سوال مهم در رابطه با اخلاق و به خصوص در بحث حضرت مولانا و اخلاق و چگونگي نسبت اخلاق و دين يا اخلاق و عرفان اين است که آيا اخلاق و عرفان و يا اخلاق و شريعت يكي است؟
مثنوي معنوي حضرت مولانا كتابي است عرفاني. در بين معارف نهگانه علوم اسلامي، عرفان علمي است مستقل. در يک تقسيم بندي، معارف اسلامي تقسيم ميشود به اعتقادات يا کلام، شريعت (كه فقه متكفل آن است) و اخلاق. در تقسيم بندي ديگري با رويكردي متفاوت، دين تقسيم ميشود به شريعت، طريقت و حقيقت. در معارف نـه گانه اسلامي (شامل: فقه، اصول، علم رجال،علم حديث، تفسير، اخلاق، فلسفه، كلام، تاريخ و عرفان) فقه و اخلاق متكفل اعمال ظاهري و عرفان عهده دار مباحث باطني و معنوي است.
موضوع اخلاق چيست؟ اخلاق راجع به ملکات نفساني است و پيرامون فضايل و رذايل نفساني بحث ميکند. به طور مثال اخلاق ابن مسكويه يا معراج السعاده، گونهاي نگاه به صفات و افعال نفساني است. عرفان، نگاه يا معرفت ديگري است که متكفل جنبههاي باطني دين و انسان است. تاکيد من برتفاوت عظيم بين اخلاق و عرفان است. يكي از مشكلات اساسي معرفت شناسي ديني و عمل متدينين، عدم تمايز بين اخلاق اسلامي و عرفان اسلامي است. آيت الله مطهري ميگويد: "(عرفا) اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود، کافي نميدانند وبه جاي اخلاق علمي و فلسفي، سير و سلوک عرفاني را که ترتيب خاصي دارد پيشنهاد ميکنند". ( نک: مطهري، کلام و عرفان، ص 82)
اخلاق اسلامي در باره فضايل و رذايل نفساني بحث ميکند. ملكات نفساني تقسيم ميشود به صفات و افعال مثبت و منفي نفساني که در علم اخلاق تحت عنوان فضايل و رذايل نفساني به آنها اشاره ميشود. برخي از صفات نيک و ممدوح اخلاقي عبارتند از: راستي، تواضع، شجاعت، صبوري، عفت، حلم و حزم. افعال نيک عبارتند از:عدل، ايثار، عفو، صله رحم، حمايت از مظلومان، روا نداشتن آنچه انسان برخود نميپسندد بر ديگران، نيکي به ديگران، مهرورزي با انسانها، اصلاح ميان مردم، مراعات حقوق انسانها و خوشرفتاري با والدين. رذايل نفساني نيز شامل رذايل صفاتي و رذايل افعالي است. برخي از صفات زشت و مذموم اخلاقي عبارتند از: دروغ گوئي، حسد، حرص، جبن، تهور، تکبر، خشم، حقد، تبختر، نخوت، طمع و تملق. برخي از افعال زشت و مذموم اخلاقي عبارتند از: دزدي، ظلم، شهوت، چاپلوسي، مدح ستمگران، سعايت و سخن چيني، ريا، خودپرستي، وهن مومن، پرونده سازي، تجسس، غيبت، تهمت، تفرعن و خودبيني يا عجب.
علماي علم اخلاق معتقدند تخلق به صفات ممدوح اخلاقي، اسباب زينت روح است. علم اخلاق اصولاً علمي است ايستا، بر عکس عرفان که علمي است پويا. ارسطو فيلسوف يوناني، مرجع فکري بسياري از علماي اخلاق، معتقد است غايت مطلق اخلاق "سعادت" است و حصول سعادت به واسطه فضيلت امکان پذير است. فضيلت حد وسط افراط و تفريط است. عرفان علمي است كه متكفل تعالي روح است؛ يعني دانشي است به مراتب بالاتر از اخلاق. به اين معنا هر اخلاقي، عارف نيست اما هر عارفي، قطعا اخلاقي نيز هست، يعني عارف در آغاز سلوك به پايان اخلاق ميرسد و انتهاي اخلاق، آغاز سلوك عرفاني است.
آدمي در مرحله اول سلوك، بايستي صفات مثبت نفساني را ملکه وجود خويش نمايد. به قول جناب غزالي سالک بايد با زدودن مهلكات نفساني، رذايل نفساني يا صفات منفي و تخليه وجود خويش از صفات زشت و تجلـي صفات مثبت در وجود خود، روح خويش را مهياي گذار از تبتل، براي صعود به مقام فنا نمايد و در اين زمان است که انساني اخلاقي ميشود. اگر فردي درحوزه صفاتي، راست گو، باگذشت و صبور باشد، صله رحم كند، به ياري مظلوم بشتابد و در حوزه صفات منفي از بخل؛ غرور، حسد و امثالهم دوري گزيند؛ آيا با وجود چنين روابط عميق و دقيق در حد اعلي، به معراج روحاني رسيده است؟ خير. عرفان متکفل معراج روحاني و پرواز روح است، اما عرفان بدون اخلاق امكان ندارد. اخلاق مقدمه عرفان است.
چنان که اشاره شد مثنوي كتابي است عرفاني. اخلاق در بطن عرفان است يعني يک عارف، اخلاقي هم هست. مولانا به خصوص در دفتر اول مثنوي كه موضوع اصلي آن "نفس" است به بررسي مهلكات و مراتب نفس (نفس اماره، نفس لوامـه و نفس مطمئنـه) ميپردازد و رذايل نفساني را به عنوان اسباب باز دارنده سالک در تخلق به اخلاق الهي تبيين ميکند.
مولا نا در آغاز مثنوي به طرح مباحث معرفت شناسي روح در عرفان ميپردازد: بحث جدايي از عالم اعيان و عالم لاهوت و ميل و اشتياق بازگشت به مبـدا اعلي، كه بحث هبوط روح، ارتباط با نفس و ميل به بازگشت است.
بشنـو از نـي چـون حـکايت مـي کنـد
از جــدايــيها شـکـايـت مــي کـنـــد
کــز نـيـسـتـان تـا مــرا بـبــريـده انــد
از نـفـيـــرم مــرد و زن نـالـيــــده انـد
سينـه خواهـم شرحـه شرحـه از فـراق
تـا بـگــــويــم شـــــرح درد اشـتـيـــق
هر کسي کو دور ماند از اصل خويش
باز جـويــد روزگـار وصـــل خــويـش
(مثنوي، دفتزاول، ب 1- 4)
مولانا در داستان حکايت شاه و کنيزک، با رويکردي عرفاني، به تبيين مسائل اخلاقي ميپردازد. شاه از طبيبان درخواست درمان کنيزک بيمار خويش را ميکند و آنها ميپذيرند، اما در نهايت عاجز و درمانده، موفق به درمان کنيزک نميشوند. چــرا؟ زيرا در پيشگاه حقيقت، شرط ادب به جا نياورده از ذکر "انشاءالله" خوداري ميکنند. نکته در خور توجهي که در مثنوي با آن رو به روئيم ادب شريعت، ادب حق و ادب حقيقت است. پس از آن شاه متضرعانه به درگاه الهي استغاثه کرده درخواست طبيبي الهي مينمايد. در اين قسمت مولانا ابياتي ميسرايد که دقيقا در باره ادب است.
از ادب پر نور گشته است اين فلک
وز ادب معـصـوم و پاک آمـد ملـک
بـُــد ز گـستـاخـــي خـســوف آفـتـاب
شــد عـزازيـلــي ز جــرات رد بـاب
(مثنوي، دفتراول، ب 91-92)