یارَب تو مرا معرفت و ایمان دِه
بر دشتِ کویریِّ دلم ، باران دِه
ای قادرِ لایزال ، ای حَیِّ وَدود
بر غَفلتِ این بنده یِ خود پایان دِه
هستی تو پناهِ بی پناهان، یارَب
بر زندگی ام ز لطفِ خود سامان دِه
هرچند که زنده ام به ظاهر اَمّا
بر مُرده یِ سَرمَست زِ دنیا جان دِه
ای آنکه خَبیریّ و رحیمیّ و کریم
از(حکمت) و رَحمتت ، مرا درمان دِه
آن روز که سویِ تو بیاییم همه
فرجامِ نِکو و چهره ای خندان دِه