در زمان کودکی من، شتر و شترداری بهتدریج منسوخ شد و جای آن را وسایل نقلیة موتوری گرفت و به این ترتیب بهجای کاروانسراها، گاراژها ایجاد شدند.
اوّلین اتومبیلِ سواری را، بهطوری که پدرم میگفت، مرحوم امیرحسینخان ایلخان ظفر بختیاری، که حاکم یزد بوده، به یزد آورده بود. تا آن موقع، مردم در یزد اتومبیلِ سواری ندیده بودند. در اینجا مطلبی یادم آمد که ذکر آن خالی از لطف نیست. موقعی که اتومبیل حاکم قبل از ورود به یزد، حوالی میبد، به طرف یزد میآمده و از کنار کشتخوانی میگذشته است، یکی از زارعین، از دهات اطراف، مشغول آبیاری بوده، به تصوّر اینکه کالسکه است، به میان ده رفته، فریاد میزند: کالسکۀ حکومت از دست اسب کنده، برویم آن را بگیریم (گاهی اسبها خود را از کالسکه جدا میکردند، که در یزد میگفتند: اسب از کالسکه کَنده است).
خود من به طرز خیلی مبهم ماشین سیمی را یاد میآورم که به شکل قفسهایی که برای قناری و پرندگان میسازند، با سیم درست شده بود؛ از مینیبوسهای فعلی کوچکتر و از ماشینهای استیشن کمی بزرگتر بود. به یاد میآورم مسافرین آن، بهطور کامل از خاک پوشیده شده بودند، ولیکن بعد از آن ماشینهای سواری بود که دو طرف آن، به عرض تقریباً بیست سانتیمتر، جای پا بود که رکاب میگفتند و مسافرین پا را روی آن گذاشته، سوار میشدند. پشت آن هم یک باربند بود که در حال عادی بالا رفته و موقع حمل بار آن را از عقب اتومبیل پایین میآوردند و بارها را روی آن میبستند. معمولاً روی رکاب کنار هم بار میبستند و مسافرین در آن ماشین چپیده میشدند. از سرعت آن هم، آنچه که خودم ناظر بودم، یک روز صبح حوالی ساعت 10 از یزد حرکت کردیم، از راه مهریز و فخرآباد، اوّل شب به دهبالا رسیدیم.
در آن موقع، یکی دو گاراژ بودند که مسافر حملونقل میکردند. یکی را که من ندیده بودم، شخصی به نام استاد احمد نجمیّه، در محلّی که فعلاً گاراژ اطمینان است و مرحوم پدرم نقل میکردند، ماشین سواری از او کرایه کرده بوده، به اتّفاق مادر و مادربزرگ من در عقب ماشین و دو نفر دیگر در جلو کنار راننده که چند روزه به مشهد رسیده بودند.
یکی هم که من دیده بودم، مرحوم صنعت بود. گاراژ کوچکی داشت. ماشین سواری برای کرایه دادن در اختیار داشت و اتوبوسی که در مسیر ییلاق رفتوآمد میکرد و اوّلین اتوبوس شهری یزد را هم او راهاندازی کرد که به علّت عدم استقبال مردم، که آن موقع اغلب از دوچرخه استفاده میکردند، تعطیل شد. تا آنجا که به یاد میآورم، گاراژها برای ماشین باری، یکی گاراژ تهرانی بود و دیگر گاراژ رسولی که محلّ اوّلی در خیابان امام خمینی فعلی و دومی در خیابان کوتاهی که از خیابان ایرانشهر فعلی به طرف پایین سرازیر میشود، قرار داشت. بعد، مرحوم حاجی عبدالخالق داد از هندوستان آمده بود و گاراژهای باربری و مسافربری «داد» را در خیابان کرمان احداث کرده بود (حدود سالهای 1315 و 1316) و چون این محل از بازار دور بود، برای حمل کالای بازرگانان، چند دستگاه گاری هم که تا آن موقع در یزد سابقه نداشت، راه انداخته بود که شامل دو چرخ بزرگ از هر طرف بود و با یک یابو کشیده میشد. گاریچیها هم یزدی نبودند و یکی از آنها را خوب به یاد میآورم، به نام مردعلی گاریچی که در زمان قدرت حزب توده، برای خودش کیا بیایی داشت.
در زمان شروع به کارِ گاراژ «داد»، گویا برخوردی بین مرحوم «داد» و بعضی تجار روی داده بود که عدّهای از آنها شرکتی به نام شرکت باربری یزد تأسیس کردند (سال 1317). یک موسسۀ باربری در خیابان کرمان، مقابل همان گاراژ «داد» و یک مؤسّسۀ مسافربری در خیابان امام خمینی به راه انداختند. روی سردر طبقۀ بالای گاراژ هم اتاقهایی بود که مسافرین یا رانندگان از آن استفاده میکردند.
حدود سالهای 28-1327 شخصی به نام آقای دینیار، سرویس اتوبوسرانی منظّم یزد و تهران را راه انداخت که مسافرین را در مدّت 24 ساعت از یزد به تهران و یا از تهران به یزد میرسانید و مسافرینِ اتوبوسها روی صندلی مینشستند و محلّ معیّنی داشتند. اتوبوسهای دینیار تحت عنوان «مؤسّسۀ اتویزد» کار میکرد و نمایندگی آن در یزد متعلّق به آقای عبّاس استادان ـ وکیل دادگستری ـ بود. اتوبوسها بعدازظهر از یزد حرکت میکردند و تمام طول شب و روز بعد در راه بودند و حدود ساعت 5 و 6 بعدازظهر روز بعد به تهران میرسیدند و در محلّی در خیابان بوذرجمهری، مقابل سقّاخانة نوروزخان، پیاده میشدند. با اینکه اصطلاحاً زمان حرکت اتوبوس معیّن بود و عدّهای از مسافرین آمده و بارهای خود را تحویل داده بودند که روی سقف اتوبوس چیده و باربندی میشد و مسافرین هم در جای خود نشسته بودند، آن وقت یک مسافر فرضاً با همسرش دیر کرده بود که شاگرد راننده جلو در گاراژ، داد میزد: مثلاً حاجی صفر دو نفر یا مثلاً رجبعلی یک نفر که مقصود از دو نفر آنکه با همسرش بود و یک نفر مقصود یک مسافر تنها. حالا بیستوپنج مسافر در گرمای تابستان یا سرمای زمستان در اتوبوس نشستهاند که یک وقت آن حاجیصفر دو نفر با همسرش بقچهای در دست گرفته و کیسه را هم به دوش میکشید و دواندوان میرسید، دیگر قضیه حل میشد و اتوبوس به سلامتی حرکت میکرد. جادۀ یزد تا قم خاکی و به اصطلاح شوسه بود. از قم به تهران هم آسفالتی بود؛ پر از چاله و دستانداز. امروز خوشبختانه با ایجاد اتوبانها و جادههای آسفالته، اگر رانندگان اصول رانندگی را رعایت کنند، فاصلة یزد تا تهران با اتوبوس حدود هفت ساعت است.
(یزد شهر من/ حسین بشارت. تهران: طلایه،1384. ص93-95).
نگارش: مژگان شکرریز یزدی (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).