رفتن به محتوای اصلی

کتابخانه و موزه وزیری یزد

library-vaziri_menu_secondary

  • تماس با ما

جستجو

خدمات آنلاین

  • عملیات تمدید و رزرو کتاب جستجو در منابع کتابخانه

درباره مجموعه

  • تازه های کتاب
  • محتوای گاهنامه
  • مجموعه کتابخانه
  • گنجینه ها

منوی اصلی سایت

  • صفحه اصلی
  • گالری تصاویر
  • کتابخانه
  • موزه
  • مرمت و حفاظت
  • مطبوعات
  • آرشیو اخبار کتابخانه
  • اخبار انجمن ادبی
  • اخبار علم اطلاعات و دانش شناسی
  • انجمن ادبی کتابخانه
  • گزیده اشعار
پیشه‌های عمده یزد: بافندگی
۱۴۰۰-۰۴-۱۹
پیشه‌های عمده یزد: بافندگی

شغل اصلی خیلی از طبقات کم‌درآمد شهر، «شَعربافی» بود که معمولاً دستگاه‌های شعربافی یا نسّاجی را در منزل خود نصب کرده بودند و همان‌جا کار می‌کردند. آن‌ها که چند دستگاه شعربافی داشتند، در جوار خانه و معمولاً در زیرزمینی که با در کوچکی به بیرون آن راه داشت، چند دستگاه شعربافی به راه انداخته بودند. دستگاه قالی‌بافی خیلی کم بود.

دستگاه ترمه‌بافی هم خیلی کم بود. یادم می‌آید شوهرخالۀ من، یکی دو دستگاه داشت. در کارگاهی مجاور منزل مسکونی یک کارگر، معمولاً کم‌سال، بالای دستگاه می‌نشست و نخ‌های ژاکارد را بالا و پایین می‌برد، او را گوشواره‌کش می‌گفتند. بافنده هم در پایین دستگاه نشسته، با حرکت دست و پای خود ترمه را می‌بافت. تولید هر دستگاه، روزی 25 الی 30 سانتیمتر بود. همۀ این کارها، امروز با کمک برق و ماشین انجام می‌شود. در بازار محلّی که بازار پنجه‌علی را به میدان خان متّصل می‌کند و هنوز هم به نام بازار تَنگُک معروف است، چند مغازۀ چیت‌سازی بود. تخته‌سنگ‌های سیاه با عرض حدود 80 و طول 100 الی 120 سانتیمتر روی زمین خوابیده بود و با پارچه‌های سفید (معمولاً کرباس) را نم زده، روی آن پهن می‌کردند و با قالب‌های چوبی به اشکال مختلف با رنگ‌های معمولاً نزدیک به سیاه، روی آن قالب می‌زدند.

در همین بازار، دو مغازۀ آهنگری هم بود که ضمن ساختن بیل و کلنگ و یا نعل چهارپایان، زنجیر هم می‌ساختند و یکی از آن‌ها که سیّدی بود و پسرش با من در دبستان هم‌کلاس بود، در زنجیرسازی مهارت داشت. زنجیرها دو نوع بود: یکی زنجیرهای دانه درشت که برای افسار حیوانات از آن استفاده می‌شد، یکی زنجیرهای ریز که مخصوص راندن حیوانات بود و به جای شلاق از آن استفاده می‌شد. از این نوع زنجیر، در دعواهای شخصی هم استفاده می‌کردند. یک طرف آن حلقۀ کوچک گردانی داشت که یک دستگیرۀ چرمی به آن متّصل بود که به مچ دست می‌آویختند، سر دیگر آن هم چند رشتۀ کوچک چرمی داشت. مشهور بود که یزدی‌ها در استفاده از زنجیر مهارت دارند و در زمان من، یکی از آن‌ها که نقّاش بسیار خوبی هم بود، معروف بود که زنجیر را با یک حرکت دست به سوی طرف مقابل حواله می‌کند و دوباره در دست خود جمع می‌کند. من خودم هیچ وقت این را ندیده‌ام.

این زنجیرها از حلقه‌های بیضی‌شکل با بلندی کمتر از یک سانتیمتر و عرض نیم سانتیمتر و ضخامت دو میلیمتر به هم پیوسته تشکیل شده بود. بهترین زنجیر را در اردکان می‌ساختند.

پارچه‌های یزدی چند نوع بود که آنچه در زمان کودکی و نوجوانی من تهیّه می‌شد، یکی ترمه بود که قبلاً ذکر شد، دیگر دارایی بود که کلاف نخ معمولاً ابریشم را خیلی محکم به هم تاب می‌دادند و آن وقت این کلاف را در پاتیل رنگ می‌گذاردند. طبعاً مرکز کلاف‌ها رنگ نمی‌شد و قسمت‌های بیرونی هم کم‌رنگ‌تر و پررنگ‌تر بود. این کلاف‌های الوان را در محلّی به نام «شومال‌خانه» که یک راهرو دراز به طول 40 متر و عرض 4 تا 5 متر، قسمتی مسقّف و قسمتی بی‌سقف بود، باز می‌کردند و مجموعۀ تارهایی به طول 30 متر و عرض‌های متفاوت از 90 سانتیمتر الی 150 سانتیمتر روی نورد می‌پیچیدند. از پارچۀ دارایی بیشتر برای رویۀ لحاف و بعدها رومیزی استفاده می‌شد. حالا هم به‌صورت فانتزی تهیّه می‌شود. نظیر این نوع دارایی را چند سال قبل در بخارا دیدم، ولیکن به‌خوبی دارایی‌های بافت یزد نبود.

پارچة زربفت را، که در یزد تهیّه می‌شده، من به یاد ندارم. آنچه می‌دانم آن است که زربفت که کهنه می‌شده، چون مقداری طلا در آن بوده، در آتش می‌سوزانیدند که طلاهای آن را جدا کنند. پارچۀ دارایی از این سوختن مصون بوده و از این رو شاعری گفته است:

چه خوش زربفت وقت سوختن گفتا به دارایی                       ندارایی نشان عافیت باشد، نه دارایی

 

دیگر از پارچه‌هایی که در یزد تهیّه می‌شد، غیر از پارچه‌های معمولی برای پیراهن و پیژامه و غیره، پارچه‌های روفرشی بود با عرض‌های معمولاً 5/1 متر و با رنگ سفید و راه‌راه آبی. فرش خانه‌ها معمولاً زیلو بود. روی آن را از این روفرشی‌ها پهن می‌کردند و در چهارگوشۀ اتاق سنگ می‌گذاردند که باد این روفرشی‌ها را جابه‌جا نکند.

هنوز هم در مواردی که شخصی را فقط به عنوان سیاهی لشکر به جایی دعوت می‌کنند، می‌گوید ما سنگ روفروشی نیستیم.

دستگاه‌های شعربافی معمولاً پارچه‌هایی با عرض 90 سانتیمتر تهیّه می‌کردند. کارگر پشت دستگاهی می‌نشست، با پای خود تارها را تنظیم می‌کرد و با دست، ماسورۀ نخ پود را که داخل ماکو بود، به این طرف و آن طرف می‌دوانید. بنابراین، یک کارگر نسّاج، از دو پا و دو دست خود با هم استفاده می‌کرد.

دستگاه پارچه‌های عریض را «ماکوپران» می‌گفتند. بالای سر بافنده دستگاهی نصب شده بود که با تسمۀ چرمی به دو طرف عرض دستگاه متّصل شده بود، کارگر بافنده با پای خود تارها را جابه‌جا می‌کرد و با پایین کشیدن دست به طرف چپ و یا راست، ماکو را به چپ و راست هدایت می‌کرد.

پارچه‌های معمولی عبارت بودند از: یکی «جیم» که یک‌سره با نخ سیاه تهیّه می‌شد و از آن تنبان تهیّه می‌کردند. دیگر، پارچۀ مخلوطی بود از نخ‌های نسبتاً کلفت طوسی برای فرم شاگردان مدارس و احیاناً کت و یا پالتو. پارچة «شنکایی» یا اصطلاحاً «شمکائی»، که گویا از نقش پارچه‌ای که از شانگهای چین آمده بود، تقلید شده بود؛ با رنگ طوسی و نقش‌های عدسی. «اُرمَک»، پارچه‌ای بود نسبتاً نازک، به رنگ طوسی، برای فرم لباس دختران دانش‌آموز و پارچه‌ای که به آن «کنتواری» می‌گفتند، معمولاً سفید با راه‌های طوسی، آبی، قرمز و... بود برای پیراهن مردانه.

طاقة پارچه را به‌طور عموم «کار» می‌گفتند و عدّه‌ای بودند که شغل آن‌ها کارخری بود. محلّ کار آن‌ها در مسیر راه شعربافان بود؛ از آن جمله محلّۀ لب خندق، محلّ مسکونی ما، که یکی از گذرهای عمده بود، عصرها رفت‌وآمد زیادی داشت و شعربافان با توپهای «کار» روی شانه و کارخرها که جلو آن‌ها را می‌گرفتند و چانه‌زنی‌ها شروع می‌شد تا اینکه به توافق می‌رسیدند. آن وقت نوبت کارگزکن بود که توپ پارچه را متر و اندازه کند و قیمت کلّی آن را حسابدار تعیین می‌کرد.

تجّار قماش، هر کدام یکی دو کارخر داشتند که قماش را برای آن‌ها می‌خریدند و بعد به صورت عدل‌هایی شامل 30 الی 40 توپ، به شهرهای مختلف صادر می‌شد.

در حرفۀ قماش و پارچه‌فروشی، دو نوع کرباس‌فروش و پارچه‌فروش هم بودند که در زمان کودکی من رو به زوال بود و من فقط دو نفر را که به این شغل اشتغال داشتند، دیده‌ بودم. یکی مردی کامل و محترم بود معروف به سفیدفروش؛ یعنی پارچه‌های متقال یا کرباس سفیده شده می‌فروخت و دیگری معروف بود به قَدَکی یا قَدَک‌فروش. کرباس از نخ‌های رسمی (یعنی نخ‌هایی که زن‌ها با چرخ‌های دستی از پنبه تهیّه‌ می‌کردند) بافته می‌شد و نسبتاً ضخیم بود. اگر آن را با نیل رنگ می‌کردند، به آن قَدَک می‌گفتند و برای قباهای نازک و ارخالق (نوعی پالتوی گشاد) از آن استفاده می‌کردند و اگر با قالب‌های نقش‌دار آن را نقش می‌زدند که اصطلاحاً چیت می‌گفتند، مصرف آن پرده، رویۀ لحاف و از این قبیل بود.

تُودار یا تاب‌دار که، پارچۀ نازکی بود از نخ‌های تولید کارخانه که اصطلاحاً نخ هندی می‌گفتند، تهیّه می‌شد و علاوه بر پیراهن نازک تابستانی مردانه، در بیمارستان‌ها به‌عنوان وسیلۀ تنظیف استفاده می‌شد. این شغل و پارچه هم مغلوب ماشین شده و از بین رفته و امروز قدک و قدکی فقط اسمی به‌صورت نام‌ خانوادگی باقی مانده است. اینک که از پارچه‌بافی در یزد بحث شد، لازم است از چند نفر نام‌آوران این صنعت یادی بشود. یکی استاد غلام صنعتی بود که من زمان کهولت او را دیده بودم. گویا در تأسیس کارخانة درخشان، فکر و نظر ایشان مؤثّر بوده است. یکی از کارگران قدیمی کارخانۀ درخشان می‌گفت: در موقع نصب و راه‌اندازی کارخانه هر طرحی که متخصّص آلمانی تهیّه می‌کرد، صبح روز بعد مرحوم استاد غلام بافته‌شدۀ همان طرح را ارائه می‌داد. ایشان بعداً هم در تأسیس کارخانۀ سعادت نسّاجان دخالت مستقیم داشت.

دیگر، مرحوم حسین خجسته ـ معروف به حسینِ عباس ـ که از نوآوران صنعت نسّاجی بود و کراوات‌ها و پارچه‌های ابریشمی بسیار مرغوب تهیّه می‌کرد و از طرف وزارت پیشه و هنر آن روزها، مدال هم گرفته بود. مردی متشخّص و در بازار یزد مورد احترام بود. از فرزندان او، حاجی خلیل خجسته، در ترمه‌بافی یزد، نوآوری‌ها و ابتکارات جالب کرده است.

تجارت عمدۀ یزد، قماش بود. کارهای وابسته به آن؛ مانند: ریسمان‌فروشی، رنگ‌فروشی و رنگرزی، از مشاغل عمده به‌شمار می‌رفت.

آن‌چه از طرز کار رنگرزها به یاد دارم، از یک کارگاه رنگرزی در محلّۀ لب‌خندق بود؛ محوّطة سرپوشیده که در میان آن حوض کوچکی بود و چند پاتیل یا ظرف‌های بزرگ دهان گشاد که روی کوره‌هایی بود که داخل آن آب و رنگ‌های مختلف بود، پاتیل را با هیزم داغ می‌کردند و کلافه‌های نخ را داخل آن می‌کردند و با چوب‌هایی به هم می‌زدند تا رنگ شود. آن وقت در آب صاف می‌شستند. معمولاً روی پشت‌بام کارگاه، دو پایۀ چوبی بود که به شکل ضربدر به هم بسته شده بود و روی آن چوب بلندی که کلاف‌های رنگ شده را از این چوب می‌گذراندند تا در آفتاب خشک شود. مواد رنگی، جوهری بود که از خارج می‌آوردند. یک نوع هم مواد رنگی بود که پوست انار خشک‌شده را می‌جوشانیدند و یک رنگی از آن حاصل می‌شد. پوست گردو (قسمت سبز رویی) را هم خشک می‌کردند و از جوشاندۀ آن هم در رنگرزی استفاده می‌شد.

رنّاس نیز یک محصول زمینی است و مخصوصاً در اراضی کویری که می‌خواستند زمین بارور شود، آن را کشت می‌کردند و از آن چوب‌های قرمزرنگی به‌دست می‌آمد که آن را هم در کارگاه‌های کرد؛ هنوز هم کاملاً منسوخ نشده. برای رنگ لاکی یا قرمز قالی‌بافی، یک نوع مادۀ دیگری هم به نام قرمزدانه که از اسپانیا و آفریقای شمالی وارد می‌کردند، استفاده می‌شد؛ به‌طوری‌که شنیدم از یک نوع حشره‌ای شبیه آنچه که ما به آن صندوقک می‌گوییم (تهرانی‌ها به آن کفش‌دوزک می‌گویند)، به دست می‌آمد. دو نوع بود: یکی قرمزدانة شراب‌کش که مرغوب‌تر بود و یکی قرمزدانۀ گچ‌کش که نامرغوب‌تر و طبعاً ارزان‌تر بود. این رنگ‌های طبیعی از نظر دوام بهتر بود و از رنگ‌های جوهری گران‌تر؛ چون تهیّۀ آن مشکل‌تر بود، امّا حالا همۀ این کارها با ماشین انجام می‌شود و بنابراین شغل رنگرزی هم تقریباً منسوخ شده است. در زمان کودکی و نوجوانی من، انغوزه هم از کالاهای مخصوص یزد بود. «انغوزه»، شیرۀ گیاهی است که در بیابان‌های بین یزد و طبس به عمل می‌آید. مادۀ بسیار بدبویی است، تجارت آن در دست شرکت انغوزه بود و تجّار انغوزه هم در شرکت سهیم بودند. محلّ شرکت در بیرون شهر بود. انغوزه را در خیک‌های تهیّه شده از پوست گوسفند می‌آوردند و شرکت انغوزه در محل مخصوص آن‌ها را مرتّب و دسته‌بندی می‌کرد. بازار مصرف آن هندوستان بود، فعلاً گویا کم‌کم منسوخ شده است.

(یزد شهر من/ حسین بشارت. تهران: طلایه،1384. ص 77 – 83).

نگارش: مژگان شکرریز یزدی(کتابدار کتابخانه و موزه وزیری یزد).

افزودن دیدگاه جدید:
درباره قالبهای متنی

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید
به روز رسانی کد تصویر
  • سروش
  • ایمیل
  • لینکدین
خانه

تمام حقوق این وبگاه متعلق به آستان قدس رضوی است.

vaziri_menu_social

  • aparat
  • eitaa
  • gap
  • instagram
  • sapp