شهر يزد بنا به تحقيق مرحوم حسن پيرنيا، همان شهر«ايساتيس» است كه بطلميوس به آن اشاره كرده و خاور شناس معروف دانويل نيز بر اين عقيده بوده است، امّا مستشرق ايران شناس معاصر، دكتر لكهارت انگليسي كه چندين سفر به ايران نيز آمده و كتابهائي درباره ايران دارد تطبيق يزد را با شهر باستاني (ايساتيس) قابل ترديد ندانسته و در كتاب نفيسش كه شهرهاي نامي ايران نام دارد، به اين موضوع اشاره نموده است.
يزد را در قديم «كثه» يا «كث» مي ناميدند كه در جايي معناي لغت مزبور را «خدا» ديدم، امّا چون به نامهاي باستاني شهرهاي خوارزم مثل «ابروكث» و «خاتون كث» و «بتكث» و نظاير اين ها بر خوردم، بايد معتقد بود كه كثه نيز از همين قبيل بوده و شايد معني «آباد» داشته باشد.
عقيدة ديگري در اين بارة اينكه «كثه» از ريشه كندن است و چون در اطراف يزد، خندق بزرگي كنده بودند، از اين لحاظ آن ناحيت را «كثه» يعني كنده شده، مي خواندند.
بعضي از ادبا گويند : به معني كوچك است، زيرا امروزه اهالي نائين، لغت «كثه» را به همين معني استعمال مي كنند و چون شهر يزد، كوچك بوده آنجا را «كثه» مي خواندند. (ولي اين قول اعتباري ندارد)
عدّة ديگر از مورّخين مي گويند : به مناسبت اينكه يزدگرد اوّل آنجا را بنا كرده، نام يزد به آنجا داده شده.جنات الخلود نگاشتة مؤلّف بستان السياحه در اين باره مي نويسد : يزد، شهري است مشهور، گويند از بناهاي يزدجردبن شهريار است و به قولي يزدجردبن بهرام احداث نموده.
سرپرست سايكس، قونسول انگليس در يزد هم در كتاب هشت سال در ايران نوشته كه به يادگار آن پادشاه، يزد ناميده شده است و در لغت به معني پاك و با ايزد و يزدان از يك ريشه است.
بناي يزد :
در مورد بناي شهر يزد، برخي از مؤرّخين نوشته اند كه اسكندر مقدوني به منظور ايجاد زندان و تبعيدگاه براي محكومين، محلّي را كه فعلاً يزد است، انتخاب كرد و زندانيان را به آن صوب گسيل مي داشت و بعدها آنجا را به كنايت زندان اسكندر ناميده اند.
احمدبن حسن بن علي كاتب يزدي در تاريخ جديد يزد كه آن را در قرن نهم نوشته است، در اين معني نوشته «كثه» را «زندان ذوالقرنين» خوانده اند و چنانچه مولاي اعظم، شمس الدّين محمّد حافظ شيرازي فرموده:
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملك سليمان بروم
امّا بنا بر ادلّه ای كه در دست است، اسكندر را نمي توان باني اوليّة يزد دانست و فقط بايد به اين تعبير كرد كه چون يزد، دور افتاده و كوچك وبد آب و هوا بوده، سركشان را در آنجا زنداني مي ساخته است.
چون در نقل گفتار علي كاتب، سخني از حافظ رفت، اين تذكّر لازم است كه حافظ، سفري به يزد رفت و چون آنچه منظور وي بود، برآورده نشد، غزل مزبور را سرود و نيز در غزلي ديگر فرموده:
شاه هرموزم نديد و بي سخن صد لطف كرد
شاه يزدم ديد و مدحش كردم و هيچم نداد
و قبل از آمدن به يزد سروده بود :
اي صبا با ساكنان شهر يزد از ما بگو
كاي سر حق، ناشناسان گوي مي چوگان شما
شهرت يزد، دارالعباد است وجه آن هم اين است كه علاء الدوله گرشاسب از ملكشاه سلجوقي تقاضا كرد حكومت يزد را، كه در آنجا به عبادت پردازد و از آن وقت به دارالعباد شهرت يافت.
وضع جغرافيايي يزد :
ابن بلخي، در فارس نامه، تأليف قرن ششم هجري نوشته : يزد و اعمال آن چون ميبد و نائين و كثه و فهرج و غير آن، جمله از پارس است و ابتدا چند كورة اصطخر است و آب آن همه از كاريزها باشد و هواي آن معتدل است.
امّا به حكم آنكه بر كنار بيابان است، ميل به گرمي دارد، ميوه ها از همه نوع باشد، امّا هيچ بيشتر از انار نيست و انار ميبد نيكوتر است و به فهرج خربوزها بود نيكو و شيرين و بزرگ و هندوانه بدان مرتبه كه دو عدد از آن بر چهار پايي نهند.
از نوشتة فارسنامه، اين طور مستفاد مي شود كه تا قرن ششم هجري كه زمان تأليف كتاب مزبور است، به شهر يزد «كثه» مي گفتند. باربيه دوينار نيز در فرهنگ جغرافيائي و تاريخي خود كه ترجمه از كتاب معجم البلدان است، مركز ناحيه يزد را «كثه» نوشته. تاريخ جعفري كه يكي از مورّخين يزد در قرن نهم به قلم آورده، دربارة آب و هواي يزد نوشته، دارالعباد يزد كه شريف ترين بلاد است، از اقاليم سيم، هوايش در غايت اعتدال و صحّت و سلامت زلال «تفت» اش، اشك چشم حيران است و بساتين خرّمش، غيرت جنان، فواكة الوانش، چون ميوة بهشت، لامقطوعه و لاممنوعه. انار ياقوت فامش، چون معجون، مفرّح و جان آفرين است.
يزد از يك طرف به بيابان لم يزرع و خشك و از طرف ديگر به كوه هاي بلند محدود است و بين كرمان و خراسان و اصفهان و كاشان و فارس واقع است.
بلندترين كوههاي يزد شيركوه است كه هميشه از برف خالي نيست و گاهي مستور است از برف و قريب 4080 متر ارتفاع دارد و منبع بسيار گران بهايي است كه در تابستان گرم از يخ و برف آن استفاده مي نمايند. هواي يزد در تابستان، بسيار گرم وخشك و هنگام زمستان، سرد و سوزناك است.
پادشاهاني كه به يزد آمدند :
1-اسكندر به جانب خراسان مي رفت، به يزد رسيد، ديد صحرايي هوايش معتدل، بي آب به اشارة ارسطو براي زندان شاه زادگان عجم، حصار كشيد و «كثه» ناميد و نهري جاري كرد.
2-يزدگرد اصغر، يزدآباد را احداث كرد.
3-شاپور بن اردشير، خون دماغ شد به عزم خراسان، به يزد رسيد، خون دماغ او اِستاد.گفت : محلّ مباركي است، به نام يزدان آباد كرد. شهري ساخت به نام «يزدان آباد» و نام شاپور به يزدگرد مبدّل شد و بعد به خراسان رفت.
4-ورود شاهرخ ميرزا را به يزد، منتظم ناصري و تاريخ مفيدي، ص 126نگاشته اند.
5-شاه اسماعيل صفوي
6-شاه عبّاس صفوي، سالي كه از اصفهان به يزد و از راه رباطات عازم تسخير قندهار بود و در رباطات پشت بادام، اهالي اغنام خود را مخفي داشتند و به محال دور دست فرستادند و ماكولات خود را پنهان كردند در جوف زمين و چشمه، آب شيرين را به خاك انباشنتد و لشكر شاه از بي آبي شكايت كردند. شاه كدخدايان و رؤسا را طلبيد و آنها را مورد رحم ملوكانه ساخته و از آنها آذوقه و آب شيرين خواست و آب شور بود. آنها به خاك پاي شاه قسم ياد كردند كه دست ما نمي رسد، شاه عبّاس سوار شد با جمعي از بزرگان در هر طرف رفتند، ناگاه چشم آنها برگوسفندان بسيار و شتران بي شمار افتاد كه در صحرا چرا مي كردند، شاه از مستحفظان پرسيد از كيست؟ گفتند : از ساكنين رباط پشت بادام، پرسيدند : آب شيرين كجاست؟ گفتند : آب انبارها و غديرها پر است. شاه برگشت به محل و منزل وخواست آنها را قتل عام كند، به التماس ندما، شاه از سر قتل گذشت، ولي به نام مسافرين و قوافل، احكام شاهي صادر شد كه از اين راه عبور ننمايند. ساكنان آنجا كه از عبور قوافل، صاحب ملك شده بودند، محروم ماندند و اين جريان بود تا زمان شاه صفي كه دو مرتبه عبور شد.
7-نادرشاه افشار، منتظم ناصري نقل مي كند كه نادرشاه افشار در سفري به يزد آمده بود.
(روحانی فرهنگدوست/ حسین مسرت. یزد: اندیشمندان: 1389).
نگارش: مژگان شکرریز یزدی (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).