در سالهای پیشین ( دوره رضاشاه و پیش از آن) مکتب خانه هایی در محلات و حومه ها وجود داشت که ملا ها در آنجا به آموزش قرآن و تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان میپرداختند.
تابستان ها بعد از تعطیل شدن مدارس بیشتر بچه ها به ملا می رفتند و قرآن می خواندند.
معمولاً در مکتب خانه ها شاگردان باسابقه که قرآن را خوب می خواندند به کودکانی که دورههای ابتدایی را طی میکردند قرآن یاد میدادند و نقش مبصر کلاس را داشتند. اگر برای ملا کاری پیش میآمد و مجبور بود بچهها را تنها بگذارد مسئولیت را به کسی که از همه بزرگتر بود یعنی مبصر واگذار میکرد. پس از بازگشت ملا کودکان خاطی که شکایت شان به ملا داده میشد تنبیه میشدند ولی ملا که نمیخواست میان بچهها کدورتی ایجاد شود با گفتن اینکه دیگر از این کارها نمی کند... شیطان در رگ و پوستش رفته و او را گول زده... بچه خوبی است... از کار و اشتباه بچه بازیگوش چشم پوشی می کرد. بعضی از ملا ها زهر چشمی داشتند که تمام بچه ها از آنها حساب می بردند، حتی اگر والدین در خانه و یا یکی از اهالی محل از دست آنها عصبانی می شد می گفت به ملا چُغُلیت (شکایت کردن ) میکنیم. او حساب کار خودش را می کرد.
در بعضی از مکتب خانهها زیرزمینی تاریک و خوفناک بود که به آن «سوراخ مار و موش» می گفتند و به بچه هایی که زیاد شیطنت می کردند میگفتند تو را در این خانه مار و موش حبس می کنیم. چه بسا کودکانی از ترس، از مکتب خانه گریزان می شدند.
برای تنبیه، شاگردان خاطی را به طرف آن زیرزمین میبردند در عین حال به یکی دیگر از شاگردان زرنگ و بزرگتر گوشزد میکردند که پشت سر او برود و برای همشاگردی خود شفاعت کند. با شفاعت کردن او ملا از خطای آن شاگرد میگذشت. با این کار هم بذر محبت را در دل همشاگردی ها می کاشتند و هم به شاگرد خاطی امتیازهای شاگرد خوب را گوشزد میکردند.
ملا بعضی مواقع برای نظم و آرامش و جلوگیری از شلوغ کردن بچه های بازیگوش، یک ترکه انار به دست میگرفت و گاهی آن را بالا میبرد. با بالا بردن چوب بچه ها حساب کار خود را میکردند و آرام می شدند.
بعضی مواقع بچه ها باهم قرآن می خواندند که صدای آنها در کوچه به گوش می رسید. بعضی از ملا ها از شاگردانشان می خواستند برای آنها کار کنند. شاگردان دختر جارو میکردند و ظرف میشستند. و شاگردان پسر از آب انبار آب میآوردند و نان می گرفتند.
در مکتبخانه هرکس سوره «عم ّ یتسائلون» یعنی سوره نبأ را تمام می کرد و ۱۲ امام را نام میبرد نقل روی سرش می ریختند. بعضی مواقع شکلات و یا تخمه هم روی سر بچه ها می ریختند. بچهها بسیار خوشحال میشدند که به سوره «قل هوالله» رسیده اند مادر نخود کشمش یا نقل همراه کودکش میکرد. ملا کودک را روی کرسی مینشاند و بچه های دیگر اطرافش می نشستند. بعد از خواندن سوره توسط بچه همه صلوات میفرستادند و ملا نخود کشمش و آبنبات بر سرش می ریخت و بچه ها باشادی آن را جمع می کردند.
ملا مقداری از آن را هم برای خود و خانواده آن بچه کنار میگذاشت و میگفت : «این نخود کشمش یا نقلِ سر ِقرآن است برای تبرک» سوره هایی که نخود و نقل سر بچه میریختند سوره نباء، نجم، والفجر، اخلاص و قدر بود.
حق الزحمه ملا:
دستمزد ملا در ابتدای آمدن طفل به مکتب یک کله قند بود. ولی حق الزحمه معمولا به مناسبت های مختلف از طرف خانواده ها پرداخت میشد. در اعیاد مذهبی هرکس نسبت به وضع مالی خویش پارچه پیراهن، چارقد یا وجه نقد به ملا هدیه می داد. وقتی شاگرد قرآن را کامل یاد می گرفت برای ملا خلعت میبردند که بیشتر چادر و قند بود و بدین شکل از زحمات ملا تشکر و قدردانی میکردند. شاگرد هم دست ملا را میبوسید و از او خداحافظی میکرد.
(شهر پیر تاریخ : یزد از دیروز تا امروز(جلد دوم )/ صادق بهجت . یزد : صادق بهجت ، 1396، ص . 164-168 )).
نگارش: مریم تجملیان (کتابدارکتابخانه وزیری یزد).