دفتر خاطرات فضه کنيز حضرت زهرا عليها السلام
۱۴۰۰-۱۱-۱۶
دفتر خاطرات فضه کنيز حضرت زهرا عليها السلام/ محمد رضا انصاري.- قم: دليل ما، ‎۱۳۸۹. فضه در خاطراتش می نویسد: از آن روز نور بر زندگی من تابید، چرا که پیامبر مرا به دخترش حضرت زهرا سلام الله بخشید؛ روزهای زیبایی که هرگز فراموش نخواهم کرد...

دفتر خاطرات فضه کنيز حضرت زهرا عليها السلام/ محمد رضا انصاري.- قم: دليل ما، ‎۱۳۸۹.
میمونه دختر یکی از پادشاهان هند هستم. من در یکی از جنگها اسیر شدم و از هند به کشور حبشه در آفریقا به عنوان کنیز منتقل شدم. چند سالی گذشت تا آنکه نجاشی پادشاه حبشه تصمیم گرفت هدایایی برای پیامبر بفرستد. او مرا انتخاب کرد و همراه با هدیه‌های بسیاری به مدینه فرستاد.
از آن روز نور بر زندگی من تابید، چرا که پیامبر مرا به دخترش حضرت زهرا سلام الله بخشید؛ روزهای زیبایی که هرگز فراموش نخواهم کرد.
چه تصوراتی با خود داشتم، از خانه ی تنها دختر پیامبر اسلام! من از کودکی در قصر پادشاه هند بزرگ شده و نوجوانی‎ام را در کاخ شاه حبشه سپری کرده بودم. گمان می کردم اکنون که در خانواده ی پیامبری قدم می گذارم در خانه ای مجلل خدمت خواهم کرد. آنچه چشمانم می دید باور نمی کردم!
خانهای محقر با کمترین امکانات، زیراندازی که یک اتاق را پر نمی کرد، کاسه و  مشک و سفره ای که گاهی خالی از نان بود و یک آسیاب دستی که بانوی خانه آن را می چرخاند. آیا کاری از دست من ساخته بود؟
در هند چون دختر پادشاه بودم علم کیمیا را به من آموخته بودند و لوازم آن را همراه خود آورده بودم. فکر کردم موقعیتی مناسبتر از این برای به کار گرفتن کیمیا پیش نمی‌آید، و چه بهتر که با این دانشی که همراه من است برای فقر این خانواده چاره ای بیندیشم.
این بود که قطعه ای از مس بدست آوردم و آن را نرم کرده و بخ شکل شمش طلا قالب ریزی کردم و داروی کیمیا را به آن افزودم و تبدیل به طلا شد. آنگاه با خوشحالی نزد آقایم امیرالمومنین رفتم و آن را تقدیم کردم. حضرت با دیدن شمش طلا فرمود: آفرین ای فضه! اما بدان اگر مس را ذوب  می کردی طلا مرغوبتر و گرانبهاتر می شد!!
با تعجب عرض کردم: آقای من آیا شما  این علم را می دانید؟ فرمود: آری. سپس اشاره به امام حسن کرد و فرمود: این کودک نیز می داند.
امام حسن به قطعه طلایی که آورده بودم نگاهی کرد و همان دستورالعملی را که حضرت دقایقی پیش فرموده بود تکرار کرد. زبانم بند آمده بود و نمی دانستم چه بگویم. امیرالمومنین فرمود ما بیشتر و بالاتر از این علم را می دانیم!
سپس اشاره ای کرد و قطعه بزرگی از طلا به همراه گنجهای زمین پدیدار شد. آنگاه فرمود: طلای خود را نیز کنار آنها بگذار! آن طلای کوچک را که در مقابل آنها ذره ای می نمود میان طلاها گذاشتم و همه آن گنجها ناپدید شدند. اینجا بود که حضرت فرمود: ای فضه ما برای این خلق نشده ایم!!!

 

منابع:
دفتر خاطرات فضه کنيز حضرت زهرا عليها السلام
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.