کمی قبلتر از خوشبختی؛ موفقترین رمان انیس لودیگ
«کمی قبل از خوشبختی» عنوان رمانی است نوشتهی انیس لودیگ، که به تازگی توسط نشر مروارید منتشر شده است. این رمان که برندهی جایزهی خانهی مطبوعات فرانسه در سال 2013 است، روایتگر داستان زنی بیست ساله است که به همراه فرزند سه سالهاش در وضعیت مالی به شدت نامطلوبی روزگارش را سر میکند.
رمان ابتدا در فصلهای کوتاه به معرفی شخصیتهایش میپردازد: ژولی صندوقدار فروشگاهیست و با وجود درآمد اندک و اتفاقات ناگوار آن، مصرانه میخواهد شغلش را نگه دارد زیرا به این کار احتیاج دارد تا بتواند خرج خود و پسرش را تامین کند. صاحب فروشگاه که از وضعیت ژولی مطلع است، وقت و بیوقت بر سر هرموضوع کوچکی او را مورد شماتت قرار میدهد و همچنین از او سواستفاده میکند. ژولی هم به ناچار به این اوضاع تن میدهد.
پل موزاک، که همسر دومش به تازگی او را ترک کرده، برای تامین لوازم مورد نیاز وارد فروشگاه میَشود. با چند کلمهای که مقابل صندوق بین پل و ژولی رد و بدل میشود، پل او را به ناهاری دعوت میکند. پل که با حضور ژولی، دوباره در خود احساس شور و جوانی میکند، او و پسرش را به سفری که بههمراه پسرش در پیش دارد دعوت میکند. ژول اگر چه بسیار نسبت به تصمیمی که میگیرد مردد است اما درنهایت دعوت پل را میپذیرد.
ژروم، پسر پل و یک پزشک است. همسر ژروم مدتی پیش به دلیل افسردگی خودکشی کرده است و حال ژروم خود را غرق در الکل و کار کرده. او که قرار است با پدرش به تعطیلات برود، درست در لحظهی آخر از حضور زنی که پدرش دعوت کرده با خبر میشود و از همین رو تمام مدت طول سفر را سکوت میکند و سعی میکند به هیچوجه روی خوشی به آن زن و بچهاش نشان ندهد. به عقیدهی ژروم، آن زن جوان برای ثروت پل نقشه کشیده و میخواهد با استفاده از زنانگیش پولهای او را بالا بکشد.
رابطهی پل و ژولی اما بسیار سالمتر از چیزیست که ژروم فکر میکند. پل، ژولی را به چشم دخترش نگاه میکند و با دعوت کردن او به ناهار و حالا به سفر، میخواهد حتی شده برای چند روز او را از نکبتی که در آن است بیرون بکشد.
وقتی به محل مورد نظر میرسند، ژروم کماکان در خود است و مدام انزوا پیشه میکند. تا اینکه ژولی او را به مسابقهی دو دعوت میکند و از اینجا کمکم یخ رابطهی میانشان آب میشود. حال ژروم میتواند پیش او از دردی که دارد بگوید، درد از دست دادن زنش.
ظاهرا همهچیز در رمان به خوبی و خوشی پیش میرود. پیرمرد ثروتمندی با حس پدرانه به دختر فقیری نزدیک میشود، دست او را میگیرد و او را از دنیای سیاه و زشت و پر از نکبتش بیرون میآورد. اما ماجرا به این اتفاقهای ابتدایی ختم نمیشود. تعطیلات به زودی تمام میشود و آنها قصد بازگشت به شهر خودشان را میکنند. در راه بازگشت پل پشت فرمان نشسته، ژروم و ژولی و بچه نیز در صندلیهاشان خوابیدهاند. جلوتر، رانندهی کامیونی به دلیل مصرف بیش از حد الکل کنترل کامیونش را از دست داده و علیرغم تلاش زیاد، پل موفق نمیشود ماشینش را از سر راه آن کامیون کنار بکشد. بنابر این اتفاقی میافتد که مسیر شخصیتها و داستان را عوض میکند...
شیوهی داستانگویی انیس لودیگ بسیاری را به یاد آنا گاوالدا میاندازد. او داستانش را بسیار سر راست، تاثیرگذار و با شیوهای شگفتانگیز روایت می کند، داستان دردناکی که مطلقا گرفتار احساساتگرایی و افراط نمیَشود.
مترجم در مقدمهی خود مینویسد: «رمانی که در دست دارید بهطرز شگفتانگیزی حالتان را خوب میکند؛ چون بعد از عنوان کردن واقعیت، خواننده را در فضای گنگ و ترسناک واقعیت رها نمیکند. چون فراموش نمیکند یادآوری کند که در هر شرایطی میتوان جور دیگر فکر کرد، جور دیگر دید و جور بهتری زندگی کرد.»
«کمی قبلتر از خوشبختی» دومین، مهمترین و موفقترین رمان انیس لودیگ، است. روزنامه معتبر فیگارو دربارهی این رمان نوشته است: «کمی قبلتر از خوشبختی به کتابهای تصنعی که به زور سعی دارند افکار منفی خوانندگانشان را تغییر دهند، شباهتی ندارد. مطالعه این رمان درست مثل زندگی کردن یک داستان واقعی است.»
این رمان عنوانش را از ضربالمثل عربیای گرفته که بارها در کتاب به آن اشاره میشود: «هیچوقت تسلیم نشو. شاید آن زمان که تسلیم میشوی، دو ثانیه پیش از معجزه باشد...»
«کمی قبل از خوشبختی» با ترجمهی منصوره رحیمزاده، دانشآموختهی ادبیات فرانسه، و به همت انتشارات مروارید منتشر شده و در اختیار علاقهمندان ادبیات معاصر فرانسه قرار گرفته است.