بر دلِ شیشهای ام سنگدلا، سنگ مزن
پشتِ پا بر خِرَد و منطق و فرهنگ مزن
شیشه را قدر بُوَد زانکه بُوَد صاف و زلال
با غمش تیره مکن، زَجر مده، سنگ مزن
رشتۀ عمرِ من است این که تو داری در دست
رشتۀ عمر مرا پاره مکن، چنگ مزن
صیقلش داده ام از زنگِ دو رنگی و ریا
ذره ای دوز و کلک نیست در آن، اَنگ مزن
بنِشین با منِ غمدیده در این کلبۀ تنگ
کاخِ شاهان مَطَلب ، تکیه بر اورنگ مزن
بیش بر حُسنِ خدادادیِ خود غِرّه مشو
تا برانیم زِ در، دست به نیرنگ مزن
طوطیِ طبعِ «سُها» بین که کُمیتش شده لنگ
متنِ شعرم تو به آواز مخوان، چنگ مزن