یکی از مشاغل عمده یزد، تولید گیوه و گیوهفروشی و تجارت گیوه بود. تولید گیوه از مرحله تختسازی گیوه که در اصطلاح عوام «تخکشی» (که لغت کامل آن تختکشی بود) شروع میشد. عدّهای پیلهور ضمن فروش اجناس خود (اغلب کوزه و کاسههای سفالی که روی الاغ حمل میشد)، لباسهای کهنه را میخریدند. این کهنهها مواد اوّلیه برای تهیّۀ تخت گیوه بود و عدّهای به نام تختکش این کهنهها را بهصورت سیگار برگ لوله میکردند و با کمک یک وزنۀ فلزی دستی، که به آن «مُشته» میگفتند، آن را میکوبیدند و بعد کنار هم میچیدند و بهوسیلۀ دو رشته نوار باریک، از جنس پوست گوسفند، که به آن خوم (خام) میگفتند، آنها را به اندازههای مختلف پای انسانها به هم میدوختند و دو سر آن را هم با نوارهای باریک از جنس همان پوست گوسفند دبّاغیشده (معروف به خوم)، به عرض و طول 2 تا 4 سانتیمتر به تفاوت بزرگی و کوچکی گیوه متّصل میکردند. اطراف این تخت را بهصورت دو بیضی متّصل به هم، جلو بزرگتر و عقب کوچکتر میبریدند و اطراف آن را با نخ پنبه شیرازه میکردند. ضخامت این تختها، در نوع مرغوب آن، حدود یک سانتیمتر بود، بهترین نوع این تختها را در هنزا میساختند. آنگاه زنها به عنوان شغل و کسب درآمد یا به عنوان سرگرمی در خانه، روی این تختها را با نخ سفید میبافتند و به اصطلاح گیوهچینی میکردند. سپس صنفی بودند که این گیوهها را میخریدند و طبقهبندی میکردند و به شهرهای مختلف میفرستاند. یک نوع بسیار ظریف این گیوهها را هم از اصفهان وارد میکردند که ظرافت خاصّی داشت، ولیکن دوام گیوههای یزدی را نداشت. مشتری این گیوههای اصفهانی، جوانان شیکپوش بودند.
پدرم، برای خرید گیوه، ما را به مغازۀ پیرمردی از دوستانش میبرد که بسیار مرد خوب و خوشرفتاری بود و اگر در مغازهاش که در بازار جنب میدان خان معروف به بازار زیر منار بود، گیوۀ مناسب نداشت، به انباری که در سرای تهرانی داشت میرفتیم و گیوهای به اندازۀ پایمان جدا میکرد. این گیوهها پس از مدتی بهتدریج از جلو، محل انگشت بزرگ پا و از عقب، در پاشنه سوراخ میشد. آن وقت به سراغ پینهدوز میرفتیم. او پیرمردی خندان و ظریفاندام بود که مقابل مغازۀ پدر من، کنار کوچۀ بنبستی، چهارپایهای میگذاشت و گیوهها را با نوارهای پنبهای به عرض 3 الی 4 سانتیمتر وصله و به اصطلاح «دوره» میکرد؛ یعنی این نوار را دور گیوه میدوخت و پشت آن را هم یک قطعه پوست دبّاغیشده (تیماج) به رنگ سرخ و به شکل نیملوزی میدوخت که به آن پاشنهبندی میگفتند. برای دوام بیشتر تخت گیوه، ته گیوه را از محلّ پاشنه روی آن قسمت که با پوست درست شده بود، نعل میکوبیدند. نعلها به شکل نعل اسب با عرض تقریباً 5 میلیمتر و ضخامت 2 میلیمتر بود. این شوخی یادم افتاد که گاهی در مورد گیوهفروشها میگفتند، چون اندازۀ گیوهها استاندارد نبود، اگر کمی برای پا بزرگ بود، گیوهفروش به خریدار میگفت: وقتی میپوشی، عرق پا آن را تنگتر میکند و اگر کمی کوچک بود میگفت وقتی میپوشی پا گیوه را قالب میکند و اندازه میشود.
یک نوع گیوه هم از شیراز میآوردند که قسمت جلوی آن کمی باریکتر و کشیدهتر از گیوههای یزدی بود و از پشت هم از همان اوّل پاشنهبندی چرمی داشت. نوع ظریف آن برای ساکنین شهر و نوع ضخیم آن، برای آنها که بیشتر پیاده میرفتند، مناسب بود. در گیوههای شیرازی روی گیوه را جداگانه میچیدند، بعد روی تخت میدوختند. نوع مرغوب این گیوههای شیرازی را گویا از شهر آباده میآوردند که به گیوة «آبادهای» معروف بود.
یک نوع گیوه تهیهشده از پوست گوسفند هم مرسوم بود که به آن ملکی میگفتند. پوست دبّاغیشده به رنگ زرد روی همان تختهای پارچهای دوخته میشد و برای چوپانها و مکاریها که دائم پیاده و در سنگلاخ میرفتند، مناسب بود.
یک شغل دیگری هم در کنار گیوهفروشی بود و آن کمرگیری بود. یک نوع از گیوهها را برای دوام بیشتر و شاید برای تزیین، دور و جلوی آن را با نوار میدوختند و پشت آن را هم با همان تیماج قرمزرنگ پاشنهبندی میکردند. این شغل کمی بالاتر از پینهدوزی بود که گیوههای کهنه را مرمت میکردند. با رایج شدن کفش، صنعت گیوهبافی و شغل گیوهفروشی به دست فراموشی سپرده شد و اینک بهندرت و شاید برای تزیین و تفنّن بافته شود.
( یزد شهر من/ حسین بشارت. تهران: طلایه،1384).
نگارش: مژگان شکرریز یزدی(کتابدار کتابخانه و موزه وزیری یزد).