شهيدی در غربت: داستان زندگی بدرالدين هلالی استر آبادی (هلالی)
۱۳۹۹-۰۳-۲۴
وقتی مشهد را محاصره کردند، قبل از آنکه پای آنها به شهر برسد، شایعاتشان وارد شهر شد. کمر مردم را همان شایعات بیشتر می شکست تا شمشیر سربازان ازبک!

‎ بسم الله الرحمن الرحیم
دلشوره ی اینکه مبادا ازبکان خراسان را تصاحب کنند...در صفحات تاریخ...جلال الدین خوارزمشاه، همراه با تعداد اندکی سپاه، یازده فرزند چنگیز را به هلاکت می رساند، کنار رود سند می رسد، وقتی احتمال می دهد ممکن است زن و فرزندش اسیر دشمن شوند، آنها را به دست خودش در سند غرق می کند. او آنقدر دلاور و رشید است که چنگیزخان که زخم خورده ترین انسان در روی کره زمین، از اوست، هنگامی که رود سند را رد می کند و سپاهیان چنگیز قصد تعقیب او را دارند، می گوید: او را تعقیب نکنید، حیف است کشته شود. و بعد افسوس می خورد که: ای کاش فقط یکی از پسران من، مثل او می بود!
ص۷۳، شهیدی در غربت، داستان زندگی هلالی جفتایی، شاعر شیعی.
یکی از فرماندهان رده بالای لشکر ازبک به خاطر اینکه، دخترانی را که به چنگ آورده کسی از چنگش در نیاورد، به یک صنعتگر گفت برایش مهری فلزی بسازند که بر سر میله ای نصب باشد. آنگاه دختران معصوم و بینوا را در اتاقی جمع می کند و بر ساقه‌ای نازک و نحیف آنان، هر یک، یک مهر سرخ شده می چسباند، تا آن بیچاره ها تقاص شهوت خواهی و زیاده طلبی آن نامرد بی رحم را پس بدهند.
...هلالی شروع کرد به خواندن:
ای سیل اشک، خاک وجودم به باد ده...
ص۸۱،  شهیدی در غربت، داستان زندگی هلالی جفتایی، شاعر شیعی.
درویش گفت: یا شیعه هستید یا اگر اهل تسنن، اهل فضل و دانش می باشید‌ چ، چون، مرا همین برخوردهای کریمانه و عالمانه به مذهب تشیع کشاند، هر چند برای هر دو مذهب اسلام، شخصیتی به عظمت مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب، کافی است تا به خود در بین همه ادیان و فرق ببالند و افتخار کنند، ولی از این بزرگ مرد اسلام، فرزندانی به دنیا ارزانی شده که واقعا حیف است کسی، زنده باشد، و پیرو آن بزرگواران نشود! راستش را بخواهید، مرا دو شاخصه عمده مذهب شما به خود جلب کرد، یکی عرفان که در مذهب تان است و دیگری، شخصیت والا و آسمانی مولا علی و فرزندان آن حضرت. هلالی با وجود اینکه خیلی دوست داشت راجع به این مسائل صحبت کند اما در آن شرایط و اوضاع...
ص۸۰، شهیدی در غربت، داستان زندگی هلالی جفتایی، شاعر شیعی.
ملاحیدر علی هراتی، از بازاریان خوشنام و پرآوازه هرات بود. او از ارادتمندان واقعی اهل بیت علیهم السلام بود که مراسم مذهبی فراوانی در منزلش برگزار می کرد، به ویژه نسبت به ناهار روز عاشورا و حلیمی که چهل و هشتم شهدای کربلا می داد حساسیت زیادی داشت. در بین کسبه از حرمت فوق العاده ای برخوردار بود، با وجودی که همه می دانستند تو پیرو مذهب تشیع است، عروسهای اهل سنت نیز به جان او سوگند می خوردند و حرفش را در هیچ شرایطی زیر پا نمی گذاشتند...
ص۱۲۱، شهیدی در غربت، داستان زندگی هلالی جفتایی، شاعر شیعی.
موقع حمله ی ازبکها به مشهد، از نزدیک شاهد یورش وحشیانه ی آنها بودم. این از خدا بی خبران، سادات رضوی و حسینی و علوی را در صحن مطهر علی بن موسی الرضا علیه السلام، آن قدر گردن زدند که تمام داخل صحن را خون آن بیگناهان، فرا گرفته بود. ازبکها هر کس را که بو می بردند از ذریه فاطمه زهرا سلام الله علیه است بدون معطلی گردن می زدند. هیچکس از سادات جرات نمی‌کرد شال یا دستکاری را که علامت سیدی اوست، بر سر کند یا به کمرش ببندد. الهی کشید و گفت: قیامتی بود، قیامت... اول که شهر را تسخیر کردند، هر کس را که می دانستند مردم از او حرف شنوی دارند، شبانه گرفتند و به جاهایی بردند که...عده ای می گفتند ازبکها علما و بزرگان شهر را در دیگ های مخصوصی قرار می دهند و ذوب می کنند. گروهی شایع کرده بودند که... خلاصه در بین عوام حرفها و سخنانی بالا و پایین می شد که هزار بار دردناکتر از حمله ی ازبکها بود!
اگر لشکر شیبکوه خان را شماره می کردند، به هر ده مشهدی فقط یک سرباز ازبک می رسید. اما چه فایده، دریغ و درد از نادانی و جهل که، وقتی با فقر و تنگدستی در کنار یکدیگر قرار می گیرند، عفریتی می سازند که اصلا نیاز به کمک دشمن و حمله ی ازبک و مغول و تاتار و ترک و... ندارد. خودش ملتی را از درون چنان می کشد که صدایشان به گوش همدیگر نرسد. ازبکها وقتی مشهد را محاصره کردند، قبل از آنکه پای آنها به شهر برسد، شایعاتشان وارد شهر شد. کمر مردم را همان شایعات بیشتر می شکست تا شمشیر سربازان ازبک!
ص،۱۴۰، شهیدی در غربت، داستان زندگی هلالی جفتایی، شاعر شیعی.
وقتی حاکم شرع حکم اعدام هلالی را قرائت کرد، به او گفت: اگر آرزویی معقول و قابل احرا داری، بگو.
هلالی گفت: می خواهم دو رکعت نماز شکر بخوانم.
حاکم شرع، مثل دلقکان بی مایه، خود را به کجاوه ی شیبک خان رساند و پس از لحظاتی برگشت و گفت: اشکالی ندارد، بخوان، به شرط آنکه زیاد طولش ندهی.
سپس دستور داد، یوغ را از گردن هلالی باز کنند، اما غل و زنجیر به قوت خود باقی بود. هلالی ظرف آبی طلبید و با وقار وضو گرفت، می خواست در آخرین لحظات عمرش هم که شده، بدن شیبک خان ازبک را به لرزه بیندازد.
هلالی راست قامت  به سمت قبله ایستاد و شروع کرد:
الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشه. ان محمدا رسول الله، صدای صلوات جمعیت حاضر، ازبکها را به وحشت انداخت، شیبک خان دندانهایش را به هم می سایید، هلالی دوباره پس از صلوات جمعیت شروع کرد: اشهد ان امیرالمومنین علی ولی الله... هنوز خود را آماده می کرد برای بار دوم این جمله را بر زبان جاری کند که...
هرگز نتوانستند پاسخ این پرسش هلالی را که، روز اول حمله ی ازبکها مطرح کرده بود، پیدا کنند که گفته بود: اگر مولایمان امام حسین علیه السلام در این دوران زندگی می کردند، اجازه می دادند ازبکهای وحشی از دین و اسلام بی خبر، چنین بر سرنوشت مردم تاثیر بگذارند و جولان دهند‍؟ص۱۵۴، شهیدی در غربت.
شهيدي در غربت: داستان زندگي بدرالدين هلالي استر آبادي (هلالي)/ محمد رضا خوشدل؛ با نظارت عباس خيرآبادي؛ ويراسته حميد رضا نگهبان.- مشهد: به نشر، ‎۱۳۸۴.

 

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.