ای صاحب اِکرام و سجایایِ خدایی
گشته دلِ من باز برایِ تو هوایی
بیرون نرود از نظرم شام و سحرگاه
آن گنبد و گلدسته و ایوانِ طلایی
هر مُضطر و درمانده، تویی چشمِ امیدش
تسکین دِه آلام و مُعینَ الضُعفایی
آرَد به سویت دستِ گدایی، شَه و درویش
قربانِ تو ای شاه که حجِّ فقرایی
هرکس که جوابش بنمودند طبیبان
رو سویِ تو آرَد،که به هر درد دوایی
آرامگه ات قطعه ای از خاکِ بهشت است
فردوس بَرَد رَشک، بر این اَرضِ سَمایی
دیدم چو مزارِ همه اَجدادِ غریبت
ماندم متحیّر که چه جایند و کجایی
در خاکِ وطن بوده و بی صحن و سَرایند
در ُملکِ عَجَم صاحبِ بَس صحن و سَرایی
با این همه زُوار و مُجاور که تو داری
کٖی گفته تو ای شاه غَریبَ الغربایی
دستی به قلم برده و ماندم چه نویسم!!؟؟
خود اَجرِ "سُها" دِه که تو دریایِ عَطایی