حاج شیخ غلامرضا یزدی، در ماه شعبان سال 1295 قمری در شهر مقدّس مشهد پای به عرصه وجود نهاد. پدرش، حاج ابراهیم کوچه بیوکی، کشاورزی از مهاجران یزدی مقیم مشهد بود و علاقه داشت فرزندش در کار کشت و زرع، یار و مددکار او باشد، امّا شوق او به تحصیل بیشتر از آن بود که به زراعت بسنده کند. پس ضمن شروع به تحصیل، مجدّانه پدر را در امر کشاورزی کمک می کرد تا او بتواند امور زندگی را به هر ترتیب بگذراند. وی پس از تحصیل مقدّمات علوم حوزوی، به اتّفاق دوستش آقا نجفی قوچانی، مشهد را ترک کرد تا از طریق یزد خود را به اصفهان برساند. او و رفیقش، پس از درنگی کوتاه در دارالعباده یزد، عازم اصفهان شدند. شیخ غلامرضا در حوزه اصفهان موفّق شد با استعداد و پشتکاری که در تحصیل داشت، به حلقه درس بزرگانی همچون: شیخ محمّد کاشی، میرزا جهانگیر خان قشقایی، آقا نجفی اصفهانی و سیّد محمّد باقر دُرچه ای در آید. او پس از 5 سال اقامت در اصفهان، عازم نجف شد و در آن سرزمین مقدّس، در کنار تربت علوی، به ادامه تحصیل پرداخت. وی 5 سال را هم در نجف بود و سرانجام به اتّفاق استادش، شیخ محمّد باقر اصطهباناتی، به شیراز رفت، لیکن پس از سالی، آنجا را به قصد اقامت در یزد ترک کرد و برای همیشه و تا پایان عمر پربرکتش مقیم یزد شد. با این که یزد پیوسته مقرّ و ماوای علمای بزرگ و صاحب نام بوده است و این شهر مردان علم و عمل بسیاری به خود دیده، امّا به راستی باید گفت: عالم عالم و فقیه فداکار همچون شیخ غلامرضا یزدی را یا اصلا نداشته یا کمتر به خود دیده است. وی از روزی که به عزم اقامت، به یزد وارد شد تا روزی که قرین رحمت حق گردید، برای درس و مدرسه و منبر و محراب و امر معاش و معاد مردم از هیچ کوششی دریغ نورزید و هیچ چیز مانع کار او نشد. سرانجام این مرد خدا، روز جمعه 26 ذی الحجّه سال 1378ه.ق برابر با 11 تیر 1338 ش.،
پس از اینکه کارنامه ای درخشان از خود به یادگار گذاشت، رخت از جهان بربست و در جوار امام زاده جعفر (ع) در یزد مدفون گردید.
روح بی علم مرده است.
زمانی که مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی با آقا نجفی قوچانی در اصفهان هم درس و هم حُجره بودند، گاهی از لحاظ معیشت به قدری در مضیقه بودند که بدون این که دیگر طلّاب مدرسه متوجّه شوند، از پوست خربزه ای که آن ها بیرون ریخته بودند، برای رفع گرسنگی استفاده می کردند. یک بار چند روز به این منوال گذشت و آقا نجفی با فروش چند جلد کتاب، غذایی تهیّه کرد، امّا حاج شیخ غلامرضا مخالف فروش کتاب ها بود و می گفت: کتابی که در او علم و غذای روح بود، فروختی و در عوض ناهار خریده و خوردی؟! روح بی علم، مرده است. پس روح را از گرسنگی کُشتی و بدن را زنده کردی و آخرت را فروختی و دنیا را گرفتی و اصل را از بین بردی و فروع چسبیدی! ترک واجب کردی و سنّت به جا آوردی و هیچ عاقلی چنین نکند. خدا خواسته است که بدن همیشه در سیطره روح باشد و تو الآن برخلاف خواست خدا، بدن را بر او مسلّط داشتی!.
( خاطرات خوبان(جلد 2)/ علی اکبر شیر سلیمیان. یزد: آرتاکاوا، 1396. ص 59-60).
نگارش: الهه شهبازی (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).