رمان «من مهدی آذریزدی هستم» نوشته هادی حکیمیان، به تازگی از سوی نشر صاد و در دو نسخه الکترونیکی و کاغذی منتشر شده است. هادی حکیمیان، این کتاب را به عنوان ادای دینی به مرحوم آذریزدی به پاس یک عمر فعالیت در حوزه ادبیات کودک و نوجوان تحریر کرده است. او از نویسندگان صاحب قلم در حوزه داستان نوجوان است. هادی حکیمیان متولد 1357 و اهل یزد است. از او تاکنون آثار متنوعی مانند: برج قحطی، برج ناز، خواب پلنگ، پست طهران، باغ خرمالو، تنگه زاغ، گل انارها را باد می برد و باد سرخ منتشر شده است. حکیمیان برای این آثار جوایز متعددی نیز دریافت کرده است.
من مهدی آذریزدی هستم/ هادی حکیمیان.تهران: نشر صاد، 1400.
«من مهدی آذریزدی هستم» داستان دو نوجوان به نامهای حسینعلی و کوچکعلی است که در دهه ۳۰ زندگی میکنند. آنها برای رساندن یک چمدان امانتی به همراه یکی از آشناهایشان که راننده کامیون است راهی تهران میشوند. این دو نوجوان در حوادثی در تهران با مهدی آذریزدی، نویسنده کودک و نوجوان آشنا میشوند. حکیمیان در پاسخ به سوال
چطور شد سراغ نوشتن این کتاب رفتید؟
اینگونه می گوید:
بنده مرحوم آذریزدی را چهار پنج مرتبه در یزد و تهران دیده بودم. ایشان مرد بیادعا و سادهای بود و با وجود اینکه تحصیلات رسمی نداشت اما فردی عمیق و باسواد بود. از سال ۸۸ که ایشان درگذشت این مسئله همواره در ذهن من بود که کتابی درباره آقای آذریزدی بنویسم، زیرا مرحوم در زمان حیاتش کارهای مهمی انجام داده و نه صرفاً به دلیل همشهری بودن، بلکه در دهه ۳۰ که شاید حتی بسیاری از بزرگان هم به بچهها فکر نمیکردند او برای کودکان و نوجوانان داستان نوشته است. از طرفی دیگر خاطرات ایشان را هم شنیده بودم که مسائل جالبی در آن وجود داشت. ضمن اینکه کتابهای زیادی هم درباره آقای آذریزدی نوشته شده و بزرگداشتهای بسیاری برای این نویسنده برجسته برگزار کردند و پایاننامه و مقالات بسیاری درباره ایشان چاپ شده اما همه آنها یک ویژگی مشترک دارد؛ مخاطبشان بزرگسال است و بیشتر جنبه پژوهشی و مصاحبه دارد. با توجه به اینکه مهدی آذریزدی پایهگذار ادبیات کودک و نوجوان بوده هدف من نگارش کتابی بود که مخاطبش نوجوان باشد.
چه مقطعی از زندگی مرحوم آذریزدی در کتاب شما روایت شده است؟
میخواستم مقطعی از زندگی ایشان را بنویسم که درد و رنج در آن کمتر نمود داشته باشد. دوران کودکی ایشان که در فقر گذشته و دوران پیری هم همین گونه بوده و به نظرم بهترین مقطع زندگی این نویسنده دوران میانسالیاش بوده که نویسندگی میکرده، درآمدی داشته و جوایزی هم کسب کرده است.
آیا داستان برگرفته از تخیل است یا رد پایی از واقعیت هم در آن دیده میشود؟
قسمتهایی که درباره زندگی آقای آذریزدی است واقعی بوده و مابهازای بیرونی دارد. مثلاً دلیل ازدواج نکردن ایشان تا پایان عمر در بخشی از کتاب ذکر شده است. جایی که قرار است برای آقای آذریزدی به خواستگاری بروند و ایشان امتناع میکند، زیرا او در جوانی دختری را میخواسته که او را به عقد پیرمردی درمیآورند و او هم چند سال با آن مرد مسن زندگی میکند و بعد از سالها میمیرد و آقای آذریزدی تا پایان عمر ازدواج نمیکند. یا در جایی دیگر از داستان به این موضوع اشاره شده که ایشان برنده جایزه کتاب سال سلطنتی میشود اما آن را نمیگیرد. بنابراین مواردی که در داستان درباره آقای آذریزدی آمده از خاطرات ایشان وام گرفته شده و اساساً نمیشده درباره آن تخیل کرد، اما یک بخشهایی هم در پرداخت داستانیِ دو شخصیت نوجوان برگرفته از تخیل است. البته شخصیتهای واقعی دیگری به غیر از آقای آذریزدی در داستان وجود دارد مانند آقای جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر و خانم مصاحب که در بنیادهای فرهنگی حضور داشته است.
نگارش: مریم تجملیان (کتابدار کتابخانه وزیری یزد).