من که در عمرم، به دین، دارم گرایش، سالها
کرده ام پروردگارم را ستایش سالها
جز به درگاه خدا، برکس، نکردم التجا
تا بیابم کام دل، کردم نیایش سالها
بس گره ها باز شد از کار من با یک دعا
دست حق آورد در کارم گشایش سالها
دل زکف رفت و مَشاعر؛ بعد ازآن، شاعر شدم
بوده ام اینگونه، در کار سرایش، سالها
زندگی سکّوی بازی، کارگردان روزگار
نقش خود دنبال کردم در نمایش، سالها
عشق، می انگیخت طبع شعر را بی اختیار
چشمه ذوقم گرفت از شوق، زایش سالها
صٍرفٍ ایمان و عمل کافی نباشد؛ هوش دار
نفس را باید کنی هر لحظه، پایِش سالها
بعدازین، بایدبه سمت حکمت وعزلت، رَوَم
رو به کاهش، رفت باید اززدایش سالها
می روم تا باز گیرم دل ز دلدار قدیم
گرچه می دانم گذشته زین رُبایش، سالها
یوسفا، عفّت گزیدی، نوبت صبرست وجبر
فرق باشد از گشایش، تا رهایش سالها
بار الها، بر رویم بگشا ره سیر کمال
همّت "الهام" را هم دِه فزاش سالها
گاه، ترکیب سماعی را قیاسی می کنیم
تیغِ دستور زبان بگرفت سایش سالها