نگاهی به مجموعه شعر «لب خوانی»
۱۳۹۶-۰۲-۲۰
کتاب «لب خوانی» مجموعه شعرهای علی اصغر شیری از شاعران کشورمان است
کتاب «لب خوانی» مجموعه شعرهای علی اصغر شیری از شاعران کشورمان است که انتشارات سوره مهر این کتاب را اخیرا منتشر کرده است. در ادامه نگاهی به این کتاب داریم و یادداشتی را به قلم زهره عارفی درباره این مجموعه می‌خوانیم:
 سی‌ و‌ دو غزل علی اصغر شیری را سوره مهر به دست دوستداران غزل رساند. غزل‌هایی که از همان ابتدا دغدغه راوی را به مخاطب نشان می‌دهند. موضوع‌هایی چون «شعر و عشق و تنهایی» مفاهیمی هستند که شیری، مستقیم و غیرمستقیم در غزل‌های این مجموعه به آن‌ها می‌پردازد. 
شعر، عشق شاعر «لب‌خوانی‌» است. آنجا که می‌گوید: 
عشق گاهی اتفاقی حلقه بر در می‌زند
هر کجا که عشق باشد شعر هم سر می‌زند
او معتقد است شعر با ذات شاعر عجین است، و او «لب‌تشنه‌ترین زمزمۀ رشته» این ‌قنات است. 
**پیچک‌ها نمی‌میرند
وی شعر و عشق را از هم جدا نمی‌بیند و به عبارت دیگر آنها را لازم و ملزوم هم می‌شمارد. شعر عشق درونی او است و او خود را زاده و پرورده آن می‌داند: 
با چند واسطه نسبم می‌رسد به عشق
لب تر کنم، دوباره غزل‌خیز می‌شوم
و گویا راوی شاعر شده تا صدای قناری‌ها باشد. او هم چنین حیات و زنده بودن شعر را در گرو عشق می‌بیند:
شنیدم تا تغزل هست، پیچک‌ها نمی‌میرند
و به خواننده‌اش بی‌پروا می‌گوید که دوری از عشق (درونی یا بیرونی) برایش ناممکن‌ است:
روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشد
خواستم دیوانه‌وار از عشق برگردم، نشد
**دیدم که سر گذاشته‌ام روی شانه‌ات
نوع عشق بیرونی او عشقی ماخوذ به حیا است که اگر دست به دامنش هم بشود، دامن از او نمی‌درد. او در حادثه‌های تلخ زمانه سر بر شانه‌ عشق می‌گذارد تا آرامش پیدا کند:
تا آمدم گلایه کنم از زمانه‌ات
دیدم که سر گذاشته‌ام روی شانه‌ات
این عشق دو سویه، عشقی است که وصالش در نرسیدن است:
آوار شد روی سرت، تا دل به آن بستی
آواره‌جان! از نو بنا کن جان‌پناهت را
این رسیدن همان است که شاعر «به جاده می‌زند» و این حرکت را «ابتدای خودش» می‌داند و گویی در پی آن تن به سکوت می‌دهد:
سکوت می‌کنم از تو کناره می‌گیرم
سکوت نقطۀ آغاز انزوای من است
اما شاعر «لب‌خوانی» می داند که باید به طبیعت بکر خودش برگردد و دردمند باشد. زیرا نه «شاعر بدون درد به جایی می‌رسد» و نه شاعر دوره‌گرد.
اما همین تنهایی نیز سرمایه‌ای است که راوی برای نشان دادن درونیات خود به آن تمسک می‌جوید. تنهایی تا به آنجا بر سر راوی غزل‌ها سایه گسترده که او به خودش نامه می‌نویسد و در آن از «چهره‌ شرمگین و مسخ شده و دست‌های سیمانی زیر آوار مانده تاریخ‌اش» سخن می‌گوید و در انتها سعی می‌کند خودش را صدا بزند، اما در سکوت لب‌خوانی‌هایش، گم می‌شود و وقتی با خودش مواجه می‌شود که بی‌اعتنا به گله‌ها، خودش را در حال روزنامه خواندن می‌یابد تا اوج تنهایی‌اش را برای خواننده تصویر کند:
آمدم درد دل کنم، دیدم
تو فقط روزنامه می‌خوانی
علاوه بر این او اعتراف می‌کند که «این روزها خودم(ش) به خودم(ش) سر نمی‌زنم». او در شعر و شاعری‌اش تنها است و تنها سایه‌ها دلواپس او هستند: 
از خانه بیرون می‌زنم، بی‌هم‌قدم، بی‌چتر 
دلواپس من سایه‌های روی دیوارند
اشاره به این بی‌هم‌قدمی را در جای دیگری نیز دارد: 
به جاده می‌زنم آخر، بدون هم‌قدمی
به جاده می‌زنم این تازه انتهای من است
ولی او هم‌قدمش را در غزل‌های پایانی به مخاطبش می‌شناساند: 
سال‌ها شعر نگفتم که غزل گریه کنی
سال‌ها هم‌قدمم باشی و شاعر باشی
گویی هم‌قدم او شعر او است که با او شاعر است.
**شعر و سکوت 
راوی غزل‌های عاشقانه به عشقی که می‌خواهد نمی‌رسد، چه عشق به شعر و شاعری، و چه عشق بیرونی. و برای همین از عشق کناره می‌گیرد و تن به سکوت می‌دهد تا انزوای خود را از جامعه‌ای که او را پس زده‌اند، آغاز کند. با این وجود اگر چه او خود را درمانده می‌داند، اما وامانده نمی‌داند: 
از این‌جا رانده‌ام، آری! از آن‌جا مانده اما نه!
دل درمانده‌ای دارم، دل وامانده اما نه!
و این عدم واماندگی را در شاعری خود می‌داند: 
طنین گریه‌ام پیچیده در ذهن غزل‌هایم
از این‌جا می‌روم امشب، غزل ناخوانده اما نه!
پس مجموعه‌ای از اشعارش را که صدای درونی او است کتاب می‌کند تا دیگران لب‌خوانی‌اش کنند.
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.