشنا شود.
در بخش سوم کتاب نیز نامه ها و وصیتنامه شهید را مشاهده میکنیم. نامههایی که هر کدام، رازهایی شیرین و سراسر حکمت و معرفت را در دل خود جای داده¬اند.