زِ آفاتِ نفس و هویٰ و هوس
پناهم به یزدانِ پاک است و بَس
من از جنسِ نورم ، زِ جنسِ حضور
که دنیاست در پیشِ چشمم قفس
خدایا ، چو بردم به ذاتت پناه
نه از مرگ ترسم ، نه بانگِ جَرَس
درونم دمیدی زِ روحِ خودت
تو را خواهم از تو ، نخواهم نَفَس
کَسِ بی کَسانی،امیدِ جهان
تو یارِ منی تو ، به فریاد رَس
اَلا ذاتِ حَیِّ الَّذی لا یَموت
اَلا آنکه نَبْوَد به مثلِ تو کَس
جُزعشقِ خودت هیچ عشقِ دِگر
مَدِه در دلم جای ، قدرِ عدس
به قُرب و وصالت ، حیاتم ببخش
که بی توست عالَم ، همه خار و خَس
مرا کن سَرافراز ، یوم الحساب
به روزی که هستی مرا بازرس