قهرمان زندگی خود باشید نه قربانی آن/علی اصغر سواد کوهی. تهران: نسل نواندیش،1395.
در درون هر فرد معمولی یک قهرمان زندگی میکند که در انتظار کشف شدن میباشد. اگر قادر باشید تا به کشف ماموریت و چشمانداز خود در زندگی بپردازید، میتوانید قهرمان درون خود را پیدا کرده و یک زندگی قهرمانانه تجربه کنید. قهرمان نیازمند داستان است قدرت آن را نادیده نگیرید.
هر داستان سه بخش دارد:
1. قهرمان 2. هدف قهرمانانه 3. موانعی که قهرمان باید با آنها مبارزه کند تا به هدف بزرگ خود برسد.
در مورد شما قهرمان مشخص است و آن قهرمان «خود واقعی»تان است بنابراین کار شما این است که با شناسایی موانع و چالشهایی که بر سر راهتان وجود دارد سند آزادی قهرمان واقعی خود را که در درونتان زندانی شده، امضا کنید تا قهرمان درونی خود را کشف کنید و به موفقیت برسید.
جملات برگزیدهی کتاب قهرمان زندگی خود باشید نه قربانی آن:
- افراد برجسته در موقعیتهای نامطلوب، فکرشان را بر این موضوع متمرکز میکنند که چگونه میتوانند از این وضع بیرون آمده یا با آن کنار بیایند. - باور کنید که: خیلی چیزها را میتوانید ارتقا ببخشید. خیلی چیزها را میتوانید تغییر دهید. خیلی چیزها را میتوانید کنترل کنید. خیلی چیزها را میتوانید بپذیرید. - افراد برتر برای رسیدن به اهدافشان برنامهریزی و تلاش میکنند؛ ولی افراد معمولی اگر به خواستهشان نرسند، غر میزنند. - افراد موفق نقاط مثبت و منفی کارشان را شناسایی کرده و پس از آن کارهای مثبت را بیشتر و کارهای منفی را کمتر انجام میدهند. - در جاده زندگی نباید ناامید شویم و برای موفقیت نباید دست از تلاش برداریم. موفقیت تا زمانی پایان ندارد که انسان ناامید نباشد.
در بخشی از کتاب قهرمان زندگی خود باشید نه قربانی آن میخوانیم:
نمیدانم چرا ما ایرانیها همیشه میخواهیم ثابت کنیم که میلیاردرها پولشان را از راههای سالم بهدست نیاوردهاند. حتما شنیدهاید که میگویند: «طرف تا دیروز چیزی نداشت؛ اما امروز میلیاردر شده است!»، «با حقوق کارمندی که کسی میلیاردر نمیشود» یا میگویند: «طرف زرنگ بود. بار خودش را بست.»
زجرآور است که مردم به این راحتی در مورد دارایی و ثروت افراد صحبت میکنند؛ بدون اینکه بدانند آنها چقدر وقت و انرژی صرف تولید ثروت کردهاند.
برخی از ما ایرانیها در این مورد از ضعف فرهنگی رنج میبریم که ریشه در راحتطلبیمان دارد. بنابراین برای توضیح مطلب بهتر است داستان زیر را بهدقت بخوانید:
فردی بهنام حمید در سالهای نه چندان دور، دور میدان قزوین میایستاد تا او را بهعنوان خمیرگیر نانوایی استخدام کنند. او که در اصل گنابادی بود، چند ماه پس از کار در نانواییهای مختلف تهران، در یک نانوایی کوچک در حاشیه جنوب تهران مشغول به کار شد. او میگوید: «شبها در همان نانوایی میخوابیدم و روزها کار میکردم.»
نزدیکیهای نانوایی، کشتارگاهی بود که میگفتند غیربهداشتی است؛ ولی در آن گاوها و گوسفندهای بسیاری ذبح میشد.
او که فرد کنجکاوی بود، متوجه شد قصابها؛ روده، معده و نرینگی گاوها و گوسفندها را دور میریزند، اما هر روز وانتباری میآید و همه دور ریختنیهای کشتارگاه را با خود میبرد. خمیرگیر جوان کنجکاو میشود و میخواهد بداند دور ریختنیهای کشتارگاه به کجا برده میشود. به این ترتیب او یک روز وانتبار را تعقیب میکند و متوجه میشود رودهها و نرینگی دور ریخته شده در سردخانهای جمعآوری میشود. او نزدیکتر میرود و میفهمد که افراد زیادی هستند که هر روز، دور ریختنیهای گاوها و گوسفندها را از کشتارگاههای مختلف جمعآوری میکنند و به سردخانه میآورند و در مقابل، پول خوبی از مدیر سردخانه دریافت میکنند. او متوجه شد که این کار، صرفه اقتصادی قابل توجهی دارد و فکر کرد که انسان چه آسان میتواند کیمیاگری کند.
نگارش: رباب دشتی خویدکی (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).