شعری از حمید مصدق
۱۳۹۴-۱۱-۰۸
من گمان می کردم/ دوستی همچون سروی سرسبز/ چهارفصلش همه آراستگی ست/ من چه می دانستم/ هیبت باد زمستانی هست/ من چه می دانستم/ سبزه می پژمرد از بی آبی؛ سبزه یخ می زند از سردی دی/ من چه می دانستم/ دل هر کس دل نیست... گزیده قصیده آبی، خاکستری سیاه
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چهارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
برچسب ها:
سازندگان:
افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

نظرسنجی

نظر شما در مورد مطالب این وب سایت چیست؟

انتخاب‌ها

تصاویر شاعران

This block is broken or missing. You may be missing content or you might need to enable the original module.