سردار شهید خلیل حسن بیگی، در پست هایی از قبیل جانشینی تدارکات سپاه یزد، سرپرستی سپاه یزد و مسئولیتهای دیگر انجام وظیفه کرد. با شروع جنگ تحمیلی شهر را جای درنگ و ایستادن ندید لباس رزم پوشید و در سلک رزمندگان اسلام پا به عرصه نبرد گذاشت روح بلند خلیل پرواز یافته بود آن فراز آرامش را. او به آرزوی همیشگی اش قدم به قدم نزدیک می شد سردار جبهه های جنگ آنقدر در میدانهای رزم ماند که به کتاب کهنه جنگ شهره خاص و عام شد خلیل از اینکه این همه مانده و شهید نشده دلتنگ بود و می گفت : من لایق شهادت نبودم شهید خلیل ازلحاظ مذهبی و فرهنگی نظیر نداشت فکر می کرد ایمان و اخلاص او می تواند الگو و سرمشق تمام آنهایی که مانده اند باشد طوری با بچه های اهل نماز برخورد می کرد تا آنهایی که سهل انگاری می کردند بگردند ببینند کجای کارشان باعث شده که خلیل به آنها توجهی نکرده، او به هر نیروی تازه نفس که به جبهه می آمد مثل یک پدر مهربان سر صحبت را باز می کرد و به آنها امید و دلگرمی می داد و به آنها می گفت هر وقت بیکارمی شوید وقتتان را هدر ندهید سعی کنید با تلاوت آیات قرآن و فراگیری علوم قرآنی وقت بگذرانیداو خود را مدیون حضرت امام (قدس سره) و انقلاب می دانست انقلاب را ناجی بزرگ میدانست که از بازوان ملت روئیده بود و مملکت را از منجلاب تباهی به سبزه سلامت رسانده بود معنویت شهید حسن بیگی مثل عطر بود بوی معنویت و عرفان او فضای تیپ الغدیر را آکنده می کرد اما زیاد به چشم نمی آمد. خلیل در آستانه شهادت بیشتر صحبش پیرامون حضرت زهرا ( س ) بود وقتی اسم حضرت را می برد اشک در چشمانش جمع می شد او می گفت خیلی پیش آمده که کارم به جاهای باریک کشیده اما حضرت زهرا نجاتم داده بچه ها را نصیحت می کرد که حتما نماز شبشان را بخوانند خودش در بحرانی ترین موقعیتها هم حتی اگر مجبور بود نماز شبش را نشسته بخواند این کار را انجام می داد.از جبهه که بر می گشت برنامه های معنوی جبهه را در محله شیخداد ( محله زندگی خودشان) از جمله دعای توسل و زیارت عاشورا برگزار می کرد.در عملیات کربلای 5 یعنی دوروز قبل از شهادتش یکی از مسئولین تیپ شهید شده بود خلیل خیلی ناراحت بود می شد از چهره اش خواند که دنیا برایش قفسی شده و شوق پرواز دارد در این عملیات خلیل با دوست همسنگر و همراش علی دهقان منشادی هردو در حال گذراندن دوره دافوس دانشکده فرماندهی و ستاد بودند با انتشار رایحه عملیات دست از کار و درس کشیدند و آمدند خط . این شور و شوق در همه بچه ها ی جبهه موج می زد طبیعتا در جبهه مسئولیتها تقسیم می شوند علی دهقان منشادی باید به خط می رفت و خلیل هم علاوه بر جانشینی ستاد تیپ، مسئولیت اسکله ای را در نزدیکی خط دشمن بعهده می گیرد که ناگهان خبر شهادت علی را برای خلیل آوردند خلیل با عجله خودش را بالای سر علی رساند و هق هق گریه خلیل همه بچه ها را متاثر کرده بود کسی نمی دانست این گریه از سر سوز بوده یا زبان التماس. شهادت علی در روحیه خلیل خیلی اثر کرده بود از همان روز انوار شهادت در چهره خلیل مشاهده می شد.تا اینکه قرار شد نیروها را به عقب برگردانیم در در مرحله ای مناسب ترعمل کنیم یک دفعه علی عسکر شاهی یکی از دوستان خلیل که مجروح شده و در بیمارستان بستری بود آمد و گفت باید بروم شناسایی خلیل به او گفت با این حالت نمی توانی بیایی شلمچه گفت چرا می آیم با اینکه مجروح بود ولی پابه پای من می آمد سه نفری جلو سنگر داشتیم با هم صحبت می کردیم من طوری نشسته بودم که زانویم روی پای خلیل بود و زانوی دیگرم روی پای عسکرشاهی در همین حین یک گلوله توپ فرانسوی به بالای کانال برخورد کرد موج انفجار مرا پرت کرد داخل سنگر . گرد و خاک که فرو نشست بیرون سنگر را نگاه کردم دیدم خلیل همانطور که دو زانو نشسته سرش تا قسمت پایین چانه قطع شده و علی عسکر شاهی هم پیدا نیست ولی او هم شهید شده بود شهادت من را لایق ندید پرتم کرد داخل سنگر و آن دو نفر که برتر بودند را از دو طرف من انتخاب کرد اینگونه با سلیقه عمل می کند دستهای گلچین شهادت و به این صورت کتاب کهنه جنگ پرپر شد.
وصیتنامه شهید حسن بیگی:
خدا را سپاس می گذارم که لیاقت پیدا کردم تا بتوانم به عنوان یک خدمتگزار بسیجیان در این عملیات شرکت نمایم. تن فرسوده و جان فرسوده ام مرا به شوق شب عملیات آماده کرده تا شاید این دفعه صلاح خداوند باشد تا ازباده ناب هستی که نامش شهادت است قطره ای بنوشم، مادرم، پدرم، همسرم، و ای خواهرم هرچه شما کردید دنیا فنا پذیر و مرگ در پی همه ماست، بکوشید تا کوله باری پر از معنویت داشته باشید تا مرگ را استقبال نمایید از شما می خواهم مثل دیگر خانواده های شهدا صبور باشید.
آنقدر نامه های شهدا را خوانده ام و آنقدر مصاحبه خانواده هایشان را گوش نموده ام که دیگر از ماندن خود خجالت می کشم ای خانواده محترم من هرچه شما کردید با امام بزرگوارمان. فرزندان مرا طوری تربیت نمایید تا انشاالله در آینده ای نزدیک اسلحه گرم مرا برداشته و بر ارتفاعات جولان بتازند و به پیرو جوان صهیونیستها رحم نکنید کار شما برای کسی باشد که همه برای او عاشقانه رفتند. به مردم دیارمان بگویید حسین گونه بریزیدیان زمانه بتازند و چون سیل خروشان انتقام هابیل را از قابیلیان زمانه گرفته بر مزار شهدا نصب نمایند. پدرم تا بحال برایم زحمت کشیده ای اما از امروز بیشتر و سخت تر می شود به بچه هایم ترحم نکنید و بگذارید جوان مردانه بزرگ شوند هر چه شما کردید. خواهرانم و مادرم و از همه بالاتر همسرم را نگهدارید و هر چه می خواهد به او بدهید و هر کس از من طلبی دارد بپدازید. خانواده محترم، همه شما را خدا شاهد است، دوست داشتم اما خدایم را بیشتر و تا به حال اگر عضو خوبی برای خانواده نبوده ام مرا حلال کنید از تمام همسایه ها و اقوام می خواهم این سرباز حقیر و گنهکار را حلال کنند انسان جایزالخطا ست. همسر با وفا و مهربان من به خون شهیدان سوگند که علاقه زیادی به تو و کودکانم داشتم اما چطور می توانیستم زندگی خوبی داشته ، زندگی در صورتی که همسر و فرزند برادرم چون سید و حسن انتظاری لباس ماتم در بر دارند. انشاالله اگر لایق بودم در دنیای دیگر تو را شفاعت خواهم کرد مادرم را مادر خودت و خواهرم را خواهرهایت حساب کن از تو می خواهم مانند یک شیر با جذبه و پر قدرت زندگی کنی انشاالله که صبح روشنی در پیش خواهیم داشت هر چه شما کردید روحانیت مبارز، از همه شما می خواهم در عزای من مشکی نپوشید و حتی الامکان شاد باشید از گریه کردن در جلوی نا محرم خودداری نمایید هر چه شما کردید، بچه هایم از کینه و دورویی بپرهیزید.
(خلیل کتاب کهنه جنگ/ کرامت یزدانی، یزد: کنگره بزرگداشت سرداران و سه هزارو هفتصد شهید استان یزد،1378).
نگارش: رباب دشتی (کارمند کتابخانه وزیری یزد).