در کتاب حاضر، به ذکر خاطرات، وقایع و گوشهای از اوضاعواحوال اجتماعی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و ... پرداخته شده است. نگارنده کوشیده است پای صحبتهای مردمان قدیمی بنشیند و آنها را به رشته تحریر درآورد و یا اتفاقاتی را که خود دیده و یا بهمرورزمان از بزرگان و یا اشخاص شنیده و در خاطر نسل کهنسال باقیمانده است، جمعآوری کند و به رشته تحریر درآورد.
شهر پیر تاریخ (یزد از دیروز تا امروز) (جلد سوم)/ صادق بهجت. یزد: یادداشت نو، 1400.
در بخش هایی از کتاب می خوانیم:
یزد شهری است کهن که در هر دوره از تاریخ، سلسله های مختلفی بر آن حکم فرمایی کرده اند. وسعت این شهر محدود بوده و کوچه ها و محله هایی با ساختمان های گوناگون ، شامل برج و بارو ، در و دروازه، قلعه و خندق داشته است. شهری با خانه هایی که بلندی دیوارهایش به اندازه همت معمارانش و نظر صاحب خانه هایش بوده است.
قلعه
قلعه نماد فرهنگ ، تمدن و شکوه و عظمت هنر معماری کهن ایرانیان در کویر مرکزی ایران می باشد. قلعه ها با مساحت بیش از هزار متر مربع با ساختمان چند طبقه، از خشت و گل بنا می شده اند که در اطراف آنها خندق هایی به طول دویست، سیصد متر و عرض هفت ، هشت متر و عمق ده ، دوازده متر، برای دفاع از قلعه در برابر حمله دشمن حفر می شده است. ایجاد و حفر خندق در اطراف قلعه به عنوان بخشی از قلعه بوده است. قلعه دژی محکم برای حفاظت از جان و مال و ناموس ساکنانش در برابر مهاجمان و راهزنان محسوب می شده است.
ساختمان برج و بارو، در و دروازه قلعه و خندق توسط حاکمان و فرمانروایان ساخته می شد. به شخصی که دربان این بناها بود، «داروغه» می گفتند.
به مررور زمان خانه های بزرگ و کوچک با خشت و گل خام و بادگیرهای سر به فلک کشیده، کوچه پس کوچه هایی که دارای ساباط، طاق و تویزه بود و بازارچه ها به شهر اضافه شد.
معروف شدن یزد به دارالعباده
اطلاق یک خصوصیت و ویژگی کلی به مردم یک جامعه، شاید به علت فراوانی این صفت در یک جامعه باشد. درزمان سلجوقیان به بعد، القابی به شهرهای مختلف بخشیده شد. مثلا یزد به «دارالعباده»، کاشان «دارالمومنین»، اصفهان «دارالسلطنه» ، شیراز «دارالعلم»، تبریز «دارالحرب»، رشت «دارالمرز»، تهران «دارالخلافه» و «دارالسلطنه»، قزوین «دارالسلطنه»، قم «دارایمان»، مشهد «مشهدالرضا» و زنجان «سلطانیه» نامیده شد.
نقل است که چون سلطان ملکشاه سلجوقی خراسان را به زیر فرمان خود درآورد ، به مرکز ایران لشکر کشید. در آن زمان اصفهان «دارالحکومه» سلطان علاء الدوله کالینجار بود. ملکشاه پیکی را با نامه، لباس و هدایای بسیار برای کالینجار فرستاد. در نامه نوشته بود که اگر چه حفظ حرمت جناب کالینجار واجب است، ولی ولایتی جز اصفهان نیست که تاب تحمل سپاه مرا داشته باشد. چون نامه به کالینجار رسید ، دانست که قصد ملکشاه فتح اصفهان است. پس جواب نوشت که سلطان آشکارا می دانند که مرا به جهان استقامتی نیست تا چه رسد به اصفهان . اما از آنجا که تا زنده ام به محلی برای ماندن محتاجم ، محلی می خواهم تا به عبادت خدا بایستم. اگر سلطان یزد را به من ببخشد ، از لطف ایشان است. ملکشاه از این نامه خوشش آمد. دختر عمه خود را نامزد کالینجار کرد و نامه فرستاد که یزد را دارالعباده تو قرار دادیم.
سلطان علاءالدوله ، به همراه خدمتگزاران و سپاهیان به جانب یزد آمد و به مرمت و عمارت آن پرداخت. بنابراین از آن روز یعنی سال 504 هجری قمری ، یزد به «دارالعباده» معروف شد.
نگارش: مریم تجملیان (کتابدار کتابخانه وزیری).