بیست و پنجم فروردینماه روز بزرگداشت عطار نیشابوری است.
پیمان شوهانی - مدرس دانشگاه - در یادداشتی درباره این شاعر و عارف که در اختیار بخش ادبیات ایسنا گذاشته نوشته است: فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار کدکنی نیشابوری، مشهور به شیخ عطار نیشابوری، از عارفان و شاعران نامی و بلندآوازه قلمرو ادبیات پارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری است که به همراه حکیم سنایی و مولانا، از قدوههای ادبیات عرفانی شمرده میشوند.
بر چینی نازک تنهایی زندگی عطار نیز همچو ناصرخسرو، سنایی و دیگر اکابری که سر زلف سخن را به قلم شانه زدهاند، گرد و غبار ابهامات مناقب و کراماتی است که از انقلاب درونی و غلیان فکری آنها در راه معرفت و توحید شادروان و سراپرده الهی حکایت دارد؛ غبار ابهامی که هنوز بعد از سدههای مدید سپریشده از سرگذشت مرغان منطقالطیرش که از عجز خود در رسیدن به پیشگاه سیمرغ، بیان میداشتند:
" ما همه مشتی ضعیف و ناتوان
بیپر و بیبال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع
گر رسد از ما کسی ؟ باشد بدیع "
سرانجام به سلامت این سفر پرخطر خطیر روحانی را پشت سر گذاشتند و باز در تحیر جمله سرگردان شدند و از نوعی دگر حیران، چون:
" خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ مدام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه
بود این سیمرغ این کین جایگاه "
بر دکان عطاری شیخ در نیشابور نشسته است. دکانی که ملاقات سائلی با کاسه چوبین با پیر اسرار را سبب شد که عطار نیز دچار دگرگونی روحی و فکری شد و افسار نفس اماره نمرودی را رام و مطیع نفس خلیلی و کلیمی کرد. و این پیر اسرار با دسته پرندگان به راهبریِ هدهدِ هادیشده و صاحب سِر سلیمان و موسیچه موسی صفت همراه میشود و برای موسیقار زدن در وادی معرفت برمیخیزد و در ابتدای کار سیمرغ نظارهگر میشود:
" ابتدای کار سیمرغ ای عجب
جلوهگر بگذشت بر چین نیم شب
در میان چین فتاد از وی پری
لاجرم پر شور شد هر کشوری
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت
هرک دید آن نقش، کاری درگرفت
آن پر اکنون در نگارستان چینست
اطلبو العلم و لو بالصین ازینست "
منطقالطیر از برجستهترین مثنویهای تمثیلی ادب پارسی است که در ( 4458 ) بیت و در بحر رمل مسدس محذوف ( فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ) به سلک نظم در آمد و بسیاری از حجابها و نقاب دقایق رخ اندیشه ادبیات عرفانی بهدست پیر اسرار گشوده شد.
عطار در این منظومه تمثیلی، مخاطب و سالک راه حق را همراه با مرغانی میکند که در فهم زبان آنان سلیمان نبی در قرآن کریم میفرماید:
وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ و َأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ ( آیه ۱۶ سوره نمل ) .
شیخ بسیاری از دقایق و نکتههای نغز عرفانی را که معقول و انتزاعی هستند و در اوهام عام نمیگنجند:
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
را به صورت محسوس در این اثر عرفانی به زیبایی هر چه تمامتر به تصویر میکشد. هر پرنده نماد و سنبل یک تیپ از انسانهایی است که در اجتماع حضور دارند و میکوشند تا به جانان خود دست یابند. چه اکثر پرندگان به نزد هدهد میروند و زبان برمیگشایند که هر جمع و گروهی دارای شهریاری هستند؛ پس چرا ما افسر و پادشاهی نداشته باشیم؟ پس از او میخواهند که آنان را به نزد شهریار خود ببرند.
" مجمعی کردند مرغان جهان
آنچ بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بود که اقلیم ما را شاه نیست
بیش ازین بیشاه بودن راه نیست
یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم "
یکی از بازیگرانی که در منظومه منطقالطیر، از " اندر خم هفت شهر عشق " به سلامت گذر کرد، شیخ صنعان است.
شیخی پارسا که پیرانهسرش عشق جوانی صنم ترسا به سر افتاد و بزرگ اولیایی که عارفان جمیلاند و عاشقان جمال؛
" شیخ صنعان پیرعهد خویش بود
در کمال از هرچ گویم بیش بود "
یکی از اکابر عرفا که خواجه حافظ نیز حلقه بندگی و اردات خود را نسبت بدو در گوش خرد و جان خویش نهاده و در برابر مجد و بزرگی کرامت و نفس حق او، زانوی تعبد بر زمین مینهد و دست ادب و ارادت بر سینه دارد. و تنها شیخی است که در دیوان خواجه مورد بغض حافظ نیست؛ چه لسان الغیب بر شخصیت شیخ نیز به مانند صوفی و زاهد بر تندی میتازد و او را با انواع استعارات عنادیه و ریشخندیه مورد لطف سخن نغز و دلکش خود قرار میدهد.
" گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت "
عابد زاهدی که پیر و دره نادره روزگار خویش بود و در آخر کار نام و ننگ را به طاقچه نسیان و فراموشی میسپارد و خرقه تعبد و صوفیگری را در رهن خانه خمار دختر ترسا قرار مینهد.
یکی از مهمترین نکات داستان شیخ پارسا و دختر ترسا که عطار بدان اشاره داشته، "عنایت حضرت حق" است که از نظر عرفا بسیار حائز اهمیت است. از نظر عرفا عنایت توفیقی است که نصیب هر کسی نخواهد شد؛ آنچنان که در داستان شیخ صنعان، دختر ترسا چون مورد عنایت خدا قرار دارد، بعد از این که شیخ بر دختر پریچهره! اسلام را عرضه میکند، مه عاشقکش رومی، اسلام می آورد و با اسلام جان شیرین از قالب، تهی میکند و جان بر جانانآفرین تسلیم میکند.
" گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
این بگفت آن ماه و دست از جان فشاند
نیم جانی داشت بر جانان فشاند "
اما شیخ صنعان با این همه طاعات و عبادت، تنها به خاطر زنگار ریایی که آینه دل او از آن غماز نبوده، چنان به بوته آزمایش و امتحان سپرده میشود و به دشواری میافتد که مریدان نیز دچار سرگشتگی میشوند:
" دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ؟
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون ؟
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما "
برای روشن شدن هر چه بیشتر این سِر عرفا باید به این دو بیت حافظ اشاره کرد. آنجا که میفرماید:
کمر کوه کم است از کمر مور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای بادهپرست
کمره کوه مجازاً انسانهایی هستند که دارای طاعات و عبادات بی شماری هستند و کمر مور مجازاً کسانی هستند که از نظر ایمان و تقوا ضعیف هستند؛ اما از نظر حافظ راه رستگاری و نجات در این است که باید دید و منتظر ماند که در آخر چه کسی مورد عنایت حضرت دوست قرار میگیرد.
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
این عنایت و جذبه الهی که در داستان شیخ صنعان، نصیب دختر ترسا میشود، در مثنوی مولانا شامل حال پیر چنگی میشود که در روزگار عمربن خطاب، چنگنوازی شهیر بود که از ناله چنگ او " گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل " و " از نوایش مرغ دل پران شدی ، وز صدایش هوش جان حیران شدی "
اما:
" چون برآمد روزگار و پیر شد
باز جانش از عجز پشهگیر شد
گشت آواز لطیف جانفزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش
آن نوای رشک زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده "
سرانجام تصمیم می گیرد که مرغ جانش را از بند تعلق جسم رها سازد و عیسای روحش را بر خر عیسی که مظهر کالبد جسمانی است، بنشاند و خطاب به آن که ملکش بی زوال است و بهوصفش نطق صاحب عقل لال، بیان میدارد:
" معصیت ورزیدهام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
نیست کسب امروز مهمان توام
چنگ بهر تو زنم کان توام "
و چون مورد عنایت حق قرار دارد، به آواز دوست گوش جان میسپارد و به فنای افعالی ( موتوا قبل ان تموتوا ) می رسد و آواز شه ملک لا یزال بر حلقوم او جاری میشود :
" ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
چون شدی من کان لله از وله
من ترا باشم که کان الله له "
و این لطف و عنایت حضرت حقی است که عمر بعد از شنیدن آن، انگشت تحیر بگزد عقل به دندان :
" پیر چنگی کی بود خاص خدا
حبذا ای سر پنهان حبذا "
پیمان شوهانی _ استاد دانشگاه پیام نور شوش دانیال ( ع )»