عمادخراسانی
۱۳۹۴-۱۱-۲۵
یادی از عماد خراسانی
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد
زنگ چل سالهء آئینهء ما گرچه بسی است
آتشی همدم ما کن که به یکدم ببرد
رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر
رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد
من ندانم چه نیازی است تو را با همه قدر
که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد
جان فدای دل دیوانه که هر شب بر تست
کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد
من ننالم ز تو، لیکن نه سزا هست کسی
درد با خود ز در عیسی مریم ببرد
ذکر من نام دلارای حبیب است عماد
نیست غم دوست اگر نام مرا کم ببرد
عماد خراسانی
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.